این چند تا نوشته ای که مینویسم، خیلی خلاصه، ولی عمیق و ریشه ای، یه سری مطالبی رو در مورد مبنای حکومت در اسلام مینویسم. به هیچ وجه ادعا نمیکنم که این مطالب، مثل مقالاتی که در علوم انسانی مینویسیم، جامع هستش، چون حقیقتش اینه که وقتش رو ندارم. من خیلی سریع، ولی تلاش میکنم با توضیح کافی، یه سری مطالبی که اخیرا بین دوستانم میبینم که اشتباه جا افتاده، یا نمیدونن چطوری باید با هم مطالب رو جمع کنن، توضیح میدم. ولی در مورد مطالبی که مینویسم، ادعای کامل بودن و دقیق بودن رو میکنم، و از همین جهت، کاملا حاضر به بحث در تک تک مواردش هستم.
طبیعیه که همه کسانی که اینجا رو میخونن، هم عقیده نیستن. دوستان بی خدا، مسلمان مقلد، مسلمانی که به تطبیق احکام قرآن به امروز عقیده ندارن و ...، من اینجا یه چیزایی رو به صورت ضمنی فرض میکنم، مثل عصمت چهارده معصوم، ولی بحث من حتی با حذف این فرض های شیعی، ضربه نمیخوره. بعضی چیزها رو هم فرض خواهم کرد، که خودم قبول ندارم، ولی باز هم ضربه ای به بحث نمیزنه. بالاخره ما پیرو ائمه ای هستیم که وقتی صحبت میکردن، همه به زبان خودشون میشنیدن، شاید امروز بیش از همه نیاز به چنین دیالوگ هایی داریم.
1- تفاوت حق و شایستگی
یه مثال ساده میزنم، که منظورم از این دو لغت روشن شه. من صد تومان پول دارم، "حق" منه که اگه دلم بخواد باهاش کتاب بخرم، یا سیگار بخرم یا به گدا بدم، یا اصلا بگذارم تو خونه مون و روش بخوابم. این یه مسئله ساده است که مورد قبول همه مردم و طبیعتا اسلامه. اما اینکه کدام کار "شایسته" است، مربوط به یه حیطه دیگه میشه. یعنی من در شرایط عادی اگه کتاب بخرم، شایسته است، سیگار بخرم شایسته نیست. (اینجا خیلی وارد نمیشم، که تفکرات اقتصادی متفاوت در مورد طبیعت این "حق" چی میگن، چیزی که مهمه اینه که این در همه تمدن ها مشترک بوده (حتی در قبایلی که در سطح اجتماع، که به زودی واردش میشم، یا حتی در زمینه خانواده و مسئله همسری، به اشتراک قائل بودن، یه حداقلی برای این "حق" قائل بوده اند.) کسایی که علاقه دارن، فکر کنن که داروین و تئوری بازی ها، چقدر خوب میتونن این مسئله رو توضیح بدن)
2- خب، حالا یه مسئله خیلی جدی مطرح میشه، که وقتی ما آدم ها کنار هم زندگی میکنیم، آیا "حق" داریم، که به "حق" دیگران دست ببریم؟ مثلا آیا اگر همسایه ما دوست داره سیگار بخره، آیا ما حق داریم که پولش رو به زور ازش بگیریم و براش کتاب بخریم؟ جواب قطعا و یقینا منفیه. نظام های فاشیستی یا اون سر طیف، رادیکال های چپ، در مورد این مسئله میگن که مثلا مردم بچه اند، و ما صلاحشون رو میدونیم. این استدلال از ریشه باطله، چون بحث، در مورد یه سری بچه نیست، کسی که در عرف عاقل و بالغه، این "حق" بهش تعلق میگیره.
3- به زبان دیگه میشه گفت تجاوز به "حق" دیگران، "شایسته" نیست. یعنی با اینکه سیگار خریدن واسه همسایه ما "شایسته" نیست، ولی خود ذات این تجاوز ما به "حق" اون، "ناشایسته" است. به زبان دیگر، "هدف وسیله را توجیه نمیکند". یعنی شما اگه شایسته میدونی که مردم سیگار نکشن، حق نداری که بری خونه همه مردم سیگارهاشون رو از دستشون بگیری.
4- یه مثال خیلی کلاسیک که اینجا مطرح میشه اینه، که در اسلام، محدوده خانه هر کسی، به خودش تعلق داره و هر کار خصوصی ای که در اون خانه میکنه هم به خودش ربط داره و تجسس حرامه. مثلا با اینکه مشروب نوشیدن "شایسته" نیست، اگه کسی داخل خونه اش مشروب بخوره و بیرون نیاد، "حق" داره و به کسی ربط نداره، اینکه کسی تجاوز به حقش بکنه، حرامه، "ناشایسته" و ممنوع، و کسی این "حق" رو نداره.
5- قبل از ادامه، یه مسئله ای هست، که خیلی باعث این اشتباه میشه. خیلی وقت ها در زبان عامیانه مردم، لغت حق به معنی "شایسته" به کار میره. من این کار رو نخواهم کرد، ولی خیلی وقتها جملاتی که میشنوین، یادتون باشه که معنیش شایستگیه، مثلا میگن: "حقش این بود که فلان کتاب رو میخریدی"، "حق با توه، نباید سیگار میخریدم" و ... بیان دقیق اینها میشه "شایسته بود که فلان کتاب رو میخریدی"، "تو درست میگی، سیگار خریدنم ناشایسته بود". حواستون باشه که اگه احیانا با کسی صحبت میکنین، با مردم به زبان خودشون صحبت کنین.
6- حکومت، "حق" مردمه و همه مردم "حق" برابری دارند. این مسئله رو من مفصل سرش استدلال نمی آرم. این مسئله ایه که در قانون اساسی ایران ذکر شده، و خیلی هم طبیعیه. یعنی اگه دقت کنین به معنی و هدف حکومت که در حقیقت تصمیم گیری برای اداره امور جمعه، معنیش روشنه. یعنی مثلا فرض کنین تو یه روستا، کلا ده تا خانواده باشن، بخوان تصمیم بگیرن که آبرسانی از رود را سر چه ساعت هایی بگذارن، خب، همه دور هم جمع میشن و تصمیم میگیرن. یعنی این مسئله، "حق" همه مردمه. و اگر مثلا هشت به دو یه تصمیمی رو بگیرن، خب طبیعتا باید نظر اون هشت نفر اجرا بشه، تا "کمترین تجاوز به حق" مردم صورت بگیره. البته و صد البته، که این معنیش این نیست که اگه همه تصمیم گرفتن، باید بقیه هم خونه شون رو رنگ داخلش رو قرمز کنن، در محدوده خانه هر کس، بقیه "حق" ندارند، در محدوده ای این اکثریت آرا مد نظر قرار میگیره، که همه "حق" مشترک و برابری دارن، یا نمیشه که حق یکی رو اجرا کرد، در حالی که به حق بقیه تجاوز نکرد، مثلا نمیشه سر ساعت دو بعد از ظهر، هم باغ سر کوچه، هم باغ انتهای کوچه آب بخورن، باید یه تصمیمی گرفته بشه.
7- باز هم تکرار میکنم، اگه من و دوستم سر یه موضوعی مسئله ای داریم که فقط من و او حق داریم درش، همه مردم هم بیان بگن فلان طور، مهم نیست، چرا؟ چون حقی ندارن که نظرشون اهمیت داشته باشه. هر کاری از دست مردم بربیاد، از طریق صحبت کردن با ماست و متقاعد کردن ما. این در حقیقت ترجمه این آیه عزیز قرآنه، که خدا به پیامبر خاتم(ص) می فرماید که "و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما أنت عليهم بوكيل" یعنی که تو رو حافظ این مردم قرار نداده ایم، و تو وکیل اینها نیستی. (بعدا در مورد این بیشتر توضیح خواهم داد.)
8- دقیقا معنای دموکراسی، همینه، یعنی همه مردم در زمینه حکومت، با هم "حق برابر" دارند. این عبارت از شهید مطهری فکر میکنم نقلش اینجا واسه دوستانی که برای حرف ایشون، به عنوان یه متفکر اسلامی اهمیت قائلند، مفید باشه:
"امـیـرالـمـومنین(ع) با خوارج در منتهی درجه آزادی و دمکراسی رفـتـار کـرد. او خلیفه است و آنها رعیتش، هرگونه اعمال سیاستی بـرایـش مـقـدور بود، اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتی سـهمیه آنان را از بیتالمال قطع نکرد، به آنها نیز همچون سایر افـراد مینگریست. این مطلب در تاریخ زندگی علی عجیب نیست، اما چیزی است که در دنیا کمتر نمونه دارد."
یک نکته رو هم باید بگم، گاهی به اشتباه، به دموکراسی میگن دیکتاتوری اکثریت. این از بنیان اشتباهه. دموکراسی، یعنی مردم در زمینه قوانین و اداره امور جمعی، حق برابر دارند. دیکتاتوری، در درونش، به شخص یا اشخاصی قدرت بدون حد میده. در دموکراسی، اکثریت مردم نمیتونن به اقلیت بگن که حق ندارین تو خونه تون فلان کتاب رو داشته باشید، در دیکتاتوری، دیکتاتور میتونه هر چی دلش خواست رو حکم کنه، ولو به حقوق فردی افراد تجاوز بشه. خیلی فرق هست بین این دو.
9- حالا دین چی میشه؟ خیلی ساده است. دین راه و رسم زندگانی ایه که خدا از بندگانش میخواد، و این رو کسانی که خدا رو قبول دارن، از راههای متفاوتی بهش میرسند. این قوانین اجتماعی، که مثلا برای دادگاه چند شاهد لازمه، حد دیه یک نفر چقدره و ... در همه دنیا، توسط مردم تعیین میشه، چون "حق" مردمه، و طبیعتا هر جایی ملاک خاص خودش رو داره. اگه مردم یه جایی دوست داشتن که در مورد این قوانین، به حرفهای یک نفر که بهشان ثابت شده که از طرف خدا آمده گوش بدهند، خب، طبیعتا قوانینشان بر اساس آن دینشان خواهد بود. اینجا یه نکته خیلی مهم هست: حکومت "حق" مردمه. هیچ تفکری بر این مسئله سوار نیست. اگه مردم دوست داشتن بر اساس تفکری انتخاب کنند، این "حق" آنهاست، نه هیچ کس دیگر. به عنوان مثال، ممکنه مردم یه جایی، یه چیزهایی رو از مسیحیت قبول کنند که وارد قوانین اجتماعشان بشود، این به هیچ وجه گارانتی نمیکند که بقیه قوانین هم خود بخود وارد خواهد شد. اگر مردم خواستند، باقی را هم وارد میکنند، وگرنه، نه. ممکنه مردم بخوان در یه زمینه ای، به حرف یه فالگیر گوش بدن، باز هم اشکالی ندارد، ولی این دلیل نمیشه که فردا فالگیره بیاد و بگه پس بقیه چیزها رو هم من تعیین میکنم. مثلا یه نفر صد تومان پولش رو میره از فالگیره میپرسه که آقا امشب با این پول چه کنم؟ فالگیره بگه بریز تو جوی آب، دلیل نمیشه فردا بره ببینه فالگیره داره با مبل طرف از خونه اش میاد بیرون، هیچی نگه. "حق" مال اون فرده، یه روز دوست داشت براساس حرف فالگیره عمل کرد، حالا هم باید خودش بخواد، فالگیر هیچ وقت "حق" نسبت به اموال اون نداره.
10- ترجمه شایسته، به زبان عربی، براساس تعریفی که کردم میشه "مشروع". بنابراین، مشروعیت هر حکومتی به اولا و بالذات به نظر مردم وابسته است. اینکه حالا این مردم، کارهایی بکنن که مشروع هست یا نه، قدم بعدیه. به زبان دیگه، مثل اون مثالهایی که زدم، تجاوز به "حق" مردم، مشروع نیست، ولو این مردم بخوان کار نامشروعی در خانه شان بکنند. به جای توضیح بیشتر، یه نقل قول میکنم از آیت الله جوادی آملی:
"نخست باید روشن شود که نقش مردم در حکومت اسلامی چیست. نقش مردم در مقام اثبات و تحقق و اجرا، چه درباره اصل دین،چه درباره نبوت، چه درباره امامت بالاصل، و چه درباره نصب خاص، نقش کلیدی است؛ تا چه رسد به ولایت فقیه که نصب عام است. مردم اگر – معاذ الله – اصل دین را قبول نکردند، دین، نسیاً منسیا و فراموش شده میشود؛ اگر مردم نبوت را قبول نکردند، آن پیامبر مهجور میشود و اگر امامت امامی را قبول نکردند، آن امام مهجور میشود ولو آن که آن امام، همان حضرت علی بن ابی طالب (علیهالسلام) باشد. باید مقام ثبوت، مروعیت، و حقانیت را از مقام اثبات، قدرت عینی و.. جدا کرد. اگر کشور بخواهد اداره شود، تا مردم نخواهند و حضور نداشته باشند، نه نبوت، نه امامت، نه نیابت خاص، نه نیابت عام، هیچ یک در خارج متحقق نمیشود. کشور با صرف رأی علمی اداره نمیشود و در مقام اجرا، کار کلیدی در دست مردم است. حکومت اسلامی نیز حکومت سلطه و تحمیل نیست؛ اگر جبر و سلطه باشد، میشود همان حکومت باطل اموی و مروانی که پس از مدتی هم از بین خواهد رفت."
11- بنابراین، کسانی که میگن مشروعیت همه چیز از خداست، اگه حواسشون دقیق جمع باشه، معنی این حرف ادامه اش اینه که از نظر خدا، حکومت "حق" مردم است و تجاوز به این "حق"، "نامشروع" است. متأسفانه این جمله، کلمة حق یراد بها الباطل میشه خیلی اوقات. برای کسانی که عقیده به اسلام دارند، تحمیل حکومت به مردم، "حرام" و "نامشروعه".
12- یک مسئله ای که خیلی اوقات من رو آزار میده، یاری دوستانیه که از سر ندانستن، ضربه دارن به ریشه میزنند. مثلا وقتی یکی از رفقای سنی رو می بینم که داره با حرارت میگه که بله، پیامبر(ص) مشرکین را می کشت. خب، ناراحت میشم، چرا؟ چون داره نصف ماجرا رو تعریف میکنه. پیامبر(ص)، کی و کجا جنگی رو آغاز کرد؟ پیامبر همیشه مورد حمله قرار گرفت. چرا نادانسته حرفی میزنیم که دیگه اونوقت درست کردنش در ذهن کسی که اسلام رو نمیشناسه، قریب به محال بشه. یا مثلا یکی از رفقای اهل سنت در مکه داشت بحث میکرد، با عشق و علاقه زیاد و برای مثلا بستن دهان من گفت که عمر بود که اسلام رو به ایران آورد، من هم گفتم بسیار اشتباه کرد. کی پیامبر اجازه داده که به یه سرزمین حمله کنیم که عقیده مردمش رو عوض کنیم؟ مگه اصلا عقیده با زور قابل عوض کردنه؟ چرا تاریخ رو تحریف میکنی؟ بگو حمله کرد به قصد غنائم، بگو جوی خون راه مینداخت، بگو ... چرا نصف داستان رو تعریف میکنیم؟
13- مشابه این مسئله، به خصوص در این ایام، اینه که به اشتباه واقعه سقیفه رو دموکراسی نام میگذارند. سقیفه برای کسانی که تاریخ اون برهه رو دقیق خوندن، به معنی واقعی کودتا بود. بعد از از دنیا رفتن حضرت رسول(ص)، عمر تو شهر با شمشیر میگرده و میگه هر کس بگه پیامبر مرده، میکشمش، جو تشنج ایجاد میکنه، ابوبکر وارد شهر میشه، با یه قبیله ای که بهشون قول آذوقه داده بوده، عمر رو بغل میکنه و عمر قانع میشه(!) که پیامبر(ص) فوت شده اند. با هم و یه عده دیگه میرن سقیفه، مکالماتش رو میگذرم، میان بیرون، و در مسیر، اون قبیله همه رو به زور می آوردن که با ابوبکر بیعت کن، بعد ابوبکر خطبه میخونه تو مسجد (اکیدا خوندن اون خطبه رو توصیه میکنم) و باقیش هم که روشنه. کار حضرت علی(ع) چی بود؟ حضرت خانه به خانه میرن، با حسنین و حضرت زهرا(س)، به مهاجرین و بدریون و انصار میگن که شما میدونید که من شایسته ترینم، اگه میخواید این جو رو بشکنیم، فردا با سر تراشیده بیایید جلو منزل من، جز سه چهار نفر کسی نمی آد (حاضر به پرداخت هزینه برای شکستن جو کودتا نیستن)، حضرت کنار میکشن و در خانه می مانند، عمر میاد و به اسم مرکز آشوب و اغتشاشگر، اون آتش و اون ماجرا رو راه میندازه که دیگه همه میدونن. جفاست در حق حضرت علی(ع) که بگیم سقیفه، دموکراسی بود. هرگز دوستان، دانسته، چنین اشتباهی نمیکنند. وقتی نیروی نظامی طرف مقابل در حد غیر قابل مقایسه ای زیادتر است و از سر ایدئولوژی میکشد، تنها راه حل، تبلیغ است، و نافرمانی مدنی، روش پیامبر(ص) قبل از هجرت، روش حضرت علی(ع)، قبل از خلافت، و روش گاندی برای استقلال هند. در این مورد بعدها شاید بیشتر نوشتم.
14- در زمینه تفاوت ریشه ای فکری تشیع و تسنن، و بعد، مسئله ولایت فقیه بعد از این خواهم نوشت، تلاش میکنم خلاصه باشه، البته اگه بتونم، فعلا که بدجوری تو منگنه امتحانات مدیریت گیر کرده ام.
پ.ن. طبیعیه که نظراتی که از هر کسی نقل میکنم، نه به عنوان تقدس آن افراد - که حرف هیچ کسی را ندانسته تأیید نمیکنم - که از باب شاهد مثال از یک منش فکر آوردن است.
طبیعیه که همه کسانی که اینجا رو میخونن، هم عقیده نیستن. دوستان بی خدا، مسلمان مقلد، مسلمانی که به تطبیق احکام قرآن به امروز عقیده ندارن و ...، من اینجا یه چیزایی رو به صورت ضمنی فرض میکنم، مثل عصمت چهارده معصوم، ولی بحث من حتی با حذف این فرض های شیعی، ضربه نمیخوره. بعضی چیزها رو هم فرض خواهم کرد، که خودم قبول ندارم، ولی باز هم ضربه ای به بحث نمیزنه. بالاخره ما پیرو ائمه ای هستیم که وقتی صحبت میکردن، همه به زبان خودشون میشنیدن، شاید امروز بیش از همه نیاز به چنین دیالوگ هایی داریم.
1- تفاوت حق و شایستگی
یه مثال ساده میزنم، که منظورم از این دو لغت روشن شه. من صد تومان پول دارم، "حق" منه که اگه دلم بخواد باهاش کتاب بخرم، یا سیگار بخرم یا به گدا بدم، یا اصلا بگذارم تو خونه مون و روش بخوابم. این یه مسئله ساده است که مورد قبول همه مردم و طبیعتا اسلامه. اما اینکه کدام کار "شایسته" است، مربوط به یه حیطه دیگه میشه. یعنی من در شرایط عادی اگه کتاب بخرم، شایسته است، سیگار بخرم شایسته نیست. (اینجا خیلی وارد نمیشم، که تفکرات اقتصادی متفاوت در مورد طبیعت این "حق" چی میگن، چیزی که مهمه اینه که این در همه تمدن ها مشترک بوده (حتی در قبایلی که در سطح اجتماع، که به زودی واردش میشم، یا حتی در زمینه خانواده و مسئله همسری، به اشتراک قائل بودن، یه حداقلی برای این "حق" قائل بوده اند.) کسایی که علاقه دارن، فکر کنن که داروین و تئوری بازی ها، چقدر خوب میتونن این مسئله رو توضیح بدن)
2- خب، حالا یه مسئله خیلی جدی مطرح میشه، که وقتی ما آدم ها کنار هم زندگی میکنیم، آیا "حق" داریم، که به "حق" دیگران دست ببریم؟ مثلا آیا اگر همسایه ما دوست داره سیگار بخره، آیا ما حق داریم که پولش رو به زور ازش بگیریم و براش کتاب بخریم؟ جواب قطعا و یقینا منفیه. نظام های فاشیستی یا اون سر طیف، رادیکال های چپ، در مورد این مسئله میگن که مثلا مردم بچه اند، و ما صلاحشون رو میدونیم. این استدلال از ریشه باطله، چون بحث، در مورد یه سری بچه نیست، کسی که در عرف عاقل و بالغه، این "حق" بهش تعلق میگیره.
3- به زبان دیگه میشه گفت تجاوز به "حق" دیگران، "شایسته" نیست. یعنی با اینکه سیگار خریدن واسه همسایه ما "شایسته" نیست، ولی خود ذات این تجاوز ما به "حق" اون، "ناشایسته" است. به زبان دیگر، "هدف وسیله را توجیه نمیکند". یعنی شما اگه شایسته میدونی که مردم سیگار نکشن، حق نداری که بری خونه همه مردم سیگارهاشون رو از دستشون بگیری.
4- یه مثال خیلی کلاسیک که اینجا مطرح میشه اینه، که در اسلام، محدوده خانه هر کسی، به خودش تعلق داره و هر کار خصوصی ای که در اون خانه میکنه هم به خودش ربط داره و تجسس حرامه. مثلا با اینکه مشروب نوشیدن "شایسته" نیست، اگه کسی داخل خونه اش مشروب بخوره و بیرون نیاد، "حق" داره و به کسی ربط نداره، اینکه کسی تجاوز به حقش بکنه، حرامه، "ناشایسته" و ممنوع، و کسی این "حق" رو نداره.
5- قبل از ادامه، یه مسئله ای هست، که خیلی باعث این اشتباه میشه. خیلی وقت ها در زبان عامیانه مردم، لغت حق به معنی "شایسته" به کار میره. من این کار رو نخواهم کرد، ولی خیلی وقتها جملاتی که میشنوین، یادتون باشه که معنیش شایستگیه، مثلا میگن: "حقش این بود که فلان کتاب رو میخریدی"، "حق با توه، نباید سیگار میخریدم" و ... بیان دقیق اینها میشه "شایسته بود که فلان کتاب رو میخریدی"، "تو درست میگی، سیگار خریدنم ناشایسته بود". حواستون باشه که اگه احیانا با کسی صحبت میکنین، با مردم به زبان خودشون صحبت کنین.
6- حکومت، "حق" مردمه و همه مردم "حق" برابری دارند. این مسئله رو من مفصل سرش استدلال نمی آرم. این مسئله ایه که در قانون اساسی ایران ذکر شده، و خیلی هم طبیعیه. یعنی اگه دقت کنین به معنی و هدف حکومت که در حقیقت تصمیم گیری برای اداره امور جمعه، معنیش روشنه. یعنی مثلا فرض کنین تو یه روستا، کلا ده تا خانواده باشن، بخوان تصمیم بگیرن که آبرسانی از رود را سر چه ساعت هایی بگذارن، خب، همه دور هم جمع میشن و تصمیم میگیرن. یعنی این مسئله، "حق" همه مردمه. و اگر مثلا هشت به دو یه تصمیمی رو بگیرن، خب طبیعتا باید نظر اون هشت نفر اجرا بشه، تا "کمترین تجاوز به حق" مردم صورت بگیره. البته و صد البته، که این معنیش این نیست که اگه همه تصمیم گرفتن، باید بقیه هم خونه شون رو رنگ داخلش رو قرمز کنن، در محدوده خانه هر کس، بقیه "حق" ندارند، در محدوده ای این اکثریت آرا مد نظر قرار میگیره، که همه "حق" مشترک و برابری دارن، یا نمیشه که حق یکی رو اجرا کرد، در حالی که به حق بقیه تجاوز نکرد، مثلا نمیشه سر ساعت دو بعد از ظهر، هم باغ سر کوچه، هم باغ انتهای کوچه آب بخورن، باید یه تصمیمی گرفته بشه.
7- باز هم تکرار میکنم، اگه من و دوستم سر یه موضوعی مسئله ای داریم که فقط من و او حق داریم درش، همه مردم هم بیان بگن فلان طور، مهم نیست، چرا؟ چون حقی ندارن که نظرشون اهمیت داشته باشه. هر کاری از دست مردم بربیاد، از طریق صحبت کردن با ماست و متقاعد کردن ما. این در حقیقت ترجمه این آیه عزیز قرآنه، که خدا به پیامبر خاتم(ص) می فرماید که "و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما أنت عليهم بوكيل" یعنی که تو رو حافظ این مردم قرار نداده ایم، و تو وکیل اینها نیستی. (بعدا در مورد این بیشتر توضیح خواهم داد.)
8- دقیقا معنای دموکراسی، همینه، یعنی همه مردم در زمینه حکومت، با هم "حق برابر" دارند. این عبارت از شهید مطهری فکر میکنم نقلش اینجا واسه دوستانی که برای حرف ایشون، به عنوان یه متفکر اسلامی اهمیت قائلند، مفید باشه:
"امـیـرالـمـومنین(ع) با خوارج در منتهی درجه آزادی و دمکراسی رفـتـار کـرد. او خلیفه است و آنها رعیتش، هرگونه اعمال سیاستی بـرایـش مـقـدور بود، اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتی سـهمیه آنان را از بیتالمال قطع نکرد، به آنها نیز همچون سایر افـراد مینگریست. این مطلب در تاریخ زندگی علی عجیب نیست، اما چیزی است که در دنیا کمتر نمونه دارد."
یک نکته رو هم باید بگم، گاهی به اشتباه، به دموکراسی میگن دیکتاتوری اکثریت. این از بنیان اشتباهه. دموکراسی، یعنی مردم در زمینه قوانین و اداره امور جمعی، حق برابر دارند. دیکتاتوری، در درونش، به شخص یا اشخاصی قدرت بدون حد میده. در دموکراسی، اکثریت مردم نمیتونن به اقلیت بگن که حق ندارین تو خونه تون فلان کتاب رو داشته باشید، در دیکتاتوری، دیکتاتور میتونه هر چی دلش خواست رو حکم کنه، ولو به حقوق فردی افراد تجاوز بشه. خیلی فرق هست بین این دو.
9- حالا دین چی میشه؟ خیلی ساده است. دین راه و رسم زندگانی ایه که خدا از بندگانش میخواد، و این رو کسانی که خدا رو قبول دارن، از راههای متفاوتی بهش میرسند. این قوانین اجتماعی، که مثلا برای دادگاه چند شاهد لازمه، حد دیه یک نفر چقدره و ... در همه دنیا، توسط مردم تعیین میشه، چون "حق" مردمه، و طبیعتا هر جایی ملاک خاص خودش رو داره. اگه مردم یه جایی دوست داشتن که در مورد این قوانین، به حرفهای یک نفر که بهشان ثابت شده که از طرف خدا آمده گوش بدهند، خب، طبیعتا قوانینشان بر اساس آن دینشان خواهد بود. اینجا یه نکته خیلی مهم هست: حکومت "حق" مردمه. هیچ تفکری بر این مسئله سوار نیست. اگه مردم دوست داشتن بر اساس تفکری انتخاب کنند، این "حق" آنهاست، نه هیچ کس دیگر. به عنوان مثال، ممکنه مردم یه جایی، یه چیزهایی رو از مسیحیت قبول کنند که وارد قوانین اجتماعشان بشود، این به هیچ وجه گارانتی نمیکند که بقیه قوانین هم خود بخود وارد خواهد شد. اگر مردم خواستند، باقی را هم وارد میکنند، وگرنه، نه. ممکنه مردم بخوان در یه زمینه ای، به حرف یه فالگیر گوش بدن، باز هم اشکالی ندارد، ولی این دلیل نمیشه که فردا فالگیره بیاد و بگه پس بقیه چیزها رو هم من تعیین میکنم. مثلا یه نفر صد تومان پولش رو میره از فالگیره میپرسه که آقا امشب با این پول چه کنم؟ فالگیره بگه بریز تو جوی آب، دلیل نمیشه فردا بره ببینه فالگیره داره با مبل طرف از خونه اش میاد بیرون، هیچی نگه. "حق" مال اون فرده، یه روز دوست داشت براساس حرف فالگیره عمل کرد، حالا هم باید خودش بخواد، فالگیر هیچ وقت "حق" نسبت به اموال اون نداره.
10- ترجمه شایسته، به زبان عربی، براساس تعریفی که کردم میشه "مشروع". بنابراین، مشروعیت هر حکومتی به اولا و بالذات به نظر مردم وابسته است. اینکه حالا این مردم، کارهایی بکنن که مشروع هست یا نه، قدم بعدیه. به زبان دیگه، مثل اون مثالهایی که زدم، تجاوز به "حق" مردم، مشروع نیست، ولو این مردم بخوان کار نامشروعی در خانه شان بکنند. به جای توضیح بیشتر، یه نقل قول میکنم از آیت الله جوادی آملی:
"نخست باید روشن شود که نقش مردم در حکومت اسلامی چیست. نقش مردم در مقام اثبات و تحقق و اجرا، چه درباره اصل دین،چه درباره نبوت، چه درباره امامت بالاصل، و چه درباره نصب خاص، نقش کلیدی است؛ تا چه رسد به ولایت فقیه که نصب عام است. مردم اگر – معاذ الله – اصل دین را قبول نکردند، دین، نسیاً منسیا و فراموش شده میشود؛ اگر مردم نبوت را قبول نکردند، آن پیامبر مهجور میشود و اگر امامت امامی را قبول نکردند، آن امام مهجور میشود ولو آن که آن امام، همان حضرت علی بن ابی طالب (علیهالسلام) باشد. باید مقام ثبوت، مروعیت، و حقانیت را از مقام اثبات، قدرت عینی و.. جدا کرد. اگر کشور بخواهد اداره شود، تا مردم نخواهند و حضور نداشته باشند، نه نبوت، نه امامت، نه نیابت خاص، نه نیابت عام، هیچ یک در خارج متحقق نمیشود. کشور با صرف رأی علمی اداره نمیشود و در مقام اجرا، کار کلیدی در دست مردم است. حکومت اسلامی نیز حکومت سلطه و تحمیل نیست؛ اگر جبر و سلطه باشد، میشود همان حکومت باطل اموی و مروانی که پس از مدتی هم از بین خواهد رفت."
11- بنابراین، کسانی که میگن مشروعیت همه چیز از خداست، اگه حواسشون دقیق جمع باشه، معنی این حرف ادامه اش اینه که از نظر خدا، حکومت "حق" مردم است و تجاوز به این "حق"، "نامشروع" است. متأسفانه این جمله، کلمة حق یراد بها الباطل میشه خیلی اوقات. برای کسانی که عقیده به اسلام دارند، تحمیل حکومت به مردم، "حرام" و "نامشروعه".
12- یک مسئله ای که خیلی اوقات من رو آزار میده، یاری دوستانیه که از سر ندانستن، ضربه دارن به ریشه میزنند. مثلا وقتی یکی از رفقای سنی رو می بینم که داره با حرارت میگه که بله، پیامبر(ص) مشرکین را می کشت. خب، ناراحت میشم، چرا؟ چون داره نصف ماجرا رو تعریف میکنه. پیامبر(ص)، کی و کجا جنگی رو آغاز کرد؟ پیامبر همیشه مورد حمله قرار گرفت. چرا نادانسته حرفی میزنیم که دیگه اونوقت درست کردنش در ذهن کسی که اسلام رو نمیشناسه، قریب به محال بشه. یا مثلا یکی از رفقای اهل سنت در مکه داشت بحث میکرد، با عشق و علاقه زیاد و برای مثلا بستن دهان من گفت که عمر بود که اسلام رو به ایران آورد، من هم گفتم بسیار اشتباه کرد. کی پیامبر اجازه داده که به یه سرزمین حمله کنیم که عقیده مردمش رو عوض کنیم؟ مگه اصلا عقیده با زور قابل عوض کردنه؟ چرا تاریخ رو تحریف میکنی؟ بگو حمله کرد به قصد غنائم، بگو جوی خون راه مینداخت، بگو ... چرا نصف داستان رو تعریف میکنیم؟
13- مشابه این مسئله، به خصوص در این ایام، اینه که به اشتباه واقعه سقیفه رو دموکراسی نام میگذارند. سقیفه برای کسانی که تاریخ اون برهه رو دقیق خوندن، به معنی واقعی کودتا بود. بعد از از دنیا رفتن حضرت رسول(ص)، عمر تو شهر با شمشیر میگرده و میگه هر کس بگه پیامبر مرده، میکشمش، جو تشنج ایجاد میکنه، ابوبکر وارد شهر میشه، با یه قبیله ای که بهشون قول آذوقه داده بوده، عمر رو بغل میکنه و عمر قانع میشه(!) که پیامبر(ص) فوت شده اند. با هم و یه عده دیگه میرن سقیفه، مکالماتش رو میگذرم، میان بیرون، و در مسیر، اون قبیله همه رو به زور می آوردن که با ابوبکر بیعت کن، بعد ابوبکر خطبه میخونه تو مسجد (اکیدا خوندن اون خطبه رو توصیه میکنم) و باقیش هم که روشنه. کار حضرت علی(ع) چی بود؟ حضرت خانه به خانه میرن، با حسنین و حضرت زهرا(س)، به مهاجرین و بدریون و انصار میگن که شما میدونید که من شایسته ترینم، اگه میخواید این جو رو بشکنیم، فردا با سر تراشیده بیایید جلو منزل من، جز سه چهار نفر کسی نمی آد (حاضر به پرداخت هزینه برای شکستن جو کودتا نیستن)، حضرت کنار میکشن و در خانه می مانند، عمر میاد و به اسم مرکز آشوب و اغتشاشگر، اون آتش و اون ماجرا رو راه میندازه که دیگه همه میدونن. جفاست در حق حضرت علی(ع) که بگیم سقیفه، دموکراسی بود. هرگز دوستان، دانسته، چنین اشتباهی نمیکنند. وقتی نیروی نظامی طرف مقابل در حد غیر قابل مقایسه ای زیادتر است و از سر ایدئولوژی میکشد، تنها راه حل، تبلیغ است، و نافرمانی مدنی، روش پیامبر(ص) قبل از هجرت، روش حضرت علی(ع)، قبل از خلافت، و روش گاندی برای استقلال هند. در این مورد بعدها شاید بیشتر نوشتم.
14- در زمینه تفاوت ریشه ای فکری تشیع و تسنن، و بعد، مسئله ولایت فقیه بعد از این خواهم نوشت، تلاش میکنم خلاصه باشه، البته اگه بتونم، فعلا که بدجوری تو منگنه امتحانات مدیریت گیر کرده ام.
پ.ن. طبیعیه که نظراتی که از هر کسی نقل میکنم، نه به عنوان تقدس آن افراد - که حرف هیچ کسی را ندانسته تأیید نمیکنم - که از باب شاهد مثال از یک منش فکر آوردن است.