۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

تأملاتی در اخلاق، و نظرات اخلاقی

این متن فقط به عنوان مقدمه برای متن بعدی نوشته شده، برای حل یه معضل، نتیجه چند ماه مطالعه و فکره، اگر حوصله یا وقت ندارین، نخوندنش، بهتر از غلط فهمیدنشه.
بعضی جملات هستن که خیلی شنیده میشن:
- نظام اخلاقی ما از دیگران بهتر است.
- اخلاقیات ما، از بقیه اخلاقی تر است.
و ...
میخوام نشون بدم که این جملات بی معنی هستن، و کمی راجع به اخلاق بگم.
یه تذکر، هر جا که در این متن میگم گزاره اخلاقی، منظورم گزاره هایی از جنس "من ایثار را خوب میدانم" هستش.

منظورم از بی معنی چیه؟ نوعی از حرف زدن، بی معناست، مثل: یک متر، دو کیلوگرم است. این جمله، بی معناست. چرا؟ چون کلماتش مفهومی را کنار هم نمیرسانند. متر، واحد طول تعریف میشود، و کیلوگرم واحد جرم، و این دو کمیت، از یک جنس نیستند، و نسبت عددی با هم ندارند (نه به صورت مطلق، برای خواننده تعریف نشده اند) برای همین اساسا این جمله بی معنی است.
خب، من اخلاقیاتی دارم. بعضی چیزها را "خوب" میدانم.
1- فرض کنیم مجموعه اینها را بتوانیم در نظر بگیریم (فرض)، اسم این مجموعه را بگذاریم "نظام اخلاقی" من. یک چیز قطعی است، دیگر راجع به این نظام اخلاقی، نمیتوان نظر اخلاقی داد، چون در آن صورت خود این گزاره هم جزو این نظام قرار میگیرد، درحالیکه فرض کردیم که "کل" این مجموعه، نظام اخلاقی بود.
2- اگر هم بتوان نشان داد که "همه" این "خوب" دانستن ها را نمیتوان با هم مجموعه کرد (یا نتوان همه را جمع کرد) باز هم یک "خوب" دانستن را نمیتوان "خوب" دانست. مثل این است که "طول" را "طولانی" (یا مثلا یک متر) بدانیم، میتوان "طولِ یک جسم" را طولانی دانست، اما خود "طول" را طولانی دانستن، فقط نشان دهنده عدم توانایی درست حرف زدن است. (یا از روی فکر نکردن، حرف زدن)

از همین جنس، میتوان گفت این جمله که "این گزاره درست است"، زائد حرف زدن است. صرف گفتن گزاره، کفایت میکند. اینکه گزاره درست باشد یا نه، به خود گزاره وابسته است، نه به اینکه گفته شود که آن گزاره درست است یا خیر. البته همیشه، در آموزش، زائد حرف زدن لازم است. شاید برای همین بود که ویتنگشتاین خیلی با تدریس به بچه های کوچک نساخت! برای کسی که درستی گزاره های منطقی و ریاضی، واضح در ذات (self manifesting) بود، یاد دادن این گزاره ها، شاید بی معنی بود.

بنابراین، این جمله که "بنای اخلاقی ما از فلان جا بهتر است"، جمله بی معناییه. نمیشه در مورد بنای اخلاقی، نظر اخلاقی داد، میشه نظرات دیگر داد مثل اینکه "این نظام اخلاقی، سرعت منقرض شدن بشر را زیاد میکند" یا "این نظام اخلاقی، متعلق به ده سال پیش است"، ولی به صورت اخلاقی نمیشود درباره نظام اخلاقی صحبت کرد. این مثل این است که بگوییم، "زمان"، قدیمی است. میشود گفت "زمانِ آن اتفاق متعلق به گذشته است"، میشود گفت "این زمان برای انجام کاری بهتر است"، ولی نمیشود در مورد زمانِ خود زمان صحبت کرد.

اخلاقیات، در اولین نگاه، به دو قسم تقسیم میشن، بعضی چیزها مثل "ایجاد رنج" به ذاته منفورند، بعضی چیزها ولی متکی به یه سیر منطقی هستند. صرف تزریق ماده ی الف، منفور نیست، ولی وقتی بفهمیم که این ماده، میکشه، یا درد شدید ایجاد میکنه، منفور میشه. در این موارد، یعنی وقتی منفور بودن چیزی متکی به سیری منطقیه، میشه در موردش بحث کرد، میشه نشون داد که اون سیر منطقی، غلط داره، و بنابراین کنارش گذاشت. منتها با گذر زمان، این مسائل دست دوم، خودشون میتونن تبدیل به دست اول بشن، چیزی مشابه اون اصالت "فرم" که قبلا گفتم (+). طبیعتا کسانی که این فرم رو به صورت گزاره بنیادین به ارث بردن، و هیچ وقت در طول عمرشون اطمینان نداشتن از توانایی استنتاجی خودشون، بنیادگرا میشن، دیگه به جای فهم و تلاش برای درک، تأکید میکنن روی یه "حرف" یا "دستور" یا یه "فرم" خاص. منتها یه نوع خاص بنیادگرا ها هستن، که من جمله آنچه که نسبت بهش وفادارن، اینه که هر که اختلاف داره باهاشون رو به هر قیمتی حذف کنند.

در نهایت، در مورد اخلاق، نمیشه مقایسه کرد، نمیشه اخلاقی نظر داد، نمیشه سخن اخلاقی گفت. اما مهمتر از همه، اخلاق را میتوان تغییر داد، میشود اخلاق را مهندسی کرد. به نظرم میرسه اخیرا که بنیادگرایی، یه گونه سیستم اخلاقیه که یه ارزشهای بنیادینش با ارزشهای بنیادین مد نظر من فرق میکنه، تنها راهی که به نظرم در پیش میشه داشت، تلاش برای تغییر این سیستم اخلاقیه، چه اخلاقیات درجه اولش، چه درجه دومش.

اگه حوصله خوندن بیشتر دارین، گزاره هایی که من بهشون گفتم اخلاقی، با دقت فکری بیشتر، گزاره های روانشناختی هستن. در مورد اخلاق، و اینکه آیا گزاره های اخلاقی اساسا میتونن وجود داشته باشن، به قول مسعود، گوش بگیرین ببینین استاد چی میگه (ویتگنشتاین در Tractatus):

6.4 All propositions are of equal value.

6.41 The sense of the world must lie outside the world. In the world everything is as it is, and everything happens as it does happen: in it no value exists—and if it did exist, it would have no value.
If there is any value that does have value, it must lie outside the whole sphere of what happens and is the case. For all that happens and is the case is accidental.
What makes it non-accidental cannot lie within the world, since if it did it would itself be accidental.
It must lie outside the world.

6.42 So too it is impossible for there to be propositions of ethics.
Propositions can express nothing that is higher.

6.421 It is clear that ethics cannot be put into words.
Ethics is transcendental.
(Ethics and aesthetics are one and the same.)

6.422 When an ethical law of the form, ‘Thou shalt . . .’, is laid down, one’s first thought is, ‘And what if I do not do it?’ It is clear, however, that ethics has nothing to do with punishment and reward in the usual sense of the terms. So our question about the consequences of an action must be unimportant.—At least those consequences should not be events. For there must be something right about the question we posed. There must indeed be some kind of ethical reward and ethical punishment, but they must reside in the action itself.
(And it is also clear that the reward must be something pleasant and the punishment something unpleasant.)

6.423 It is impossible to speak about the will in so far as it is the subject of ethical attributes.
And the will as a phenomenon is of interest only to psychology.

6.43 If the good or bad exercise of the will does alter the world, it can alter only the limits of the world, not the facts—not what can be expressed by means of language.
In short the effect must be that it becomes an altogether different world. It must, so to speak, wax and wane as a whole.
The world of the happy man is a different one from that of the unhappy man.

6.431 So too at death the world does not alter, but comes to an end.

6.4311 Death is not an event in life: we do not live to experience death.
If we take eternity to mean not infinite temporal duration but timelessness, then eternal life belongs to those who live in the present.
Our life has no end in just the way in which our visual field has no limits.

6.4312 Not only is there no guarantee of the temporal immortality of the human soul, that is to say of its eternal survival after death; but, in any case, this assumption completely fails to accomplish the purpose for which it has always been intended. Or is some riddle solved by my surviving for ever? Is not this eternal life itself as much of a riddle as our present life? The solution of the riddle of life in space and time lies outside space and time.
(It is certainly not the solution of any problems of natural science that is required.)

6.432 How things are in the world is a matter of complete indifference for what is higher. God does not reveal himself in the world.

6.4321 The facts all contribute only to setting the problem, not to its solution.

6.44 It is not how things are in the world that is mystical, but that it exists.

6.45 To view the world sub specie aeterni is to view it as a whole—a limited whole.
Feeling the world as a limited whole—it is this that is mystical.
پانوشت: یاد این پست افتادم، یادش بخیر، اون موقع بیان این حرف رو نمیدونستم، ولی جالبه که "غلط" حرف نزدم!
پانوشت 2: بسیاری از حرفهایی که نیتچه (نیچه) میزنه، با تمام زیباییش در خیلی مواقع، از همین جهت بی معنیه. نه که من مخالفم، اصلا کلامش غلطه. وقتی میخوای در مورد کل اخلاق نظر بدی، دیگه به کار بردنِ "باید" نشون دهنده نفهمیدن موضع حرف زدنه.

23 comments:

M گفت...

حقیقتا متن توپی بود. حالی کردیم. راستی تو اون ویدئوی mirror neurons رو به من پیشنهاد دادی یا خودم جایی دیدم؟ حالا الا ای حال خیلی توضیح عصب شناسی جالبیه از مهمترین اصل اخلاقی: آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران مپسند.

م گفت...

آیا پذیرفتن یک نظام اخلاقی، خود به معنی رد سایر نظام‌های اخلاقی، یا در واقع «اخلاقی‌تر دانستن» آن نظام اخلاقی نیست؟
حالا اگر نظام اخلاقی را صرفاً مجموعه‌ای از باورهای اخلاقی در نظر بگیریم ممکن است نتوان «خود» آن را اخلاقی‌تر دانست اما می‌توان «پذیرفتن» آن را اخلاقی‌تر دانست، نمی‌توان؟
به عبارت دیگر، این جمله که «نظام اخلاقی من، از سایر نظام‌های اخلاقی اخلاقی‌تر است» خودش عضوی از نظام اخلاقی من است. این موضوع چه اشکالی دارد؟

مینا گفت...

متن خیلی جالبی بود. خوشحالم که با اینجا آشنا شدم. خوشحالتر از این شدم که این استاد رو اینجا تکریم کردید و از کتابی نقل قول کردید که خیلی با خوندنش به شخصه لذت بردم. ممنون.
به م: فکر نمی کنم نویسنده ی این متن حرفی از انتخاب برتر زده باشه؛ هر کسی به فکر خودش انتخابش برتره؛ وگرنه انتخاب نمی کرد. موضوع اینه که یه قاعده ی منطقی برای گفتن اینکه یه نظام اخلاقی اخلاقی تره وجود نداره.

سمان گفت...

سلام من در مورد اون مهندسی اخلاق به بن بست خوردم. مشکل این جاست که ما به واسطه ی ذهن تحلیلگرمون همیشه در حال تحلیل و ارزیابی ارزش ها و رفتارها هستیم. اگر اخلاقیات رو هم جزء ارزش ها بدونیم، مشکلی که پیش میاد اینه که اخلاقیاتی که اصالتا ناشی از مذهب هستند و مذهب تاکید داره که چارچوب اخلاقی ای که ارائه داده جامع و مانعه. یعنی ما انسان ها حق کم و زیاد کردنشو نداریم. و دوم این که مذهب استدلالی داره که پای من انسان رو بسته. میگه: منشا چارچوب اخلاقی ای که من می گم الهیه و نه انسانی. تو اگر با عقل ناچیزت بخوای احکام رو تحلیل کنی ممکنه به نتایج اشتباه برسی پس نباید تفکرات خودت رو در اخلاقیات وارد کنی به عبارت دیگه اون مهندسی اخلاق یه جورایی زیرسوال می ره. خوب راست هم می گه. بارها به من ثابت شده که عقل واقعا ناقصه و خارج از حوزه ی ریاضیات، به دلیل متغیرهای بسیار زیاد و ناشناخته ی محیطی استدلال هاش نمی تونه قطعیت داشته باشه. خوب حالا تکلیف چیه؟ من به عنوان یه انسان مطمئنم ذهنی که خدا برای استدلال به من داده باید برای انتخاب راه استفاده بشه و از طرف دیگه مذهب ریشه ی استدلال رو می زنه. یه جور تناقض بدیه. به شخصه توی همین نقطه گیر کردم. وقتی می بینم که مذهب مثل بندهای نامرئی پای استدلال و خلاقیت رو به دلیل احتمال خطا بسته می فهمم که چرا جامعه دچار خمودی و انفعال شده.

ا.خ. گفت...

دقیقا من به این مطلب رسیدم که همه چیز صرفا گزاره اند و هیچ ارزشی ندارند . در واقع ما داریم در جهانی زندگی می کنیم که مثل یک دفتر نقاشی است که ما به هر رنگی بخواهیم رنگش می کنیم . منتها بعضی رنگ ها به دلایل عقلی ماندگار شده اند . مثلا اینکه ایجاد رنج به ذاته منفوره ،عقلا منفور شده . یعنی من از اینکه بهم رنج وارد شه بدم میاد ( چرا بدم میاد ؟ چون آسایشم گرفته میشه و حالا چرا بدنبال آسایشم ؟ ...آخرش عقلیه )
در نتیجه برای بقیه هم بدم میاد که ایجاد رنج کنم . فکرش رو بکن پسر یک قصاب آیا از اینکه سر گوسفند رو می بره احساس بدی پیدا می کنه ؟ خیر . این نظر منه. و این رو شاهدی می گیرم ب راینکه اگر به من نگن هیچوقت که رنج دادن بده ! من رنج می دم تا آن زمانی که خودم رنج بکشم و آن وقت می گم رنج دادن بده .
اون طرح های نقاشی از کجا میاد که ما توش رنگ کنیم ؟ اون ها هم در طی زمان ساخته شده و کسی نمی تونه عقلا بگه طرح ها از کجا اومده .

نکته بعد : این حرفت واقعا گام بزرگی خواهد بود .فکرشو بکن اگر کسی اخلاق رو از اول مطرح نمی کرد آیا مردم اخلاق رو درست نمی کردن ؟

ا.خ. گفت...

راستی : میشه بگی حلال و حرام کردن ربط به اخلاق داره یا چی ؟ ربطش به عذاب ؟

Mohammad KhoshZaban گفت...

به مسعود:
لطف داری. اون ویدیو رو من دادم، خیلی جالبه. این راماچاندران مدتیه که داره رو این نورون های آینه ای کار میکنه، خیلی خیلی آدم جالبیه این بشر. گذشته از اون، میدونی، وقتی تلاش میکنم فکرم رو بنویسم، و آخرش از سر کمی وقت میگذارمش اینجا، تازه می فهمم که جانورهایی مثل ویتگنشتاین یا چامسکی، چطورین! وقت خیلی بیشتری میطلبه، که من اصلا ندارم. در ضمن، این چامسکی خیلی به من که داره حال میده پسر، خیلی.
راستی، "مهم" ترین اصل اخلاقی؟ چی چی؟!

به م:
نه. پذیرفتن یه نظام اخلاقی، یا خیلی جزئی تر، پذیرفتن یه گزاره اخلاقی، به معنی مهر تأیید زدن به اون، صرفا تأیید اونه. مثلا "من قتل را بد میدانم"، یه گزاره است، "من قتل را بد نمیدانم" یه گزاره دیگه است. اینکه خود من (محمد)، قتل را بد میدانم، صرفا نشون دهنده اینه که من این گزاره رو صحیح میدونم. همین. و اونوقت به جنس این گزاره، اخلاقی گفته میشه.
اینکه من "پذیرفتن" این گزاره را اخلاقی میدانم، خیلی روشنه، یعنی من "پذیرفتن" این گزاره را اخلاقی میدانم، مثلا من (محمد) پذیرفتن گزاره "دو ضربدر دو برابر چهار است" را اخلاقی میدانم. آیا میشه نتیجه گرفت که "دو ضربدر دو برابر چهار است" اخلاقی تر است از "دو ضربدر دو برابر پنج است"؟ نه. اینها گزاره های کاملا بدون ارزش هستن. من میتونم بگم پذیرفتن گزاره اول اخلاقیه، پذیرفتن گزاره دوم غیر اخلاقی، همین. نمیتونم بگم این دو به ذاته ارزش اخلاقی متفاوتی دارند (ربطی ندارد به ارزش صحت معنایی شون)
نمیدونم، رسوندم یا خیر، اگه نه، لطفا بازم توضیح بدین.

به مینا:
لطف دارین.
در مورد جوابتون به م حرف دارم، ولی خیلی اهمیت زیادی نداره. (به صورت خلاصه، قاعده "منطقی" برای برتری (نه لزوما اخلاقی) هیچ چیز به هیچ چیزی وجود نداره، حتی نه برتری منطقی. منطق، یا شیوه نطق، فقط شیوه حرف زدنه، یه سری توتالوژی های زبانی هست، که با تولید زبان مطرح میشن، صحبت از قاعده برای منطق، آنگونه که قاعده برای فیزیک مثلا وجود داره، بی معناست. عملگرهایی مثل "و" و "یا" هم قاعده نیستن، تعریف میشن)

Mohammad KhoshZaban گفت...

به سمان:
فکر کنم تعریف من از مهندسی اخلاق رو متوجه نشدین. در مهندسی اخلاق، تنها چیزی که نقش شاید نداره، استدلاله. چون اخلاق (گزاره های درجه اولش) اساسا به استدلال ربطی نداره، نمیشه اصلا غلط بودن سیر استدلالی را نشان داد، چون سیری وجود نداره. تلاش برای نشان دادن تناقض منطقی بین گزاره های اخلاقی مختلف، نه به صورت منطقی، که به صورت روانشناختی میتونه بخشی از تلاش برای مهندسی اخلاق باشه.
در مورد دین، اونطوری که قبلا هم گفتم، دین به معنی یه سری گزاره ها که بی دلیل پذیرفته میشن، مثلا انواع دیگر تفکر بدون منطق، وقتی به گزاره هاش پایبندی ایجاد میشه، یه جنس اخلاقی پیدا میکنن (چیزی که در طول این چند ماه بهش رسیدم، انواع دیگری هم داره). اما اگر دین برای (مثلا) شما یا من برخاسته از یه سیر منطقی باشه، تنها راه تغییر گزاره های نهاییش که به دست ما میدن (مثل اینکه مثلا فلان کار، بهترین کاره) نگاه به سیر منطقی به دست اومدن این گزاره است. و این یعنی باز شدن در اجتهاد. این چیزیه که گریزی ازش نیست به نظرم، باید این باب مهر و موم شده اجتهاد رو باز کنیم، تا وقتی که ورودی ها رو میدیم، ولی از شیوه استدلال مراجع خبری نداریم، نمیتونیم نسبت به نتیجه هاش مطمئن باشیم (بگذریم از اینکه خیلی ها حتی ورودی ها رو هم نمیشناسن)، لزومی نداره که همه ما مرجع باشیم، همونطور که همه مون دکتر نیستیم، ولی باید بشه روی سیستم تولید این نتیجه ها مطالعه کرد، و در جاهای مختلف استدلال هاش رو بازرسی کرد. قبلا یه مطلبی راجع به اصالت رقابت نوشته بودم، به مسئه اجتهاد و تقلید مربوط بود.
نمیدونم منظورم رسید یا نه. راستی، سال نوتون مبارک.

به ا.خ.:
چطوری اخوی؟ تولدت پیشاپیش مبارک!
اینگونه نیست که هر رنگی بخواهیم رنگش کنیم و اون طرح ها، میشه خیلی زیاد توضیح داد که چگونه اند.
ببین، هر بچه ای که به دنیا میاد، بدون اینکه بدونه چرا شکر خوبه و مثلا سیب گندیده بده، از شیرینی خوشش میاد و از تلخی بدش میاد. این آموزشی نیست، یه مسئله ژنتیکیه. بدون اینکه خود بچه بدونه که شکر به خاطر ساختار کربوهیدراتش برای انرژی بدنش لازمه، و تلخ ها به خاطر تأثیرات معمولا سم گونه شون براش بدن، از این خوشش میاد و از اون بدش میاد. کسانی که شیمی و بیولوژی بلد نیستن هم همین خصوصیت رو دارن، بدون دانستن دلیلش. یعنی تکامل سیستم هایی میسازه که خیلی عالی عمل میکنند، بدون اینکه خود تکامل، یا حتی اون موجود "بدونن" چرا. مثالهای خیلی زیادی از این مدل ساختارهای درونی از رفتار انسان ها یا حیوانات میشه زد، که خیلی خیلی جالبند.
خلاصه اینکه، اینگونه نیست اصلا که هر گونه ای بشه رنگ کرد سیستم انسان رو، یا حتی ساختار داد. انسان خیلی محدودیت های ژنتیکی زیادی داره. مثلا تو نمیتونی یه فضای پنج بعدی رو تصور کنی، نمیتونی زبانهایی با طول موج مادون صوت معمولی رو تشخیص بدی. همینگونه، محدودیت های مغزی برای اخلاقت هم داری.
مسئله حلال و حرام هم اینه که، من اگه تو رو دوست دارم، و تو بهم میگی اخوی، این نامه ای که بهت میدم رو لطفا بده فلانی، و خودت نخون، به ذاته خوندن نامه بد نیست، ولی من بد میدونم. بعضی حلال و حرام ها، گزاره های اخلاقی ای هستن که تذکرین، خودمون هم از قبلش میدونستیم (مثل ایجاد رنج) بعضی هاش گزاره های دست دوم هستن، مثل حرام بودن قمار و شراب (که میشه نشون داد موجب ایجاد رنج میشن) و بعضی هم از جنس مثال نامه هستن، اگه دوست داری طرف رو، انجام ندادنش رو بد میدونی (مثل چهار رکعت بودن نماز ظهر). منتها حواست باشه که این گزاره های جنس آخر رو یا از خود من بشنوی، یا مثلا از خدیجه که مطمئنی بهت دروغ نمیگه، از هر کس و ناکسی باور نکن!
عذاب هم تذکریه به تو که اونچه که بد میدونی رو انجام ندی، چون به ضرر خودت هم خواهد بود. ولی دنیای اخلاق ما ورای اینه، آخرین خط گزاره 6.43 رو ببین.
بازم تولدت پیشاپیش مبارک عزیز.
قربانت

م گفت...

در این صورت اگر کسی بگوید «پذیرفتن نظام اخلاقی ما از پذیرفتن نظام اخلاقی دیگران اخلاقی‌تر است» اشکالی دارد؟ به عبارت دیگر این شخص دارد عمل «پذیرفتن نظام اخلاقی x» را اخلاقی می‌داند و عمل «پذیرفتن هر یک از نظام‌های اخلاقی غیر x» را غیراخلاقی. آیا این اشکالی دارد یا بی‌معنی است؟

M گفت...

:)))

استاد رو نگو که شیداشم. هر وقت ویدئوهات تموم شد بگو بفرستم بازم دونه درشتاشو. نکته جالب این بشر اینه که تمومی نداره و من هر چی بیشتر ازش خوندم بیشتر ازش خوشم اومده.

Mohammad KhoshZaban گفت...

به م:
این اشکالی ندارد، ولی هیچ چیزی اضافه بر گزاره "من فلان چیز را خوب میدانم" نداره. از اون مهمتر، مسئله "پذیرفتن" در مورد گزاره های اخلاقیه. مثلا الان شما "ایجاد رنج" رو بد میدونید. اگر کسی بیاد و به شما بگه "ایجاد رنج خوب است" و پذیرفتن این گزاره، یک کار اخلاقی است، آیا ذره ای تأثیر داره روی شما؟ نه.
یعنی وقتی پذیرفتن یه گزاره منطقی رو اخلاقی میدونیم، روشنه که صحبت از اینه که طرف که درستیش رو میدونه، به زبان تأیید کنه، ولی در مورد گزاره های اخلاقی، پذیرفتن باید معلوم بشه که چیه اصلا. اگه چیزی به همون معنا باشه، یعنی چیزی که میدانی را به زبان بیاوری، اونوقت دیگه اصلا ربطی به گزاره اخلاقی نخواهد داشت، تبدیل میشه به یه گزاره به این صورت "انکار زبانی آنچه که میدانم بد است". اشکالی نداره گفتن این حرف. ولی اگه پذیرفتن، معنای دیگری داره، اساسا من نمیدونم در عالم خارج کجا میتونه ظهور پیدا کنه.
صرف نظر از اینها، در هر صورت، باز هم مقایسه خود دو گزاره اخلاقی، بی معنیه. یعنی نمیشه گفت "انکار زبانی آنچه که میدانم، خوب است"، ارزش اخلاقی بیشتر یا کمتر از "انکار زبانی آنچه که میدانم، بد است" داره. تمام تلاش من تو این متن، این بود که این را منتقل کنم که هر گونه ادعای "مقایسه اخلاقی" گزاره های اخلاقی، نه غلط، که بی معنیه.
اگه بازم زبانم الکنه، بفرمایین.

ا.خ. گفت...

ممنون محمد جان .
بازم احساس می کنم هنوز کلی جای تحقیق هست .

م گفت...

خواهش می‌کنم. منظورتون کاملاً روشنه.
من فکر می‌کنم وقتی گفته می‌شه فلان گزاره ی اخلاقی ارزش اخلاقی بیشتری راجع به بهمان گزاره ی اخلاقی داره، کنایه از اینه که «من پذیرفتن گزاره اخلاقی فلان را بهتر می دانم از پذیرفتن گزاره اخلاقی بهمان». (که طبیعتا باید معنی «پذیرفتن» و «بهتر» بودن از قبل توافق شده باشه) یعنی کسی که این حرف رو می زده فیلسوف نبوده که ازش توقع داشته باشیم دقیق حرف بزنه، ولی اصل منظورش «بی‌معنی» نیست. درست نمی گم؟

سمان گفت...

این ایده ی هرم شبکه ای رو من از این دعای معروف زیبا گرفتم که می گه:
"یا نــور النــــــور، یا منـــور النــــور، یا خالق النـــــــور، یا مـدبـر النــــــــور، یا مـقــدر النــــــــور، یا نـــوراً کـــل نــــــور، یا نــوراً قبل کـل نـــور، یا نــوراً بعد کــل نــــور، یا نــوراً فوق کــل نــــور، یا نــوراً لیس کمثله نــور"
و این که ما باید بتونیم از این کثرت پایین به اون وحدت در بالا برسیم. همون چیزی که حافظ می گه: از خلاف آمد عادت بطلب کام که من/کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم.
ما چند منبع برای چیدن شبکه ی سطح صفر داریم: آموزه های دینی، آموزه های اخلاقی که گذشتگان رسیده مثل مثل ها و حکایت ها و اشعار، این ها مواد خام هستند. یعنی هنوز روشون استدلال نشده، دسته بندی نشدن و ارتباطاتشون کشف نشده. توی مرحله ی بعد یه سری ابزار برای استنتاج داریم، چیزهایی که من می شناسم قوه ی استدلال، فطرت و شاید امدادهای غیبی هستند. کشف تناقض شما هم زیرمجموعه ای از روش‌های استدلالیه که بهش می گیم برهان خلف. من توی قالب شبکه می تونم بگم که این کشف تناقض، کمک می کنه شبکه خودبهبودپذیر باشه و به مرور پالایش بشه. استدلال خیلی ظریفی که در مورد گرفتن نسخه ی نهایی و باز شدن در اجتهاد کردی هم یکی از همون روش های استدلاله که توی هوش مصنوعی به این کار می گن: backward chaining، (http://en.wikipedia.org/wiki/Backward_chaining) این یه روش button-up هست. شبکه ای که من توضیح دادم، با روش top-down ساخته می شه و روش استدلالش forward chaining هست. اما روش شما کمک می کنه که وقتی به انتزاع های سطوح بالاتر رسیدیم، بتونیم برگردیم به سطوح پایین تر و بعضی مسائلش رو حل کنیم. مثلا وقتی به اصل حرمت کرامت انسان رسیدیم، حالا برمیگردیم پایین و تمام مصداق های کرامت انسان رو مشخص می کنیم. کاری که توی غرب خوب انجام شده. یعنی مثلا به حق کرامت انسان معلم حق نداره هر رفتاری رو با دانش آموز داشته باشه. و این اصالت این backward chaining رو توی تدوین قوانین آمریکا هم می بینیم. اون جایی که این قوانین اکثرا معنایی هستند. مثلا اگر همراه داشتن اسلحه در مکانی جرم باشه، هر مصداقی که بتونه این معنا رو تحقق بده، اسلحه است حتی کفش شما هم اگه به عنوان اسلحه بکار بره، شما مشمول این قانون می شی. و این در حالیه که قوانین ما مصداقی هستند و قانون جرم بودن حمل اسلحه برای چاقوی جیبی مصداق داره اما برای چاقوی میوه خوری نداره!

سمان گفت...

ممنون از لطفت. من شرح واقعه دادم، اون چیزی که باعث جذابیت می شه، متن دست نویس من نیست، ذهن ناب و بکر اون کودک ده ساله است.
این جمله که می گین در مهندسی اخلاق تنها چیزی که شاید نقش نداره، استدلاله، یه کم عجیبه. یعنی به ظاهرش که نگاه کنید یه جورایی مهندسی با استدلال گره خورده. شاید بشه گفت مهندسی کاربرد استدلال روی یه سری مواد خامه. حالا بسته به مواد، ممکنه به مهندسی شیمی برسیم یا مهندسی کامپیوتر. واقعاً نقش استدلال، فقط نیروی محرکه است و مایه رو باید از جای دیگه ای آورد. حالا توی دین می شه به قول شما گزاره های درجه اول و توی رشته های دیگه می شه بدیهیات و قوانین طبیعت که کشف می شن و بیرون کشیده می شن و می شن مواد خام استدلال برای یک کار مهندسی.
من هم فکر نمی کنم که سیر و زنجیره ای وجود داشته باشه، بلکه بیشتر از اونه. یعنی من اعتقاد به وجود یک شبکه ی ارزشی دارم. که مجموعه ی گزاره های اخلاقی اولیه، یک شبکه ی سطح صفر رو تشکیل می دن. یک شبکه ی بزرگ با ارتباطات نامشخص و مبهم. هر کدوم از این گزاره های اخلاقی با چند تا گزاره ی دیگه هم ریشه هستند. مثلا فرض کنید ریشه ای هست به اسم "کرامت انسان باید حفظ شود" و از این ریشه بسیاری از گزاره های دیگه مثل حرمت غیبت، تهمت، آبرو، عزت نفس، کتمان گناه و ... عینیت پیدا می کنن. شاید بشه گفت این ها گزاره های انتزاعی تر، شبکه ی سطح دو هستند. اگر قاعده این باشه که با بالارفتن سطوح و زیاد شدن سطح انتزاع، تعداد گزاره ها کم تر بشه. ما در نهایت هرمی از این سطوح شبکه ها رو خواهیم داشت و در راس اون هرم چیزی هست که همون مفهوم خداست.

سمان گفت...

و اما مشکل من.
مشکل من عدم قطعیت در کل این شبکه است. عدم قطعیتی که در تمام سیستم ها و نظریه های انسانی هست. حتی همین نظریه ی هرمی من. مشکل دقیقاً از پارامتر های بیشمار و ناشناخته ی سطح صفره. چیزی که شما بهش می گی باب مهر و موم شده ی اجتهاد حتی اگر درش هم باز بشه (که فکر نمی کنم الان هم بسته باشه فقط اگه وارد بشی بیرون اومدنش با خداست!) باز هم یه سیستم انسانی با عدم قطعیته. شاهد این عدم قطعیت هم فتواهای متفاوت همین آقایون مجتهده. این همون چیزیه که شما دکترها خیلی بیشتر از ما باهاش دست و پنجه نرم می کنین و تشخیص اشتباه یه بیماری به دلیل نبودن یا ندیدن یه سری از علایم احتمالا چیز رایجیه. راه های زیادی برای کاهش و یا حدس زدن این عدم قطعیت اختراع شده اما حتی حدس زدن درصد عدم قطعیت یه شاهکاره که هنوز ممکن نیست. چون مستلزم تخمین آنچه که نمی دانیم و مقایسه اش با حجم آن چه که می دانیمه.
مشکل بزرگ و بسیار بزرگ من اینه که این عدم قطعیت، خودبهبودپذیر بودن شبکه رو از بین می بره و دیگه هیچ تضمینی وجود نداره که از این راه بشه به راس هرم یعنی خدا رسید و نباید از راه استدلال به رسیدن به خدا امید بست. شاید گذشتگان خوب درک کرده بودن که : پای استدلالیون چوبین بود، پای چوبین سخت بی تمکین بود.
حقیقت اینه که اجتهاد و تقلید هم شاید راه کاری بودن برای کاهش این عدم قطعیت اما کسی چه می دونه؟ یک قدم به نوری نزدیک تر بودن که با تو سال‌های نوری فاصله داره اصلا به چشم میاد؟ تازه اگر بپذیریم که اجتهاد واقعا عدم قطعیت رو کاهش می ده!
شاید روشی که سنی ها در پیش گرفتند و خدا رو تعبدا عبادت می کنند و کاری به فلسفه ی احکام و اجتهاد و این جور چیزها ندارند بهتر باشه.
چقدر طولانی شد. من مدت هاست که پشت این در بسته گیر کردم. اون قدر از باز شدن این در ناامیدم که دیگه دنبال اون یکی در رحمت که باز شده هستم! ولی حکمت بستن ِ در ِ حکمت رو نمی فهمم! :D
این ها رو هم بیشتر برای خودم نوشتم که فکرم رو منسجم کنم. گاهی فقط با همین نوشتن ها، مشکلی که فکر می کنیم مشکل بوده، برطرف می شه، تنها یه هیولای ذهنی از اون مشکل برای خودمون ساخته بودیم. به هر حال اگر حال داشتین و علاقه که بخونید و جواب بدید من هم خوشحال می شم. احتمالا یه روز این رو تو وبلاگم هم می زنم.
راستی کامنت دومی رو اول بخونید

علی گفت...

هنوز وحدت وجود رو قبول نداری :)

علی گفت...

این سوال بود ها. راجع به متنت نبود.

Mohammad KhoshZaban گفت...

به م:
اگه منظور اون باشه، حرفی نیست، هرچند غلطه حرف زدنه، ولی در حقیقت هیچ چیزی نگفته جز اینکه تکرار کنه گزاره اخلاقی خودش رو. ولی متأسفانه در اغلب موارد منظور این نیست. کسانی که این حرف رو میزنن، احساس میکنن از یه موضع فرا اخلاقی، دارن یه نظر اخلاقی میدن، چیزی که تلاش کردم نشون بدم بی معنیه. این دقیقا به همون اندازه بی معنیه، که مثلا چند تا بچه دعواشون شده که نقاشی کدوم قشنگ تره، یکی میره رو میز می ایسته، همه رو نگاه میکنه، بعد میگه مال خودش قشنگ تره! تا وقتی که ملاک قشنگ و زشت بودن، این باشه که مال من کدومه (دقیقا مثل گزاره های اخلاقی) اصلا معنی نداره موضع فرا اخلاقی.

به سمان:
فرصت شه، حتما تماس میگیرم در این مورد باهاتون، اگه من فراموش کردم، شما یادآوری کنین. حس میکنم مشکلی که بهش برخوردین، در واقع مشکلی نیست، بلکه تصویری از مشکله، که واقعا وجود نداره.

به علی:
راستش اصلا نمیدونم وحدت وجود چیه! اگه همون چیزیه که توضیح دادم قبلا، خب، رد کردم. اگه چیز دیگریه، تا ندونم چیه که نمیتونم بگم قبول دارم یا نه!
قربانت عزیز، خیلی وقته صدات رو نشنیده ام.

م گفت...

از جواب شما متشکرم.
البته من فکر می‌کنم چنین کسانی دارند فرض می‌کنند (نه لزوماً آگاهانه) که برخی اصول اخلاقی «مسلم‌تر» وجود دارند که هم خودشان آن‌ها را قبول دارند و هم طرف مقابل آن‌ها را با اطمینان بیشتری نسبت به اصول مورد اختلاف قبول دارد و تلاش می‌کنند با استفاده از آن اصول اخلاقی «مسلم‌تر» (که «موضع فرااخلاقی» کنایه از آن‌هاست)، اصول اخلاقی مورد اختلاف را -که فرض شده طرف مقابل آن‌ها را به اندازه‌ی اصول مسلم‌تر قبول ندارد- نقد کنند، یعنی عملاً تناقض موجود در نظام اخلاقی طرف مقابل را نشان دهند. ممکن است در این تشخیص اشتباه کنند، ولی روش استدلالشان بی‌پایه نیست.
مثلاً مثالی که خود شما زدید: «این نظام اخلاقی، سرعت منقرض شدن بشر را زیاد میکند» و نتیجه بگیرد که «پس این نظام اخلاقی مطلوب نیست» خب در این نتیجه‌گیری تلویحاً فرض شده که «افزایش سرعت منقرض شدن بشر» نامطلوب است و طرف مقابل هم این فرض را قبول دارد (احتمالاً با اطمینان بیشتری نسبت به اصول مورد اختلاف) و بنابراین این استدلال بی‌پایه نیست و طرف دوم حق دارد که به نظام اخلاقی‌اش شک کند.
ما خیلی وقت‌ها این فرض‌های تلویحی را صریحاً نمی‌آوریم یا از واژه‌ها درست استفاده نمی‌کنیم، ولی این لزوماً به این معنا نیست که استدلال‌های ما بی‌معنی یا بی‌پایه هستند (هرچند ممکن است در تشخیص اشتباه بکنیم).

Mohammad KhoshZaban گفت...

به م:
فهمیدم. خب، دیگر این گزاره های اخلاقی نیست، اگر گزاره های مسلم تری باشند، که درجه اول هستند، حرفی نیست. هر چند گزاره های درجه دوم هم در طول زمان میتونن تبدیل به پارادایمی بشن که دیگه از جنس اول بشن.
تلاش من این بود که نشون بدم اساسا اخلاق، با استدلال تغییر نمیکنه، فکر میکنم منظورم منتقل شده. اون جملات، غلطه در هر صورت.
در مورد تناقض در گزاره های اخلاقی، حسابی کم میدونم، مطمئن نیستم از شروط گزاره های اخلاقی، عدم تناقض باشه (خصوصا اینکه تعریف گزاره های اخلاقی من، تعریف روانشناختی بود، نه فلسفی)از همین جهت باید بیش از اینها بخونم، همین امروز در این زمینه چیزهایی و مثال هایی خوندم که خیلی جالبند. بهتره فعلا ساکت باشم در این زمینه.

م گفت...

متشکرم از پاسخ‌هایتان.
در مورد تناقض در گزاره‌های اخلاقی و تفاوت تعریف روانشناختی و فلسفی منظورتان را نفهمیدم و علاقه‌مندم بیشتر صحبت کنیم ولی اگر مایل نیستید دیگر ادامه نمی‌دهم.

Mohammad KhoshZaban گفت...

به م:
نه بابا، حرفی نیست، من فقط هر از گاهی فرصت نوشتن میکنم، شرمنده.
منظور من از تفاوت تعریف روانشناختی و فلسفی، اینه که در علوم تجربی، ما همیشه "چگونگی" ها رو توصیف میکنیم. (اصلا بحث متافیزیک نمیکنم ها، کاملا ماتریالیستیه این بحث) هیچ وقت گزاره ای که "باید" داره رو نمیشه به زبان آورد (اشکال بسیاری از حرفهای نیتچه همینه) به همین دلیل هم هست که اساسا گزاره های اخلاقی، وجود ندارن. اون چیزی که من به عنوان گزاره اخلاقی به کار بردم، در حقیقت برداشتم یه چگونگی که در انسانها می بینیم که احساس میکنن کار رو حتما انجام بدن رو روش نام گذاشتم گزاره اخلاقی.
حالا این گزاره های اخلاقی، لزومی نداره به همون زیبایی و عدم تناقض زبانی مثل ریاضی باشن. این تصور دنیای عالیه که ما در نظرمون داریم. در دنیای واقعی، بسیاری از سیستم های منطقی و شیوه های حرف زدن خیلی تناقضات منطقی داره. و چون اساسا مبنای ارزشی براشون منطق نیست (به هر دلیل) اصلا نشون دادن این تناقض ها من فکر نمیکنم تأثیر داشته باشه (به تجربه هم تا حالا هیچ موفقیتی نداشته ام، کار میتونه به جایی برسه که مثلا مثل مسیحیت زیر پای عقل رو بکشن). الان آزمایشی مد نظرم نیست، ولی فکر کنم در این زمینه مطالعاتی شده بود و مثالهایی بود.
ارادت