یه مدت زیادی که به زبان دیگری صحبت میکنی. بعدش انگار یه زبان درونی پیدا میکنی، که دیگه به زبانی نیست، فقط مفاهیمند، و احساسات. و اونوقت وقتی میخوای اون رو به هر زبانی ترجمه کنی احساس میکنی نمیشه، یا بلد نیستی چه لغتی باید به کار ببری، هی تلاش میکنی مثال بزنی از موقعیت های متفاوت، تا اون ایده، یا احساس منتقل بشه.
و گاهی، گاهی این اتفاق می افته که یه نفر یه چیزی میگه، بعد تو نمیدونی به چه زبانی گفت! انگار دیگه اون زبان میانی داره بریده میشه (bypass) از وسط.
و چه احساس جالبیه.
این رو دوران دبیرستان داشتم نسبت به عربی و فارسی. حالا نسبت به فارسی و انگلیسی و تا حدودی عربی و کمتر به فرانسه دارم. خیلی احساس جالبیه. نمیدونی این جمله ای که داری میگی، اصلش به چه زبانی بود. باید فکر کنی تا یادت بیاد، هر چند تقریبا زود یادت می آد.
پانوشت: چه میکنه این سایه:
آن که به رسم کجروان سر ز خط تو می کشد
هر رقمی که می زند نامه سیاه می کند
مایه عیش و خوش دلی در غم اوست سایه جان
آن که غمش نمی خورد عمر تباه می کند
و گاهی، گاهی این اتفاق می افته که یه نفر یه چیزی میگه، بعد تو نمیدونی به چه زبانی گفت! انگار دیگه اون زبان میانی داره بریده میشه (bypass) از وسط.
و چه احساس جالبیه.
این رو دوران دبیرستان داشتم نسبت به عربی و فارسی. حالا نسبت به فارسی و انگلیسی و تا حدودی عربی و کمتر به فرانسه دارم. خیلی احساس جالبیه. نمیدونی این جمله ای که داری میگی، اصلش به چه زبانی بود. باید فکر کنی تا یادت بیاد، هر چند تقریبا زود یادت می آد.
پانوشت: چه میکنه این سایه:
آن که به رسم کجروان سر ز خط تو می کشد
هر رقمی که می زند نامه سیاه می کند
مایه عیش و خوش دلی در غم اوست سایه جان
آن که غمش نمی خورد عمر تباه می کند
16 comments:
کاملاً دقیقاً گفتی!
خوشم میاد کارت درسته! (؛
حالا یه نکتهای رو هم من اضافه کنم. گاهی به یه دیالوگ انگلیسی که فکر میکنم، فارسیش یادم میآد ولی انگلیسیش یادم نمیآد. یعنی ترجمهای که تو ذهنم انجام شده موندگارتر بوده تا اصل جمله! خیلی ربطی نداشت. ولی همینجوری گفتم که گفته باشم!
به ایمان:
شاید فارسیش یادت نمی آد. شاید مفهومش یادت میاد. و راحت تر مفهوم رو فارسی میکنی تا انگلیسی، نه؟
من این تجربه رو برعکس هم داشتم. یعنی متنی رو فارسی خوندم، بعد انگلیسی به یاد آوردم، یعنی تبدیل مفهوم به لغات در اون زمینه خاص، به انگلیسی برام راحت تر بوده لابد.
راستی ندید مخلص آقا ایمان هم هستیم، اگه بروز نمی دیم علتش اینه که سکوت علامت محمدرضاست!
عشقی، تو و ایمان اگه گذارتون به هم بیفته، خیلی میسازین با هم! سلیقه هاتون، با توجه به اینکه همدیگه رو ندیدین، همیشه من رو مشکوک میکنه شاید واقعا ماتریکس واقعیه.
بهت گفتم بیای شمال، نیومدی که!
یه نگاهی به فاصله زمانی دو کامنت آخر بندازین:
April 4, 2009 3:54 PM
April 4, 2009 4:05 PM
من و محمد تقریباً چت کردیم! خب رفاقته دیگه، چه حاجت که زیادت طلبیم!
به عشقی:
ای دل عشاق به دام تو صید
ما به تو مشغول و تو با عمرو و زید
رضا افشار
عرضي نيست جز ابراز ارادت در سال جديد .
آن مرد این کنار که از آمدنش پشیمان شد. این طور که عکسش هست و آن آن مرد آمد بالاش آدم دلش می گیرد!
خطاب به ناشناس:
تو رو جون هرکی قبولش داری پای سیاستو نکش وسط که فعلاً عین دیانتمونه!
به عشقی:
از یادآوری به جات سپاس! یادم رفته بود، بنویسم بزنم به دیوار فراموشم نشه.
به محمد: این که تو گفتی هم پیش اومده، اون هم پیش اومده.
به عشقی: چی بگم والا! ما هم کلاً مخلصیم.
به ایمان: ندید گرفتارتیم!
به محمد: وبلاگو بی خیال، پشت مو رو بچسب! :)
به عشقی:
وات ایز "مو"؟
حالا دوست داری بچه ات اولین زبانش انگلیسی باشه یا کلا فقط انگلیسی صحبت کنه , می خواستم در پست قبلیت کامنت بذارم فکر کردم شاید متوجه نشی.
به نظرت بچه ات در ایران باشه بهتره یا خارج . this is real
به ناشناس:
هر جا کامنت بگذارن، می فهمم!
ایران!
و در مورد زبان، هر زبانی زیبایی های خاص خودشو داره، اصرار خاصی ندارم، ولی طبیعتا تمام فامیل من ایرانی بلدن.
حالا کی خواست ازدواج کنه؟ و کی خواست بچه دار شه؟!!!
ارسال یک نظر