این پست، میخوام شاید بزرگترین خدایی که آغاز تاریخ بشر تا امروز وجود داشته رو رد کنم.
داروین چه گفت؟ خیلی ساده: وقتی در یه مجموعه ای تغییراتی هست مثلا پرنده ها نوکشون با هم متفاوته، طبیعتا بعضی از این مجموعه ویژگی ها امتیاز دارن، در غذا خوردن، و طبیعتا در زنده موندن، و بنابراین بچه های بیشتری خواهند داشت، و بچه ها شبیه پدر مادر هاشون هستن.
این ایده، بیش از اونی که فکرش رو میکنین قدرتمنده. منتها باید برای اینکه قدرتش رو نشون بدم، یه نکته ای رو حل کنم.
بسیار پیش می آد، که در سخنرانی ها، کتاب ها، بحث ها و ... جملاتی می بینیم از این جنس: "آخه مگه میشه چشم آدم، تصادفی ایجاد شده باشه؟" "مگه اگه یه ساعت رو خراب کنیم، بعد تو یه کیسه تکون بدیم، میشه که یه ساعت کامل درست شه؟" و ...
این جملات، به شدت مردم عادی رو قانع میکنن، ولی چرا این جملات شدیدا قانع کننده ان؟ در عین حال که به شدت غلطن. جوابش، خیلی خوب موضوع رو روشن میکنه، این سوالی که مینویسم رو، یا تا حالا شنیدین، که در اون صورت تلاش کنین یادتون بیاد که اولین باری که شنیدین چه احساسی داشتین، یا اگه نشنیدین، خوب یه لحظه حس بگیرین، بعد ادامه بدین:
- اگه یه کاغذ عادی رو صد بار تا کنیم، چقدر قطرش میشه؟
- اگه تو خونه اول شطرنج یه دونه گندم بگذاریم، و تو خونه دوم دو تا، و همینطور تا خونه شصت و چهارم، کلا چقدر گندم میشه؟
حاضرم شرط ببندم(!) که اگه این سوال رو از یه آدمی که تا حالا نشنیده این سوال رو، و ریاضی فکر نمیکنه، بپرسین، مثلا میگه یه متر، یا یه گونی. جواب میدونین چقدره؟ اگه ضخامت ورقتون، یک صدم میلیمتر باشه صد بار که تاش کنین، ضخامتش میشه ده به توان نه (یک میلیارد) سال نوری، یعنی ده هزار برابر قطر کهکشان راه شیری. گندم ها رو خودتون حساب کنین.
میدونین چه جنایتی تو این مدل جملاتی که برای قانع کردن عوام به کار میره به کار رفته؟ استفاده از حس عامی (common sense) برای قضاوت در مورد چیزایی که این حس در موردشون اشتباه میکنه. هزار تا مثال دیگه این طوری، در زمینه حقوق، و حتی مسائل روزمره میشه زد. یه علت ساده داره، آقا جان، حس عامی و عادی ما، برای کار با زندگی روزمره است، نه برای قضاوت در مورد چیزای خیلی کوچک، یا خیلی بزرگ.
برای اینکه ببینیم که آیا واقعا تئوری داروین، گوناگونی انواع جانداران رو، آنگونه که الان هست (و هزاران مسئله دیگه مثل فسیل ها) میتونه توضیح بده یا نه، نمیشه به زبون کوچه بازاری قضاوت کرد. باید نشست، خط به خط رو به دقت جلو اومد، و دید آیا واقعا توجیه میکنه یا نه.
خب، این مرحله، واقعا یه کتاب میخواد، ولی بدونین، بعد از اینکه واتسون و کریک دی إن إی (DNA) رو کشف کردن، دیگه مکانیسم مرحله آخر داروینیسم، یعنی چگونه بچه ها، خصوصیات پدر و مادرشون رو میگیرن هم حل شد، دیگه من برای همه تون تضمین میکنم، تئوری تکامل، همه چیز رو توجیه میکنه.
دو تا دقت:
- اصلا تئوری تکامل، تصادف نیست، بلکه دقیقا خلاف تصادفه. تصادف میگه که همچنانکه تاس میندازی تصادفی یه عددی میاد، همه مولکول های تشکیل دهنده تک تک انواع، تصادفی کنار هم قرار گرفتن، و همه موجودات زنده شروع به راه رفتن کردن. تکامل، دقیقا خلاف این رو میگه. میگه این تصادف، احتمال وقوعش خیلی خیلی کمه. اونچه که اتفاق افتاد، این بود که از بین همه تصادفاتی که رخ میداد و هنوز هم رخ میده، "انتخاب طبیعی" بهترین رو انتخاب میکنه. اشتباه نشه، این انتخاب طبیعی یه موجود هوشمند نیست، یه جور دیگه بیان اینه که بهترین، در تنازع برای بقا، زنده می مونه.
- نگفتم قطعا، دنیا اینجوری به وجود اومده، میگم اینجوری میتونسته به وجود بیاد. منتها اگه کسی میخواد بگه اینجوری به وجود نیومده، باید یه دلیل خیلی خیلی محکم بیاره. همچنانکه اگه امروز تو دادگاه، یه شاهد بگه که من دیدم که الف، ب رو کشت. اگه الف در دفاع از خودش بگه که نه، شعاع های نور، مستقیم نرفت در اون لحظه، این شاهد، تصویر من رو دید، منتها چاقو و کشته شدن ب، شعاع نورشون از جای دیگه اومد. خب، همه بهش میخندیم. به همین روشنی. بنابراین اگه کسی میگه که ناگهان مولکول ها از روی زمین بلند شدن و به هم چسبیدن، خب، اشکال نداره، به او هم میخندیم! مگه اینکه نشون بده که این پدیده، ممکنه.
چرا نظم، لزوما ناظم نمی خواهد؟
دیوید هیوم، سالها پیش از داروین، به صورت فلسفی این مسئله رو روشن کرد. علت اینکه ما وقتی یه ساعت رو وسط بیابون می بینیم، نمیگیم این همینجوری اومده، به خاطر اینه که هیچ پدیده ای تا حالا ندیده ایم که ساعت تولید کنه وسط بیابون. واسه همین میگیم لابد یه آدم این رو انداخته اینجا. خیلی وقتها خیلی ها که یه پدیده جدیدی رو دیده اند، فکر کردن یه هوشمند داره این کار رو میکنه، تا اینکه دیدن که به، چه باحاله که این پدیده در اثر کنار هم قرار گرفتن یه پدیده های ساده ای مثل جاذبه و الکتریسیته و ... داره این اتفاق می افته. خیلی ها وقتی رادیو اومد، میگفتن صدای شیطانه که از درون این در میاد!
اما چرا هیوم به جز از نظر فلسفی، در دنیای عوام موفق نبود؟ چون هیوم جایگزین نداشت. جایگزین رو داروین به ما داد. داروین نشون داد که چه طور با پدیده های خیلی ساده ای مثل جاذبه، مثل کنش و واکنش اتم ها با هم، دنیا میتونه به این صورت پیچیده ای که امروز می بینیم در بیاد، و نیاز به یه ناظم خارجی نیست.
چرا این ایده خطرناکه؟
خیلی ساده است، این ایده، زیر پای خدای "ناظم" رو میکشه! چرا؟ چون دیگه نیازی بهش نیست!
این ایده خطرناک تر هم میشه، ریچارد داوکینز این رو یه مرحله جلوتر میبره، میگه:
در حقیقت، اون چیزی که غیر قابل باوره، ایده این خدای هوشمنده. چرا؟ چون داروین، ما رو متوجه کرد، که پیچیدگی، باید از سادگی به دست بیاد. در حقیقت، اینها، برای حل معضل پیچیدگی طبیعت، یه خدایی درست میکنن که بسیار بسیار پیچیده تره. خدایی که دعا ها رو میشنوه، چه پهنای باندی نیاز داره! و چقدر هوشمنده این خدا که تونسته این طبیعت رو بیافرینه اینقدر دقیق. این خدا که به مراتب پیچیده تره. در حقیقت، اینها، مسئله پیچیدگی طبیعت رو به جای حل کردن، با یه مسئله بسیار پیچیده تر جایگزین میکنن. و این تسلسل، هیچ وقت ختم نمیشه. تنها راه حل، اینه که پیچیدگی، به سادگی ختم بشه.
(من در این زمینه فقط یه تبصره دارم، که اونو بعدا میگم، که سادگی، ختم ماجرا نیست، پایان داستان، حیرته، منتها اون بماند)
می بینین؟ این خدا به همین راحتی رد شد. بله، زئوس هم ممکنه باشه، ولی خود این زئوس، خیلی پیچیده است، از کجا اومده؟ و از همه مهمتر، احتمال ناگهانی بودن چنین پیچیدگی ای، تقریبا صفره!
یه نکته هم بگم که خیال کسایی که فکر میکنن پرواز کردن پرنده خیلی پیچیده است و علم آیرودینامیک میخواد و حتما یکی بهش یاد داده، راحت راحت شه. یه روبات پرنده درست کردن، بهش پرواز کردن یاد ندادن، فقط بهش برنامه دادن، که زور بزن، و هی برنامه پروازت رو عوض کن و اونایی که بهتر جواب میدن رو هی تغییر بده، که ارتفاعت از زمین بیشتر شه. بله، بعد از حدود دو سه ساعت، پرنده پرید! سالها تحقیق آیرودینامیک هم لازم نداشت. نیازی به طراح هوشمند نداشت. اونچه که در این پرنده بود، فقط این بود: "باید بالاتر رفت" که در دنیای طبیعی اینگونه است که "آن که پایین می ماند، خورده میشود". (روشنه که سیستم پرواز پرندگان، هم از طریق پروسه تکامل توجیه میشود)
فقط یه مسئله است که طرفداران چنین خدای مزخرفی دارن: خب، ولی میشه که این خدا باشه دیگه، خیلی احتمالش کمه، ولی میشه. جوابش اینه، چرا خب همینجا متوقف نمیشین؟ احتمال بودن این حیوانات تصادفی خیلی بیشتر از چنین خداییه. تازه، راه حل داروین، صد در صد میتونه توجیه کنه، در حالی که وجود چنین خدایی، قبولش دیوانگیه. و بعدا هم إن شاء الله اثبات میکنم که اساسا این خدا، خدا نیست. خدایی که باهوشه، عالمه، ناظمه و ... اساسا نمیتونه خدا باشه. این خدا، خداییه که مخلوقه، و اصلا خدا نیست.
فکر کنم یکی دو تا پست دیگه دارم تا چند تا خدای دیگه (در حقیقت بت) رو هم نشون بدم که غلطن، به امید خدا.
داروین چه گفت؟ خیلی ساده: وقتی در یه مجموعه ای تغییراتی هست مثلا پرنده ها نوکشون با هم متفاوته، طبیعتا بعضی از این مجموعه ویژگی ها امتیاز دارن، در غذا خوردن، و طبیعتا در زنده موندن، و بنابراین بچه های بیشتری خواهند داشت، و بچه ها شبیه پدر مادر هاشون هستن.
این ایده، بیش از اونی که فکرش رو میکنین قدرتمنده. منتها باید برای اینکه قدرتش رو نشون بدم، یه نکته ای رو حل کنم.
بسیار پیش می آد، که در سخنرانی ها، کتاب ها، بحث ها و ... جملاتی می بینیم از این جنس: "آخه مگه میشه چشم آدم، تصادفی ایجاد شده باشه؟" "مگه اگه یه ساعت رو خراب کنیم، بعد تو یه کیسه تکون بدیم، میشه که یه ساعت کامل درست شه؟" و ...
این جملات، به شدت مردم عادی رو قانع میکنن، ولی چرا این جملات شدیدا قانع کننده ان؟ در عین حال که به شدت غلطن. جوابش، خیلی خوب موضوع رو روشن میکنه، این سوالی که مینویسم رو، یا تا حالا شنیدین، که در اون صورت تلاش کنین یادتون بیاد که اولین باری که شنیدین چه احساسی داشتین، یا اگه نشنیدین، خوب یه لحظه حس بگیرین، بعد ادامه بدین:
- اگه یه کاغذ عادی رو صد بار تا کنیم، چقدر قطرش میشه؟
- اگه تو خونه اول شطرنج یه دونه گندم بگذاریم، و تو خونه دوم دو تا، و همینطور تا خونه شصت و چهارم، کلا چقدر گندم میشه؟
حاضرم شرط ببندم(!) که اگه این سوال رو از یه آدمی که تا حالا نشنیده این سوال رو، و ریاضی فکر نمیکنه، بپرسین، مثلا میگه یه متر، یا یه گونی. جواب میدونین چقدره؟ اگه ضخامت ورقتون، یک صدم میلیمتر باشه صد بار که تاش کنین، ضخامتش میشه ده به توان نه (یک میلیارد) سال نوری، یعنی ده هزار برابر قطر کهکشان راه شیری. گندم ها رو خودتون حساب کنین.
میدونین چه جنایتی تو این مدل جملاتی که برای قانع کردن عوام به کار میره به کار رفته؟ استفاده از حس عامی (common sense) برای قضاوت در مورد چیزایی که این حس در موردشون اشتباه میکنه. هزار تا مثال دیگه این طوری، در زمینه حقوق، و حتی مسائل روزمره میشه زد. یه علت ساده داره، آقا جان، حس عامی و عادی ما، برای کار با زندگی روزمره است، نه برای قضاوت در مورد چیزای خیلی کوچک، یا خیلی بزرگ.
برای اینکه ببینیم که آیا واقعا تئوری داروین، گوناگونی انواع جانداران رو، آنگونه که الان هست (و هزاران مسئله دیگه مثل فسیل ها) میتونه توضیح بده یا نه، نمیشه به زبون کوچه بازاری قضاوت کرد. باید نشست، خط به خط رو به دقت جلو اومد، و دید آیا واقعا توجیه میکنه یا نه.
خب، این مرحله، واقعا یه کتاب میخواد، ولی بدونین، بعد از اینکه واتسون و کریک دی إن إی (DNA) رو کشف کردن، دیگه مکانیسم مرحله آخر داروینیسم، یعنی چگونه بچه ها، خصوصیات پدر و مادرشون رو میگیرن هم حل شد، دیگه من برای همه تون تضمین میکنم، تئوری تکامل، همه چیز رو توجیه میکنه.
دو تا دقت:
- اصلا تئوری تکامل، تصادف نیست، بلکه دقیقا خلاف تصادفه. تصادف میگه که همچنانکه تاس میندازی تصادفی یه عددی میاد، همه مولکول های تشکیل دهنده تک تک انواع، تصادفی کنار هم قرار گرفتن، و همه موجودات زنده شروع به راه رفتن کردن. تکامل، دقیقا خلاف این رو میگه. میگه این تصادف، احتمال وقوعش خیلی خیلی کمه. اونچه که اتفاق افتاد، این بود که از بین همه تصادفاتی که رخ میداد و هنوز هم رخ میده، "انتخاب طبیعی" بهترین رو انتخاب میکنه. اشتباه نشه، این انتخاب طبیعی یه موجود هوشمند نیست، یه جور دیگه بیان اینه که بهترین، در تنازع برای بقا، زنده می مونه.
- نگفتم قطعا، دنیا اینجوری به وجود اومده، میگم اینجوری میتونسته به وجود بیاد. منتها اگه کسی میخواد بگه اینجوری به وجود نیومده، باید یه دلیل خیلی خیلی محکم بیاره. همچنانکه اگه امروز تو دادگاه، یه شاهد بگه که من دیدم که الف، ب رو کشت. اگه الف در دفاع از خودش بگه که نه، شعاع های نور، مستقیم نرفت در اون لحظه، این شاهد، تصویر من رو دید، منتها چاقو و کشته شدن ب، شعاع نورشون از جای دیگه اومد. خب، همه بهش میخندیم. به همین روشنی. بنابراین اگه کسی میگه که ناگهان مولکول ها از روی زمین بلند شدن و به هم چسبیدن، خب، اشکال نداره، به او هم میخندیم! مگه اینکه نشون بده که این پدیده، ممکنه.
چرا نظم، لزوما ناظم نمی خواهد؟
دیوید هیوم، سالها پیش از داروین، به صورت فلسفی این مسئله رو روشن کرد. علت اینکه ما وقتی یه ساعت رو وسط بیابون می بینیم، نمیگیم این همینجوری اومده، به خاطر اینه که هیچ پدیده ای تا حالا ندیده ایم که ساعت تولید کنه وسط بیابون. واسه همین میگیم لابد یه آدم این رو انداخته اینجا. خیلی وقتها خیلی ها که یه پدیده جدیدی رو دیده اند، فکر کردن یه هوشمند داره این کار رو میکنه، تا اینکه دیدن که به، چه باحاله که این پدیده در اثر کنار هم قرار گرفتن یه پدیده های ساده ای مثل جاذبه و الکتریسیته و ... داره این اتفاق می افته. خیلی ها وقتی رادیو اومد، میگفتن صدای شیطانه که از درون این در میاد!
اما چرا هیوم به جز از نظر فلسفی، در دنیای عوام موفق نبود؟ چون هیوم جایگزین نداشت. جایگزین رو داروین به ما داد. داروین نشون داد که چه طور با پدیده های خیلی ساده ای مثل جاذبه، مثل کنش و واکنش اتم ها با هم، دنیا میتونه به این صورت پیچیده ای که امروز می بینیم در بیاد، و نیاز به یه ناظم خارجی نیست.
چرا این ایده خطرناکه؟
خیلی ساده است، این ایده، زیر پای خدای "ناظم" رو میکشه! چرا؟ چون دیگه نیازی بهش نیست!
این ایده خطرناک تر هم میشه، ریچارد داوکینز این رو یه مرحله جلوتر میبره، میگه:
در حقیقت، اون چیزی که غیر قابل باوره، ایده این خدای هوشمنده. چرا؟ چون داروین، ما رو متوجه کرد، که پیچیدگی، باید از سادگی به دست بیاد. در حقیقت، اینها، برای حل معضل پیچیدگی طبیعت، یه خدایی درست میکنن که بسیار بسیار پیچیده تره. خدایی که دعا ها رو میشنوه، چه پهنای باندی نیاز داره! و چقدر هوشمنده این خدا که تونسته این طبیعت رو بیافرینه اینقدر دقیق. این خدا که به مراتب پیچیده تره. در حقیقت، اینها، مسئله پیچیدگی طبیعت رو به جای حل کردن، با یه مسئله بسیار پیچیده تر جایگزین میکنن. و این تسلسل، هیچ وقت ختم نمیشه. تنها راه حل، اینه که پیچیدگی، به سادگی ختم بشه.
(من در این زمینه فقط یه تبصره دارم، که اونو بعدا میگم، که سادگی، ختم ماجرا نیست، پایان داستان، حیرته، منتها اون بماند)
می بینین؟ این خدا به همین راحتی رد شد. بله، زئوس هم ممکنه باشه، ولی خود این زئوس، خیلی پیچیده است، از کجا اومده؟ و از همه مهمتر، احتمال ناگهانی بودن چنین پیچیدگی ای، تقریبا صفره!
یه نکته هم بگم که خیال کسایی که فکر میکنن پرواز کردن پرنده خیلی پیچیده است و علم آیرودینامیک میخواد و حتما یکی بهش یاد داده، راحت راحت شه. یه روبات پرنده درست کردن، بهش پرواز کردن یاد ندادن، فقط بهش برنامه دادن، که زور بزن، و هی برنامه پروازت رو عوض کن و اونایی که بهتر جواب میدن رو هی تغییر بده، که ارتفاعت از زمین بیشتر شه. بله، بعد از حدود دو سه ساعت، پرنده پرید! سالها تحقیق آیرودینامیک هم لازم نداشت. نیازی به طراح هوشمند نداشت. اونچه که در این پرنده بود، فقط این بود: "باید بالاتر رفت" که در دنیای طبیعی اینگونه است که "آن که پایین می ماند، خورده میشود". (روشنه که سیستم پرواز پرندگان، هم از طریق پروسه تکامل توجیه میشود)
فقط یه مسئله است که طرفداران چنین خدای مزخرفی دارن: خب، ولی میشه که این خدا باشه دیگه، خیلی احتمالش کمه، ولی میشه. جوابش اینه، چرا خب همینجا متوقف نمیشین؟ احتمال بودن این حیوانات تصادفی خیلی بیشتر از چنین خداییه. تازه، راه حل داروین، صد در صد میتونه توجیه کنه، در حالی که وجود چنین خدایی، قبولش دیوانگیه. و بعدا هم إن شاء الله اثبات میکنم که اساسا این خدا، خدا نیست. خدایی که باهوشه، عالمه، ناظمه و ... اساسا نمیتونه خدا باشه. این خدا، خداییه که مخلوقه، و اصلا خدا نیست.
فکر کنم یکی دو تا پست دیگه دارم تا چند تا خدای دیگه (در حقیقت بت) رو هم نشون بدم که غلطن، به امید خدا.