۱۳۸۸ فروردین ۱۳, پنجشنبه

Bypass

یه مدت زیادی که به زبان دیگری صحبت میکنی. بعدش انگار یه زبان درونی پیدا میکنی، که دیگه به زبانی نیست، فقط مفاهیمند، و احساسات. و اونوقت وقتی میخوای اون رو به هر زبانی ترجمه کنی احساس میکنی نمیشه، یا بلد نیستی چه لغتی باید به کار ببری، هی تلاش میکنی مثال بزنی از موقعیت های متفاوت، تا اون ایده، یا احساس منتقل بشه.
و گاهی، گاهی این اتفاق می افته که یه نفر یه چیزی میگه، بعد تو نمیدونی به چه زبانی گفت! انگار دیگه اون زبان میانی داره بریده میشه (bypass) از وسط.
و چه احساس جالبیه.
این رو دوران دبیرستان داشتم نسبت به عربی و فارسی. حالا نسبت به فارسی و انگلیسی و تا حدودی عربی و کمتر به فرانسه دارم. خیلی احساس جالبیه. نمیدونی این جمله ای که داری میگی، اصلش به چه زبانی بود. باید فکر کنی تا یادت بیاد، هر چند تقریبا زود یادت می آد.

پانوشت: چه میکنه این سایه:
آن که به رسم کجروان سر ز خط تو می کشد
هر رقمی که می زند نامه سیاه می کند

مایه عیش و خوش دلی در غم اوست سایه جان
آن که غمش نمی خورد عمر تباه می کند

16 comments:

عشقی گفت...

کاملاً دقیقاً گفتی!
خوشم میاد کارت درسته! (؛

ایمان محمدی گفت...

حالا یه نکته‌ای رو هم من اضافه کنم. گاهی به یه دیالوگ انگلیسی که فکر می‌کنم، فارسی‌ش یادم می‌آد ولی انگلیسی‌ش یادم نمی‌آد. یعنی ترجمه‌ای که تو ذهنم انجام شده موندگارتر بوده تا اصل جمله! خیلی ربطی نداشت. ولی همین‌جوری گفتم که گفته باشم!

Mohammad KhoshZaban گفت...

به ایمان:
شاید فارسیش یادت نمی آد. شاید مفهومش یادت میاد. و راحت تر مفهوم رو فارسی میکنی تا انگلیسی، نه؟
من این تجربه رو برعکس هم داشتم. یعنی متنی رو فارسی خوندم، بعد انگلیسی به یاد آوردم، یعنی تبدیل مفهوم به لغات در اون زمینه خاص، به انگلیسی برام راحت تر بوده لابد.

عشقی گفت...

راستی ندید مخلص آقا ایمان هم هستیم، اگه بروز نمی دیم علتش اینه که سکوت علامت محمدرضاست!

Mohammad KhoshZaban گفت...

عشقی، تو و ایمان اگه گذارتون به هم بیفته، خیلی میسازین با هم! سلیقه هاتون، با توجه به اینکه همدیگه رو ندیدین، همیشه من رو مشکوک میکنه شاید واقعا ماتریکس واقعیه.
بهت گفتم بیای شمال، نیومدی که!

عشقی گفت...

یه نگاهی به فاصله زمانی دو کامنت آخر بندازین:

April 4, 2009 3:54 PM
April 4, 2009 4:05 PM

من و محمد تقریباً چت کردیم! خب رفاقته دیگه، چه حاجت که زیادت طلبیم!

Mohammad KhoshZaban گفت...

به عشقی:
ای دل عشاق به دام تو صید
ما به تو مشغول و تو با عمرو و زید

ناشناس گفت...

رضا افشار
عرضي نيست جز ابراز ارادت در سال جديد .

ناشناس گفت...

آن مرد این کنار که از آمدنش پشیمان شد. این طور که عکسش هست و آن آن مرد آمد بالاش آدم دلش می گیرد!

عشقی گفت...

خطاب به ناشناس:
تو رو جون هرکی قبولش داری پای سیاستو نکش وسط که فعلاً عین دیانتمونه!

Mohammad KhoshZaban گفت...

به عشقی:
از یادآوری به جات سپاس! یادم رفته بود، بنویسم بزنم به دیوار فراموشم نشه.

ایمان محمدی گفت...

به محمد: این که تو گفتی هم پیش اومده، اون هم پیش اومده.
به عشقی: چی بگم والا! ما هم کلاً مخلصیم.

عشقی گفت...

به ایمان: ندید گرفتارتیم!
به محمد: وبلاگو بی خیال، پشت مو رو بچسب! :)

Mohammad KhoshZaban گفت...

به عشقی:
وات ایز "مو"؟

ناشناس گفت...

حالا دوست داری بچه ات اولین زبانش انگلیسی باشه یا کلا فقط انگلیسی صحبت کنه , می خواستم در پست قبلیت کامنت بذارم فکر کردم شاید متوجه نشی.
به نظرت بچه ات در ایران باشه بهتره یا خارج . this is real

Mohammad KhoshZaban گفت...

به ناشناس:
هر جا کامنت بگذارن، می فهمم!
ایران!
و در مورد زبان، هر زبانی زیبایی های خاص خودشو داره، اصرار خاصی ندارم، ولی طبیعتا تمام فامیل من ایرانی بلدن.
حالا کی خواست ازدواج کنه؟ و کی خواست بچه دار شه؟!!!