۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

Evolution – Darwin's Dangerous Idea

این پست، میخوام شاید بزرگترین خدایی که آغاز تاریخ بشر تا امروز وجود داشته رو رد کنم.

داروین چه گفت؟ خیلی ساده: وقتی در یه مجموعه ای تغییراتی هست مثلا پرنده ها نوکشون با هم متفاوته، طبیعتا بعضی از این مجموعه ویژگی ها امتیاز دارن، در غذا خوردن، و طبیعتا در زنده موندن، و بنابراین بچه های بیشتری خواهند داشت، و بچه ها شبیه پدر مادر هاشون هستن.

این ایده، بیش از اونی که فکرش رو میکنین قدرتمنده. منتها باید برای اینکه قدرتش رو نشون بدم، یه نکته ای رو حل کنم.
بسیار پیش می آد، که در سخنرانی ها، کتاب ها، بحث ها و ... جملاتی می بینیم از این جنس: "آخه مگه میشه چشم آدم، تصادفی ایجاد شده باشه؟" "مگه اگه یه ساعت رو خراب کنیم، بعد تو یه کیسه تکون بدیم، میشه که یه ساعت کامل درست شه؟" و ...
این جملات، به شدت مردم عادی رو قانع میکنن، ولی چرا این جملات شدیدا قانع کننده ان؟ در عین حال که به شدت غلطن. جوابش، خیلی خوب موضوع رو روشن میکنه، این سوالی که مینویسم رو، یا تا حالا شنیدین، که در اون صورت تلاش کنین یادتون بیاد که اولین باری که شنیدین چه احساسی داشتین، یا اگه نشنیدین، خوب یه لحظه حس بگیرین، بعد ادامه بدین:
- اگه یه کاغذ عادی رو صد بار تا کنیم، چقدر قطرش میشه؟
- اگه تو خونه اول شطرنج یه دونه گندم بگذاریم، و تو خونه دوم دو تا، و همینطور تا خونه شصت و چهارم، کلا چقدر گندم میشه؟
حاضرم شرط ببندم(!) که اگه این سوال رو از یه آدمی که تا حالا نشنیده این سوال رو، و ریاضی فکر نمیکنه، بپرسین، مثلا میگه یه متر، یا یه گونی. جواب میدونین چقدره؟ اگه ضخامت ورقتون، یک صدم میلیمتر باشه صد بار که تاش کنین، ضخامتش میشه ده به توان نه (یک میلیارد) سال نوری، یعنی ده هزار برابر قطر کهکشان راه شیری. گندم ها رو خودتون حساب کنین.
میدونین چه جنایتی تو این مدل جملاتی که برای قانع کردن عوام به کار میره به کار رفته؟ استفاده از حس عامی (common sense) برای قضاوت در مورد چیزایی که این حس در موردشون اشتباه میکنه. هزار تا مثال دیگه این طوری، در زمینه حقوق، و حتی مسائل روزمره میشه زد. یه علت ساده داره، آقا جان، حس عامی و عادی ما، برای کار با زندگی روزمره است، نه برای قضاوت در مورد چیزای خیلی کوچک، یا خیلی بزرگ.
برای اینکه ببینیم که آیا واقعا تئوری داروین، گوناگونی انواع جانداران رو، آنگونه که الان هست (و هزاران مسئله دیگه مثل فسیل ها) میتونه توضیح بده یا نه، نمیشه به زبون کوچه بازاری قضاوت کرد. باید نشست، خط به خط رو به دقت جلو اومد، و دید آیا واقعا توجیه میکنه یا نه.
خب، این مرحله، واقعا یه کتاب میخواد، ولی بدونین، بعد از اینکه واتسون و کریک دی إن إی (DNA) رو کشف کردن، دیگه مکانیسم مرحله آخر داروینیسم، یعنی چگونه بچه ها، خصوصیات پدر و مادرشون رو میگیرن هم حل شد، دیگه من برای همه تون تضمین میکنم، تئوری تکامل، همه چیز رو توجیه میکنه.
دو تا دقت:
- اصلا تئوری تکامل، تصادف نیست، بلکه دقیقا خلاف تصادفه. تصادف میگه که همچنانکه تاس میندازی تصادفی یه عددی میاد، همه مولکول های تشکیل دهنده تک تک انواع، تصادفی کنار هم قرار گرفتن، و همه موجودات زنده شروع به راه رفتن کردن. تکامل، دقیقا خلاف این رو میگه. میگه این تصادف، احتمال وقوعش خیلی خیلی کمه. اونچه که اتفاق افتاد، این بود که از بین همه تصادفاتی که رخ میداد و هنوز هم رخ میده، "انتخاب طبیعی" بهترین رو انتخاب میکنه. اشتباه نشه، این انتخاب طبیعی یه موجود هوشمند نیست، یه جور دیگه بیان اینه که بهترین، در تنازع برای بقا، زنده می مونه.
- نگفتم قطعا، دنیا اینجوری به وجود اومده، میگم اینجوری میتونسته به وجود بیاد. منتها اگه کسی میخواد بگه اینجوری به وجود نیومده، باید یه دلیل خیلی خیلی محکم بیاره. همچنانکه اگه امروز تو دادگاه، یه شاهد بگه که من دیدم که الف، ب رو کشت. اگه الف در دفاع از خودش بگه که نه، شعاع های نور، مستقیم نرفت در اون لحظه، این شاهد، تصویر من رو دید، منتها چاقو و کشته شدن ب، شعاع نورشون از جای دیگه اومد. خب، همه بهش میخندیم. به همین روشنی. بنابراین اگه کسی میگه که ناگهان مولکول ها از روی زمین بلند شدن و به هم چسبیدن، خب، اشکال نداره، به او هم میخندیم! مگه اینکه نشون بده که این پدیده، ممکنه.

چرا نظم، لزوما ناظم نمی خواهد؟
دیوید هیوم، سالها پیش از داروین، به صورت فلسفی این مسئله رو روشن کرد. علت اینکه ما وقتی یه ساعت رو وسط بیابون می بینیم، نمیگیم این همینجوری اومده، به خاطر اینه که هیچ پدیده ای تا حالا ندیده ایم که ساعت تولید کنه وسط بیابون. واسه همین میگیم لابد یه آدم این رو انداخته اینجا. خیلی وقتها خیلی ها که یه پدیده جدیدی رو دیده اند، فکر کردن یه هوشمند داره این کار رو میکنه، تا اینکه دیدن که به، چه باحاله که این پدیده در اثر کنار هم قرار گرفتن یه پدیده های ساده ای مثل جاذبه و الکتریسیته و ... داره این اتفاق می افته. خیلی ها وقتی رادیو اومد، میگفتن صدای شیطانه که از درون این در میاد!
اما چرا هیوم به جز از نظر فلسفی، در دنیای عوام موفق نبود؟ چون هیوم جایگزین نداشت. جایگزین رو داروین به ما داد. داروین نشون داد که چه طور با پدیده های خیلی ساده ای مثل جاذبه، مثل کنش و واکنش اتم ها با هم، دنیا میتونه به این صورت پیچیده ای که امروز می بینیم در بیاد، و نیاز به یه ناظم خارجی نیست.
چرا این ایده خطرناکه؟
خیلی ساده است، این ایده، زیر پای خدای "ناظم" رو میکشه! چرا؟ چون دیگه نیازی بهش نیست!
این ایده خطرناک تر هم میشه، ریچارد داوکینز این رو یه مرحله جلوتر میبره، میگه:
در حقیقت، اون چیزی که غیر قابل باوره، ایده این خدای هوشمنده. چرا؟ چون داروین، ما رو متوجه کرد، که پیچیدگی، باید از سادگی به دست بیاد. در حقیقت، اینها، برای حل معضل پیچیدگی طبیعت، یه خدایی درست میکنن که بسیار بسیار پیچیده تره. خدایی که دعا ها رو میشنوه، چه پهنای باندی نیاز داره! و چقدر هوشمنده این خدا که تونسته این طبیعت رو بیافرینه اینقدر دقیق. این خدا که به مراتب پیچیده تره. در حقیقت، اینها، مسئله پیچیدگی طبیعت رو به جای حل کردن، با یه مسئله بسیار پیچیده تر جایگزین میکنن. و این تسلسل، هیچ وقت ختم نمیشه. تنها راه حل، اینه که پیچیدگی، به سادگی ختم بشه.
(من در این زمینه فقط یه تبصره دارم، که اونو بعدا میگم، که سادگی، ختم ماجرا نیست، پایان داستان، حیرته، منتها اون بماند)
می بینین؟ این خدا به همین راحتی رد شد. بله، زئوس هم ممکنه باشه، ولی خود این زئوس، خیلی پیچیده است، از کجا اومده؟ و از همه مهمتر، احتمال ناگهانی بودن چنین پیچیدگی ای، تقریبا صفره!

یه نکته هم بگم که خیال کسایی که فکر میکنن پرواز کردن پرنده خیلی پیچیده است و علم آیرودینامیک میخواد و حتما یکی بهش یاد داده، راحت راحت شه. یه روبات پرنده درست کردن، بهش پرواز کردن یاد ندادن، فقط بهش برنامه دادن، که زور بزن، و هی برنامه پروازت رو عوض کن و اونایی که بهتر جواب میدن رو هی تغییر بده، که ارتفاعت از زمین بیشتر شه. بله، بعد از حدود دو سه ساعت، پرنده پرید! سالها تحقیق آیرودینامیک هم لازم نداشت. نیازی به طراح هوشمند نداشت. اونچه که در این پرنده بود، فقط این بود: "باید بالاتر رفت" که در دنیای طبیعی اینگونه است که "آن که پایین می ماند، خورده میشود". (روشنه که سیستم پرواز پرندگان، هم از طریق پروسه تکامل توجیه میشود)

فقط یه مسئله است که طرفداران چنین خدای مزخرفی دارن: خب، ولی میشه که این خدا باشه دیگه، خیلی احتمالش کمه، ولی میشه. جوابش اینه، چرا خب همینجا متوقف نمیشین؟ احتمال بودن این حیوانات تصادفی خیلی بیشتر از چنین خداییه. تازه، راه حل داروین، صد در صد میتونه توجیه کنه، در حالی که وجود چنین خدایی، قبولش دیوانگیه. و بعدا هم إن شاء الله اثبات میکنم که اساسا این خدا، خدا نیست. خدایی که باهوشه، عالمه، ناظمه و ... اساسا نمیتونه خدا باشه. این خدا، خداییه که مخلوقه، و اصلا خدا نیست.

فکر کنم یکی دو تا پست دیگه دارم تا چند تا خدای دیگه (در حقیقت بت) رو هم نشون بدم که غلطن، به امید خدا.

۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

Philosophy of Science

کلی که فکر کردم، دیدم قبل از اینکه اون "تذکر" رو بدم، لازمه که تکلیفم رو با علم (science) روشن کنم. یه کم این پست باری فکری فلسفیش بالاست، و احتمالا به درد کسی میخوره که فلسفه علم خونده یا در موردش فکر کرده.

1- اتفاقاتی که در محیط ما می افته رو در قدم اول میخوایم توضیح بدیم، چند تا انتخاب داریم:
- یکی اینکه بگیم قاعده ای نیست. همه چیز صد در صد تصادفیه و اصلا امکان "پیش بینی" وجود نداره. بله، عقلا هیچ وقت نمیشه این رو رد کرد، اثبات هم نمیشه کرد. ولی یه نکته مهم هست، اونم اینه که چند درصد احتمال داره که این درست باشه؟
- راه دوم اینه که بگیم یه نفر با اختیار پشت این ماجراست و داره با قاعده همه چیز رو پیش میبره. یه چیزی تو مایه های اون پادشاه تو شازده کوچولو که به خورشید امر میکرد که سر فلان ساعت غروب کنه. این رو هم نمیشه رد کرد، نمیشه هم اثبات کرد. ولی این راه حل اقلا معتقده که قاعده ای هست.
- راه سوم، اون راهیه که گالیله شروع کرد و نیوتون به بار نشوند. راهی که میگه این اتفاقات نه تنها قاعده مند و قابل پیش بینی هستن، که از روابط ریاضی میشه برای توضیح و "پیش بینی" اتفاقات آینده استفاده کرد. این مسئله "پیش بینی" خیلی مهمه. حیرت انگیز نیست که توپی رو به هوا پرت میکنیم، و میتونیم بگیم کی به زمین میخوره؟ حیرت انگیز نیست که زمان خسوف و کسوف و بارش شهابی و ... رو میتونیم پیش بینی کنیم؟ رو این یه کم تأمل کنین.

2- رابطه علی، در مورد پدیده های خارجی (با وجدانیات فعلی) قابل اثبات نیست، چرا؟ یه چوب رو به یه جعبه فشار میدیم، جعبه جلو میره. ممکنه تصادفی باشه، ممکنه ... بله. ولی اینجا میگیم یه رابطه علی هست. چرا؟ اساسا چرا انسان گرایش به پیدا کردن این روابط داره؟ طبیعیه، اون حیوانی که بین صدای پا، و نزدیک بودن یه حیوانی به خودش رابطه برقرار میکنه، شانس بقای بیشتری داره دیگه.
- برای چه چیزایی روابط علی قائلیم؟ برای توصیفاتی که معمولا با هم هستن. سوزن، درد. آب، رفع تشنگی و ...
- اساسا چرا روابط علی رو مطرح میکنیم؟ برای اینکه به بچه مون، یا حتی برای خودمون، هزار بار توضیح ندیم. این یه جور انتزاع کردنه، هر چیزی که به چیز دیگه برخورد کنه، باعث حرکت یا برگشتن اون چیز میشه. نمیشه که یه سنگ به یه سنگ دیگه بخوره و همونجا متوقف شه. درسته که عقلا هیچ وقت نمیشه گفت نمیشه، ولی احتمالش اونقدر کمه که اصلا بیخیال.
- ممکنه بعضی روابط علی که فکر میکردیم درسته، غلط از آب در بیاد. یه مثال مشهورش واکسن MMR و بیماری اتیسم (Autism). اولش مردم فکر کردن که این واکسن موجب این بیماری میشه، ولی در واقع پیدا شد که نه، بر حسب تصادف، سنی که این واکسن رو میزنن، همون سنیه که اتیسم خودش رو نشون میده.
- چطوری روابط علی اثبات میشن؟ واقعیت اینه که هیچ جور. معمولا یا از استقرا استفاده میشه، یا از استقرای عکس نقیض یا از استفاده از بقیه روابط علی.
- این خیلی نکته مهمیه که نمیشه (با این وجدانیات فعلی) هیچ رابطه علی رو در این دنیای خارج ثابت کرد. ولی رد هم نمیشه کرد. مهم اینه که ولی میشه "احتمال صحت رابطه علی" رو مطرح کرد.

3- علم (science) در واقع پروسه مشاهده، حدس تئوری، و آزمایش اون تئوریه. بله، علم هیچ چیزی رو ثابت نمیکنه، میتونه یه چیزایی رو رد کنه (نشون بده که رابطه علی وجود نداره) ولی چند تا خاصیت خیلی خوب داره:
- یکی اینکه به ما اجازه میده یه آزمایشاتی طراحی و اجرا کنیم، که بنیادی ترین تصوراتی که احساس میکردیم درسته رو نشون میده که غلطه. مثلا پیوسته بودن کمیت انرژی، قانون بقای ماده و ...
- دوم اینکه به ما یادآوری میکنه، که راحت هر حرفی رو نپذیریم به عنوان رابطه علی. بله، اگه میخوای چیزی غیر از علم (science) رو بپذیریم، حواسمون باشه که از کجا میشه بهش مطمئن شد. این خیلی نکته مهمیه. صرف اینکه طرف مقابل ما حرف زد، و ما شنیدیم حرفی رو، اثبات نمیکنه که حرف، حرف اونه، ممکنه توهم بوده باشه! ولی ما کسی که اینطوری فکر کنه رو احمق میدونیم. یعنی یه حدی از اطمینان، رو خیلی راحت می پذیریم.
- ولی همیشه حواسمون باشه، اگه اثبات نشده چیزی، با مواظبت باهاش راه بریم و اگه کلی از شرایط اولیه عوض شد، راحت معتقد نباشیم که صحیحه. مثلا مطلق بودن زمان رو وقتی سرعت چیزی خیلی میره بالا، نباید روش تأکید میداشتیم، چون در اون شرایط آزمایش نکرده بودیم.

4- دادگاه، خیلی مسئله مهمیه. اگه کسی تو دادگاه بگه که من این ماشه تفنگ رو کشیدم، بدون هیچ هدفی به سمت فلانی، نمیتونستم اثبات کنم که شلیک میشه که. این عذر قابل قبولی در دادگاه نیست. جامعه بر این مبنا سنگ رو سنگش بند نمیشه. قاضی هیچ وقت نمیگه بله، این شاهد این رو دیده، ولی ممکنه نور از یه صحنه دیگه به صورت منحنی به چشمش خورده باشه و یه صحنه دیگه رو دیده! تو دادگاه، علم (science) با توجه خیلی جدی به محدودیت هاش، تنها وسیله ایه که داریم برای استفاده. برای کسایی که گیر میدن به این مسئله، بله، علم (science) چیزی رو ثابت نمیکنه عقلا، ولی در ازاش، اگه ملاک اثباتت اینقدر دقیقه، همه جا این ملاک رو داری دیگه؟
- تصور بکنین، صد تومن پول دارین تقسیم میکنین، طرف 30 تاش رو به شما میده، 30 تاش هم جلو خودشه، بعد میگه احتمالا باقیش بخار شد! میگین لابد شده دیگه، و پا میشین میرین.

5- بله، برای مسائل عقلی، باید سفت و سخت محکم بود پای اثبات ها و عقلی پیش رفت. همونطور که مبانی ریاضی رو قدم به قدم پیش میریم و چیزایی که بدیهی ممکنه به نظر بیاد رو اثبات میکنیم. ولی در زندگی عادی، ملاک ما واسه قبول، اینقدر ها هم بالا نیست. راستی، چرا اینقدر در اثبات مبانی ریاضی گیر میدیم؟ چون میخوایم همین اصول رو یه جاهایی به کار ببریم، که دیگه هیچ حسی نسبت به بدیهی بودنشون نداریم مثلا ده به توان بیست؟!!! اصلا حسی نسبت به این عدد ندارم. این خیلی نکته مهمیه.

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

Raise your Consciousness

به اصطلاحی هست تو زبان انگلیسی، خیلی ازش خوشم اومده، میخوام اینجا بگم، چون مقدمه مطلب بعدی تو این رشته است.
اصطلاح "Raise Consciousness" رو بخوام توضیح بدم، کلمه اولش که روشنه، یعنی بالابردن، کلمه دومش رو آکسفورد اینجوری تعریف میکنه:

Consciousness: the state of being conscious. -> the fact of awareness by the mind of itself and the world.
یعنی آگاه بودن، هوشیار بودن رو بالابردن. احتمالا معادل دقیقش میشه "تذکر" یا "تنبه دادن". علت اینکه گیر دادم انگلیسیش رو بگم، نه غربزدگی، که تأکیدم رو اینه که در هر جای این متن، "تذکر" رو میخونین، بدونین دقیقا منظورم چیه. (این کار تو گفتار، راحت انجام میشه، رو لغت مکث میکنی یا با لحن دیگه ای یا سرعت دیگه ای به زبونش میاری، ولی تو نوشتن فعلا راهی که بلدم همینه)

خب، تذکر در ذات، ارزشی نیست، یعنی میتونی به یه نفر تذکر بدی به یه چیز شر و ور، یا به چیزی که بیخودی حواسش رو پرت کنه، ولی من که به کار میبرم، مفهوم مثبتش رو که معمولا به ذهن میاد مد نظر دارم.
خب، حالا مثال بزنم چند تا، تا منظورم روشن شه:

- فرض کنین وارد یه جامعه ای میشین (یه چیزی تو مایه های قرون وسطی، یا دوران حکومت معاویه، یا اصلا یه قبیله تو یه جای دور افتاده) که می بینین همه یه چیزی رو قبول دارن و بدیهی میدونن که شما اصلا قبول ندارین. (یه بحث مفصل در مورد مکانیسم های مغز که باعث این پدیده میشه، بماند برای بعد) احتمالا تو خیلی از صحبت هاتون این احساس رو داشتین که طرف مقابل یه فرض چرتی داره، که شما اصلا قبول ندارین. در اینجور مواقع چه باید کرد؟ باید "تذکر" داد. باید گفت "آخه چرا؟". و خیلی مهم اونه که جایگزین رو هم نشون داد. مثلا، الان میرین تو یه ده دور افتاده از تمدن، می بینین که این رسم رو دارن که پسر کدخدا، کدخدای بعدیه و همه خودشون رو ملزم به اطاعتش احساس میکنن. خب، چی میگین؟ به همه میگین "مردم، چرا اینجوری؟ ببینین، مگه این چیه که به حرفش گوش میدین؟ ببینین، میتونین یه آدم جا افتاده تون رو جاش بگذارین؟ مگه صرف نسبت خونی با یه آدم جا افتاده قدیمی، دلیل جا افتادگیه؟" یا خیلی بخواین جلو برین "اصلا چرا یه نفر؟ مگه همه حق برابر نسبت به این زمین ها ندارین؟ خب همه تصمیم بگیرین، یا اگه نمیتونین، خودتون چند نفر رو انتخاب کنین". ابوذر(س) رو یادتون بیاد...

- خدمتی که فمینیست ها به بشریت کردن، یکیش این بود که حواس ما رونسبت به خیلی عبارات جمع کردن. عباراتی مثل "مثل مرد باید محکم بود"، "هر مرد، یک رأی"، "شیرمرد باش" و ... که خیلی هاش هنوز هم به کار میره متأسفانه. حتی شنیده ام که مثلا میگن "عجب زن شیرمردی(!)". خب چه کردن؟ گفتن چرا؟ چرا زن باید جنس دوم باشه؟ حواستون باشه که به جای این عبارات بگین "هر انسان، یک رأی"، "مثل انسانی شجاع باش" و ... هر چند به نظر بعضی ممکنه خنده دار بیاد، ولی دیگه الان هر کسی که عبارتی اینجوری بشنوه، لااقل یه کم اخم میکنه. باور ندارین؟ پاشین برین پیش یه نفر که خیلی عمر طولانی داره و خیلی هم با امور روز سر و کاری نداره، راجع به زنان صحبت کنین، خیلی جدی حرفایی رو میزنه که واسه شما وحشتناک ممکنه باشه: "زن جماعت، عقل درست و حسابی نداره"، "زن که حساب و کتاب سرش نمیشه" و ... خب اینا اومدن گفتن ملت، "متذکر شین"

- نژاد پرستی، برتری سفید بر سیاه، پیامبر اکرم (ص)، مارتین لوتر کینگ، ملکولم اکس و ... چه کردن؟ گفتن بابا، کی گفته، از کجاتون در آوردین که رنگ پوست، دلیل برتریه؟ سیاه ها، شما آخه چرا نشستین؟

- بت پرستی، آخه از کجا این بت ها شفیع شدن؟ کی گفته؟ یه مثالش رو پایین تر بسط میدم.

ببینین چنین مثال هایی رو برای خودتون کجای زندگیتون دیدین. چه در مورد خودتون، چه در مورد دیگری. این خیلی مهمه که این نکته رو خوب متوجه شیم که ما خیلی چیزا رو بهشون "عادت" کردیم، نیاز به یه تکون، به یه سیخ، به یه "تذکر" داریم که یه بار دیگه بهشون نگاه کنیم و تجدید نظر کنیم.
قرآن رو باز کنین، یکی از شاهکار های قرآن به نظر من همینه، همه جاش، هی تفکرات یا سنن یا منش زندگی ای که بهشون عادت دارین رو به چالش میکشه. هی فریاد میزنه که:
ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله؟
أولم یروا إلی الأرض؟
أولم یروا إلی الطیر؟
أولم یروا کیف یبدی الله الخلق ثم یعیده؟
...

هی این جملات رو واسه خودتون تکرار کنین، یاد آدم میاره که چه چیزهایی رو بهشون عادت کرده ولی نباید عادت کنه.
ولی متأسفانه به دلایلی، شدیدا سخته با این سکون و ایستایی مبارزه کردن (مکانیسم مغزیش، بماند).
یه مثال مثلا بزنم، وقتی ابراهیم علیه السلام (سوره أنبیاء از 51 به بعد) گفت آخه چرا میپرستین؟ گفتن باباهامون میپرستیدن! و هیچ تکون نخوردن با صرف حرف، یه سیخ محکم زد. شکست همه بت ها رو، بعد که پرسیدن فرمود خب همین بزرگه که نشکسته بقیه رو شکسته، ازش بپرسین. خیلی وصف قرآن جالبه، "فرجعوا إلی أنفسهم فقالوا إنکم أنتم الظالمون"، من این رو اینطوری میبینم که به خودشون اومدن که عجب شاسکول گری ایه این ها! ولی بعدش شاهکاره "ثم نکسوا علی رؤوسهم لقد علمت ما هؤلاء ینطقون" کم نمیارن، آخرش هم به آتش انداختن میکشونن قضیه رو. خب، اینجا، حضرت یه تکون داد، بابا، آخه این چه وضعیه؟ واسه این که دلیلی ندارین آخه. راه دیگه ای هم هست ها!

خیلی از عاشورا نگذشته، یادتون بیاد:
- إن لم یکن لکم دین، و کنتم لا تخافون المعاد، فکونوا أحرارا فی دنیاکم

یا مثلا اعلامیه استقلال آمریکا رو ببینین:

We hold these truths to be self-evident, that all men are created equal, that they are endowed by their Creator with certain unalienable Rights, that among these are Life, Liberty and the pursuit of Happiness.

بسیارن مواردی که ما در زندگی نیاز داریم به این تکون خوردن ها، یکی از بزرگترین این تکون خوردن ها رو میخوام تو پست بعدی بنویسم، منتها خوب میخواستم این جا بیفته. دو بخش داره:
1- این وضع (یا اعتقاد) فعلی چرا؟
2- ببینین چه جایگزین خوبی!

میخوام یک Consciousness Raiser خیلی خوب رو معرفی کنم که خیلی خدا ها رو به فنا میده! به امید خدا

۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه

I hate Religion

چرا؟ به علت این جمله های زیر:
خواستم، ترجمه کنم، ولی دیدم مزه اش واقعا به خوندن خودشونه، حتما خوندن تک تکشون رو توصیه میکنم:

We should invade their countries, kill their leaders and convert them to Christianity. We weren't punctilious about locating and punishing only Hitler and his top officers. We carpet-bombed German cities; we killed civilians. That's war. And this is war.
- Ann Coulter
George Bush was not elected by a majority of the voters in the United States, he was appointed by God.
- Lt. Gen. William G. Boykin
God told me to strike at al Qaida and I struck them, and then he instructed me to strike at Saddam, which I did, and now I am determined to solve the problem in the Middle East. If you help me I will act, and if not, the elections will come and I will have to focus on them.
Either you are with us, or you are with the terrorists.
- George W. Bush
There should be absolutely no 'Separation of Church and State' in America.
- David Barton
We don't have to protect the environment, the Second Coming is at hand.
- James Watt
When science and the Bible differ, science has obviously misinterpreted its data.
- Henry Morris
I know this is painful for the ladies to hear, but if you get married, you have accepted the headship of a man, your husband. Christ is the head of the household and the husband is the head of the wife, and that's the way it is, period.
- Pat Robertson
With all due respect to those dear people, my friend, God Almighty does not hear the prayer of a Jew.
- Bailey Smith

بازم میخواین برین اینجا (American Taliban).
البته مثل همیشه سوراخ توجیه که بسته نیست: بابا، اینا سیاست مدارن، سیاست پدر مادر نداره. (زر مفته ولی) اشکال نداره، این هم از مذهبی های رسمی:

There is another form of temptation, even more fraught with danger. This is the disease of curiosity. It is this which drives us to try and discover the secrets of nature, those secrets which are beyond our understanding, which can avail us nothing and which man should not wish to learn.
- St Augustine
Reason is the greatest enemy that faith has; it never comes to the aid of spiritual things, but more frequently than not struggles against the divine Word, treating with contempt all that emanates from God.
- Martin Luther
The greatest destroyer of peace is abortion.
- Mother Teresa (her speech accepting the Nobel Peace Prize)

و داوکینز چه قدر شاهکار خلاصه کرده درگیری این "کنجکاوی" ترس ها رو:

If you don't understand how something works, never mind: just give up and say God did it. You don't know how the nerve impulse works? Good! You don't understand how memories are laid down in the brain? Excellent! Is photosynthesis a bafflingly complex process? Wonderful! Please don't go to work on the problem, just give up, and appeal to God. Dear scientist, don't work on your mysteries. Bring us your mysteries, for we can use them. Don't squander precious ignorance by researching it away. We need those glorious gaps as a last refuge for God.


پانوشت: دو تا جمله جرج بوش پشت سر هم نیست. دو تا شاهکار(!) جداست.

اعلام جنگ با خدای دروغین

چند اتفاق و سوال، دست به دست هم داد که بالاخره تصمیم بگیرم این مسئله رو با چند پست مطرح کنم. این پست اوله، به امید خدا.

مشکل چیه؟ این حرفها:
1- ببین باران چگونه از هوا می آید، خدا از آسمان آب می فرستد.
+ حالا که معلوم شد همین دریای خودمان است که تبخیر می شود، خدا رفت رو هوا
2- ببین پرنده چگومنه روی هواست، خدا نگهش داشته. (وگرنه می افتاد)
+ حالا که قوانین پرواز کشف شد، به خدا دیگر نیازی نیست
3- ببین ستارگان چطوری بدون اینکه چیزی نگه داردشان، روی هوایند، خدا نگهشان داشته
+ حالا که جاذبه و ... کشف شد، خدا نیست
4- ببین بدن چقدر پیچیده است، حتما طراح دانایی داشته با هوش زیاد، به اون میگیم خدا
+ حالا که معلوم شد بدن میتواند بدون طراح، فقط از طریق انتخاب طبیعی و قوانین ساده فیزیک هم به وجود بیاید، خدا رفت رو هوا
5- ببین چگونه برای پول می آید، خدا روزی میرساند
+ حالا که با مطالعه در سطح اجتماع دیدیدم که پول ظاهر نمی شود، خدا نیست
6- به احساساتت دقت کن: محبت، دوستی، لذت، رنج و ... اینها مادی نیست، پس خدا هست
+ حالا که معلوم شد مادی است، پس خدا نیست

اغراق نمیکنم اگه بگم تقریبا همه تحصیل کرده های مذهبی، که به دنبال استدلال برای خدا در برهه ای زندگی شان میگشته اند، در یکی از همین مراحل گیر کردن، و با توسل به همین استدلال های سرکاری، خدا پرستند. خدایی که در واقع سر رشته جهل گذاشتن. دیشب به صادق میگفتم این خدا، خدایی که برای تمام کردن زنجیره درست میکنیم، خدایی است رو به فنا. صادق گفت نه، رو به فنا نه، فانی! منتها شاید بهتر باشه نگی، خب یکی دلش بالاخره راحته. رفتم تو فکر.
چرا من نگم؟ بزارم مثل همیشه، اول حمله بشه به حق نما ها و به تبعش به حریم حق، بعد به فکر بیفتیم؟ اگه "دنبال حقیم"، باید نفر اولی باشیم که به حریم باطلی که به اسم حق داره به خورد مردم داده میشه، حمله کنیم. خودمون. اون جمله یادم نمیره که تو یه بحث بین با خدا ها و بی خدا ها، یه شخص ثالثی گفت من اگه جای دیندار ها بشم، به جای اینکه با بی خدایی بجنگم، میرم افراطیون دین خودم رو اصلاح میکنم. ریشه این دعوا اونجاست بابا!
مدتی است که میخوام تو یه بحث، زیر آب خیلی از حرفهای بی مبنا و منطقی که به اسم حق و دین به خورد ملت میدن رو بزنم، حرفهایی مثل عالم مجردات و ... که یکی از یکی بی مبنا ترن. منتها به دو دلیل وارد نمیشدم:
1- خیلی ها هستند که به خدا معتقدند، خدایشان را هم بر مبنای وجدانیات و یافته های درونیشان گذارده اند و تلاش نمیکنند خدا را تئوریزه کنند (دوست دارم بسیاری از روستایی ها و شهرستانی های عزیزی که دیده ام را جزو اینها طبقه بندی کنم، و البته که از درونشان خبر ندارم) و این حرفها، فقط در همین سطح، برای اینها فقط شبهه است و بدون اینکه جوابش را بدانند، زیر آب خدایشان میخورد و ... بدون اینکه بدانند خدایشان، این خدا نیست.
2- بالاخره این تحصیل کرده ها هم گرچه اشتباه میکنند، ولی بالاخره نماز میخونند و... حالا اشتباه هم بکنند، خیلی به کسی برنمیخورد.
این دومی هیچ وقت به دلم نمیچسبید، ولی خودم هم مبتلا به "بیماری محافظه کاری" بودم (و احتمالا هستم و تحت درمانم إن شاء الله) در این زمینه و نمیخواستم وارد شوم، با اینکه مطمئنم به اشتباه بودن این طرز فکر، ولی چون هنوز سیر منطقی استدلالی برای اینکه "حقیقت را همیشه باید گفت، چون در نهایت این به نفع است" رو روی کاغذ در نیاوردم، خودداری میکردم. امروز ناگهان متذکر داستانی شدم. مهم برای من این قسمت داستان است که با این که با سکوت کردن (تأیید دروغ بماند) پیامبر(ص) میتوانستند ایمان (اصطلاحی امروزی) مردم را قوی کنند که بله، خورشید برای این ناراحتی من کسوف کرده، نکردند. این جمله شان بر ابدیت می درخشد که: إن الشمس و القمر آيتان من آيات الله تعالی لاينکسفان لموت أحد و لا لحياته ، فإذا رأَيتم فافزعوا إلی ذکر الله و إلی الصلاة.
حتما یادم باشه که سیر منطقی "حقیقت را باید همیشه گفت" رو روی کاغذ بیارم.
چرا حس میکنم باید اینها رو بگم؟ احساس میکنم اگه نگم، پیش خدا روسیاهم. که این همه از فلسفه غرب، فلسفه اسلامی حوزوی، فلسفه اسلامی غیر حوزوی، فلسفه شرق دور، فیزیک، شیمی، بیولوژی، تکامل، مغز شناسی به من داد و من در عین علم، خفه خون گرفتم؟ که "زکات" ندادم؟ که تزکیه نکردم این داده ها رو؟ این دیگه کلیشه شده از بس همه میگن، ولی احساس "وظیفه" میکنم.
چیزایی که میگم، براشون دلیل دارم و از عمق افکارم معتقدم حقیقتند، اگه کسی احساس میکنه اشتباه میکنم، بسم الله، هاتوا برهانکم.
پس، بنا بر اینه. میخوام بولدوزر وار بیفتم به جون این خرافات، و به جاش اون حقیقت مستدلی که میدونم رو بگم. توکل بر خدا

۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه

افکار منسجم به ظاهر پراکنده یک بودا(!)ی بدون فکر

گاهی اوقات یه چیزی می فهمی، یه چیز عمیق، انگار ناگهان وارد یه دریای جدیدی شدی، افق های جدیدی می بینی
- وقتی حروف الفبا رو شناختم، همچو حسی داشتم، انگار ناگهان خطوط سیاه وسفید معنی دار میشدند. هی پیش مامانم می رفتم که این حرف چیه؟ بعد صدای حروف رو چند بار در می آوردم، تا می فهمیدم چه لغتیه، نمی خوندم، تلفظ میکردم، بعد صدای خودم رو می شنیدم و می فهمیدم.
- وقتی مثلت خیام - پاسکال رو پیدا کردم، این احساس رو داشتم.
- وقتی فهمیدم مفهوم ارجاع (reference) رو در برنامه نویسی، وقتی مفهوم تابع (function) (یا اون موقع ها، ساب روتین sub-routine) رو درک کردم، وقتی مفهوم کلاس (class) رو تو برنامه نویسی شیء گرا (object oriented) فهمیدم
- وقتی فهمیدم مشتق یعنی چی، همین احساس رو داشتم
- وقتی فهمیدم چرا بعضی سوال ها غلطند، نه که جواب ندارن، غلطند
- وقتی تکامل (evolution) رو درک کردم. کامل...
+ از وقتی تکامل رو فهمیدم، طبیعت زیباییش رو برام از دست داد... فقط به چشم ابزار می نگریستمش

ولی گاهی اوقات یه چیز عمیق می فهمی، و دیگه احساس میکنی تموم شد. اگه چیز جدیدی باشه، یه حالت خاصه، دیگه افق جدیدی نیست و نخواهد بود... منتها همیشه اشتباه میکنی... مگه اینکه بتونی اثبات کنی که دیگه افق جدیدی نخواهد بود:

- و اخیرا، وقتی مغز رو فهمیدم، بالاخره فهمیدم. احساسات رو شناختم، فهمیدم افسردگی چیه، دیدن چیه، شنیدن چیه، فهمیدن چیه...
+ دیگه بحث های فکری از چشمم افتاده اند! سرگرم کننده ترین سرگرمی ام رو از دست دادم. چیزی که از بچگی باهاش مشغول بودم، دیگه برام جالب نیست. دیگه بحث و کلمات برام مثل ابزارن، دیگه معنی شون رو از دست دادن...

- فقط یه موضوعه که باعث میشه نبرم، هنوز زندگی رو رها نکنم و نبرم، یه چیزه که هنوز حل نشده و اثبات میشه که هیچ وقت حل نمیشه... مثل تثلیث زاویه است، منتها غیر ممکنه، نه که با خط کش و پرگار نمیشه، غیر ممکنه...
و من متحیرم...

و دیگه نمیخوام برای خودم، چیز بیشتری بدونم. اگه درس میخونم، اگه هر چیزی میخونم، هر کاری میکنم، به خاطر بقیه است...
برای خودم، یه چیز می خوام، چه طوری میشه این تحیر بیشتر شه؟؟؟ هر کاری در این مسیر باشه رو پایه ام؟

پانوشت: اگه یه تیکه هاییش نا مفهومه، مهم نیست
پانوشت 2: عیدی عید غدیرم، فهمیدن این بود؟ ممنونم که اقلا اینقدرش رو متشکرم، خیلی
پانوشت 3: محرم امسال، هر چند نه پیدا به ظاهر، ولی درونم رو به هم ریخت، خیلی به هم ریخت... اون افق جدید نبودن برام اثبات شد. به هم ریخته ام، ولی می بینم، آرامش ندارم، ولی آرومم
پانوشت 4:
پانوشت 5: قَلّ مَن truly gets this