اول بگم، برای فهم منظور من از به کار بردن لغت دین در این متن، باید حتما اون نوشته
تأملاتی در علوم سیاسی، تفاوت دین و دین رو بخونید.
من وقتی یک پدیده را میخواهم تعریف کنم، یا اقلا توضیح بدهم، بگویم چه بود، یه مقدار شیوه ام با بقیه فرق میکند. به جای اینکه بگویم که تعریف این پدیده این است. حالا این پدیده فلان جا رخ داد، اگر به این فکر عمل کنیم، فلان طور میشود، شیوه ام این است که نگاه میکنم به برهه زمانی ای که اون پدیده رخ داده، نگاه میکنم ببینم اون پدیده، اون طرز فکر، اون ایده، باعث چه تغییراتی در جامعه شد، بعد تلاش میکنم اون پدیده رو از روی آثارش در جامعه تعریف کنم. یه مثال بزنم، مثلا کسی از من بپرسه که تفاوت شیعه و سنی چیه، خب، یه شیوه اینه که بگیم شیعه معتقد بود که پسرعموی پیامبر(ص) جانشین است، سنی معتقد است پیامبر(ص) جانشین تعیین نکرد. من ولی نگاهم اینطور نیست. دوستی ازم پرسید این قضیه شیعه و سنی بین مسلمان ها چیه؟ گفتم ببین، اینکه امروز چیه یه حرفه، اینکه ماجرا از کجا شروع شد، یه حرف دیگه است. کدوم رو میخوای بدونی؟ گفت از کجا شروع شد؟ گفتم اینطوری شد، که یه عده، با حمایت یه قبیله، سلاح به دست گرفتن، پس از درگذشتن پیامبر، به زور برای یکی بیعت گرفتند. عده ای بودند، که زیر بار کودتا نرفتند، چند بار، کاملا عادی، در خانه مردم رفتند، گفتند اگر حقتون رو میخواهید، فردا بیایید که نیرویمان، و تعدادمان به حدی باشد، که نتوانند با زور، ساکتمان کنند، بتوانیم حرف بزنیم. تعداد کافی نیامدند، آن عده معترض هم، از بیعت امتناع کردند و در خانه یکی نشستند. گفت خب، بعد چی شد؟ گفتم واقعا سوال داره؟ مثل هر حکومت فاشیست دیگری، به جرم "فتنه سازی"، "اغتشاش طلبی"، disobedience و ... ریختند، آتش زدند، به زور و دست بسته، بزرگشان را به دست کودتاچی بزرگ (که مثل هر رهبر فاشیست دیگری، خودش در سوزاندن حضور ندارد، فقط خیلی تصادفی(!) از نتیجه ها بهره مند میشود) زدند و مثلا به صورت صوری بیعت گرفتند. خنده اش گرفت. من هم خنده ام گرفت، گفتم خب من چی کار کنم؟ قضیه همینه! گفت خب، حالا قضیه امروز شیعه و سنی چیه؟ گفتم فعلا اون مریضه منتظرمه، بذار بعد!
چرا نگاهم این طوریه؟
چون خیلی اوقات، ظرافت هایی در یک جمله و یک تز اعتقادی هست که این ظرافت ها خودش رو در عمل نشون میده. یه چیزی که ممکنه اگه بگی "اختلاف سر جانشین"، خیلی روشن نباشه، این چه تفاوت های عمیق فکری ای داره (مثل تفاوت
اصالت فرم، یا اصالت معنا)، وقتی از طریق تأثیرات محیط تعریفش کنی، میشه تفاوت فاشیسم و دموکراسی.
خب، با این نگاه، نظر من نسبت به سکولاریسم چیه؟ به نظر من شاید سکولاریسم رو بشه اینطور معرفی کرد که: "برای بحث با هم، باید طبق زبان و اصول مشترک همدیگه صحبت کنیم". به همین سادگی.
به درستی میگن سکولاریسم، یعنی جدایی نهاد دین، از نهاد سیاست. این یعنی چی؟ یعنی مذهبیون، حق ندارند وارد سیاست شن؟ نه. یعنی سیاست ما عین دیانت ما نیست؟ نه. دقیقا منظورش چیه؟ باید به تاریخ نگاه کنیم. وقتی گالیله، میاد و میگه آقا جان، شما که میگید همه چیز دور زمین میچرخه، من از توی این تلسکوپم، می بینم که یه سری چیزهای درخشان (قمر) هستن، که انگار دور مشتری میچرخن، نه دور زمین. میگن باید محاکمه ات کرد. میگه بابا، بیاین تو این تلسکوپ لامصب رو نگاه کنین! میگن نه، مگه شرعا همه چیز دور زمین نمیچرخه؟ مگه همه علما نمیگن همه چیز دور زمین میچرخه؟ یعنی میخوای بگی همه علما اشتباه میکنن؟ یعنی میخوای بگی از ارسطو هم بیشتر می فهمی؟ و ...
ببینید، درد کجاست؟ نبود زبان مشترک. مشکل چیه؟ یکی میگه من یه چیزی رو به نام محتویات این کتب قبول دارم که راسته. یکی دیگه میگه باباجان، اخوی، برادر من، نگاه کن، این کتاب هم اگه بگه که همه چیز به دور زمین میچرخه، خب، ببین، چشم داری؟ نگاه کن، نمیچرخه خب!
به نظر من، اینجا مفهوم سکولاریسم زاده میشه (نه به لحاظ زمانی، به لحاظ مفهومی). میگه چی؟ میگه نهاد دین (دین، به عنوان یه پدیده اجتماعی، یه چیزی که قبول میشه، بدون دلیل) حق داره در جامعه باشه، حق دارند مردم که به هر چیزی که میخوان معتقد باشن، اما وقتی کار به اداره جامعه رسید، دین، جایگاه ویژه نداره. چون کلیسا میگه فلان طور، فلان طور نباید بشه. باید همه حرفشون رو بزنن، و مردم انتخاب کنند. یعنی باید "عدالت عقیدتی" برقرار باشه، هیچ عقیده ای، شأن ویژه نداره اولا و بالذات. اگر بعد از اینکه همه حرفشون رو زدن، یعنی (این مثال، کاملا فرضیه) کلیسا گفت که باید یه دیوار درست کنیم که فردا که طبق محاسبات بطلمیوسی قراره یه چیزی محکم بخوره به زمین، به ما نخوره، ولی گالیله گفت که نه، با توجه به این محاسبات، که نشون میده محاسبات کلیسا غلطه، قرار نیست چیزی به زمین بخوره، بیخود پول تلف نکنید. اگر مردم بعد از شنیدن هر دو حرف، تصمیم گرفتن، که دیوار کلیسا رو بسازن، خب، "حق" مردمه، ولو از نظر ما "شایسته" نیست، ولی حق مردمه (
تفاوت حق و شایستگی رو نگاه کنین). این یعنی سکولاریسم.
متأسفانه به اشتباه خیلی ها ترجمه میکنن، میگن جدایی دین از سیاست. این مسخره است. اصلا عقلا غیر ممکنه. چرا؟ چون بالاخره کسانی که به دینی معتقدند (چه با دلیل، چه بی دلیل. چه کاملا کورکورانه، مثل کلیسا، چه مستند تر، مثل گالیله) بالاخره نظام ارزشی ای رو دارند. این نظام ارزشی، چه ارثی از طرف کلیسا باشه، چه از شیوه های دیگری به دست بیاد، بالاخره یه نگاه ارزشیه، قابل حذف کردن نیست، بالاخره اینها تأثیر میگذاره در تصمیم مردم در مورد سیاست. واسه همین جدایی دین از سیاست، مسخره است. ولی جدایی نهاد دین، از نهاد سیاست، متفاوته. نهاد دین، یه عده ان، دور هم جمع میشن، و یه سری عقیده رو اعلام میکنن، حقشونه هر عقیده ای دوست دارند داشته باشند (تا وقتی مثلا دست به اسلحه نبرند برای زیرپاگذاشتن "حقوق" بقیه مردم) ولی اینکه سیاست رو کی اداره میکنه، حق همه مردمه، همه مردم باید تصمیم بگیرن. اگه همه مردم تصمیم گرفتن که بدن به اون نهاد دین، اشکالی نداره، ولی نکته اینه، علت "مشروع" بودن و "مجاز" بودن هر عمل سیاسی اون نهاد دینی، اینه که مردم "حق"ـشون رو واگذار کرده اند، نه چون اون نهاد، "شایسته" است (از نظر خودش). رو این مطلب اونقدر تأمل کنید، تا روشن شه. (روشنه که هستند خیلی که معتقدند اصلا "دین" نباید در حکومت دخالت کنه. فکر میکنم روشن کرده باشم چرا خود این آدمها، در حقیقت مخالف سکولاریسم هستن)
طبیعیه، واسه هر کسی، سیاستش، عین دیانتشه، اصلا راه گریزی نیست، هر کسی تصمیماتش در مورد سیاست، از نظام ارزشیش (که با یه سری تخفیف، میشه بهش گفت دین) بر می خیزه، اصلا این گزاره، غیر ممکنه وقوعش. اون چه که مهمه، اینه که تمایز نهاد دین، به عنوان "حق" شخصی هر کسی برای داشتن عقیده اش، و نهاد حکومت، به عنوان "حق" همه مردم، برای تعیین حکومتشون، روشن باشه.
اگر خوب تأمل کنید و تاریخ رو نگاه کنید، خواهید دید که این اصل، جا افتادنش بین مردم، عملا به سستی مردم در اجرای خیلی از حرفهایی که "بلندگوهای رسمی نهاد دین" به عنوان اصل لا یتغیر دین بیان میکنند، می انجامه. مثلا کلیسا همیشه فریاد میزنه که طلاق، حرامه، ولی عملا حتی مردم کاتولیک، دیگه رأی میدن که طلاق، مجازه (این یه نکته دیگه هم داره، اونم اینه که طلاق، جزو حقوق شخصی آدم هاست، ولی وارد بحث مرز دموکراسی و لیبرالیسم نمیشم، بماند برای بعد) یعنی عملا خود اون مردم، با توجه به آثاری که در جامعه می بینند، عملا کلیسا هر چقدر هم فریاد بزنه که همه چیز دور زمین میگرده، اگرچه خودشون رو کاتولیک میدونند، ولی دیگه رأی به کارهایی میدن که فرضشون پذیرش اینه که زمین به دور خورشید میگرده.
یک مطلب دیگه هم بگم. یکی گفت سکولاریسم اگه خوب بود، پیغمبر میگفت، علی(ع) میگفت. گفتم اولا، برای رد بحث عقلی، باید دلیل عقلی بیاری، ولی به نظر من شاید بزرگترین سکولار تاریخ، حضرت علی(ع) هستن. گفت چطور؟ گفتم دو تا مثال.
- وقتی حضرت علی(ع) و اون یهودی سر ماجرای اون زره به قاضی رفتن. قاضی نمیتونست بگه طبق اسلام، ما "میدونیم" که حضرت علی(ع) معصومه، پس حکم روشنه؟ به نظر خیلی ها میتونست! ولی حضرت علی نهی کردند از این کار. وقتی یک طرف دعوا، یکی از اصول رو قبول نداره، باید بر مبنای مشترکات قضاوت کرد. (اینجا بحث های پیچیده حقوقی هم مطرح میشه که اصلا خارج از بحث منه، بحث استقلال قوه قضایی و ...)
- وقتی حضرت علی(ع) خلیفه بودند، وقتی گفتند نماز تراویح نخوانید، و مردم ندای "وا عمراه" ـشون به آسمان رفت، حضرت فرمان دادند که بریزید بکشید این بدعت گزاران رو؟ ای کاش اقلا تاریخ اسلام رو درست بخونیم. ای کاش...
پس نتیجه اخلاقی بحث چی شد؟
آقا جان، اگه چیزی حق منه، باید از من اجازه بگیری برای تصرف در اون. اگه میخوای از من اجازه بگیری، اینکه هی بگی "فلان کس میگه"، ممکنه کافی باشه، ولی اگه کافی نبود، دیگه "حق" نداری، "شایسته" نیست که دست ببری در "حق" من.
در حقیقت، سکولاریسم، به صورت ناگزیر، نتیجه پذیرش "حق" برای مردم است. سکولاریسم، یک ایده خاص برای تصمیمات حکومتی خاصی نیست، سکولاریسم، قوانین این بازی است، اگر حکومت را حق مردم بدانیم.
و یه نکته دیگه، اگه دیدین کسی بار ارزشی به سکولاریسم میده، مثلا میگه "حکومت های سکولار بد هستند"، احتمالا مفهوم سکولاریسم رو نمیدونه! چون در حقیقت ترجمه این حرف میشه "وجدان عمومی جامعه، به بد رأی میده". این البته دیدگاهیه برای خودش، ولی باز هم مجاز نمیشه که به "حق" مردم تجاوز بشه. (ممکنه کسی به ذهنش برسه که هدف، وسیله را توجیه میکند. یه "کم" تجاوز به حق مردم کنیم و مردم رو به "زور" به "سعادت" برسونیم، خوبه! این مسئله رو، بعدا بهش خواهم پرداخت. البته نکته قابل تأمل اینه که این "تجاوز به حق مردم"، معمولا همیشه کنارش "تجاوز به مردم" رو هم داره... علتش با کمی تأمل روشن میشه. تلاش میکنم که توضیح بدم بعدا.)
همین. خلاصه شرمنده اگه یه مقدار به هم ریخته است. دیگه از کسی که شب تو بخش اورژانس پرسه میزنه، از شدت کمبود بیخوابی هم در حال مرگه، بیش از این توقع نداشته باشین، به بزرگی خودتون ببخشین.
پ.ن.1. هزار بار خواندن
اینجا توصیه میشود.
پ.ن.2. طبیعیه که اگه کسی تعریف دیگری از سکولاریسم کرد، من لزوما باهاش موافق نیستم. سر لغت که دعوا نداریم، منظور من از سکولاریسم، همینه که گفتم.
پ.ن.3. اگه خیلی عصبانی هستین بعد از خوندن این متن، لطفا کمی تأمل کنید، دوباره متن رو با لینکهاش بخونید، بعد هر چی نوشتید، به روی چشم.