۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

تأملاتی در علوم سیاسی - حق و شایستگی

این چند تا نوشته ای که مینویسم، خیلی خلاصه، ولی عمیق و ریشه ای، یه سری مطالبی رو در مورد مبنای حکومت در اسلام مینویسم. به هیچ وجه ادعا نمیکنم که این مطالب، مثل مقالاتی که در علوم انسانی مینویسیم، جامع هستش، چون حقیقتش اینه که وقتش رو ندارم. من خیلی سریع، ولی تلاش میکنم با توضیح کافی، یه سری مطالبی که اخیرا بین دوستانم میبینم که اشتباه جا افتاده، یا نمیدونن چطوری باید با هم مطالب رو جمع کنن، توضیح میدم. ولی در مورد مطالبی که مینویسم، ادعای کامل بودن و دقیق بودن رو میکنم، و از همین جهت، کاملا حاضر به بحث در تک تک مواردش هستم.
طبیعیه که همه کسانی که اینجا رو میخونن، هم عقیده نیستن. دوستان بی خدا، مسلمان مقلد، مسلمانی که به تطبیق احکام قرآن به امروز عقیده ندارن و ...، من اینجا یه چیزایی رو به صورت ضمنی فرض میکنم، مثل عصمت چهارده معصوم، ولی بحث من حتی با حذف این فرض های شیعی، ضربه نمیخوره. بعضی چیزها رو هم فرض خواهم کرد، که خودم قبول ندارم، ولی باز هم ضربه ای به بحث نمیزنه. بالاخره ما پیرو ائمه ای هستیم که وقتی صحبت میکردن، همه به زبان خودشون میشنیدن، شاید امروز بیش از همه نیاز به چنین دیالوگ هایی داریم.
1- تفاوت حق و شایستگی
یه مثال ساده میزنم، که منظورم از این دو لغت روشن شه. من صد تومان پول دارم، "حق" منه که اگه دلم بخواد باهاش کتاب بخرم، یا سیگار بخرم یا به گدا بدم، یا اصلا بگذارم تو خونه مون و روش بخوابم. این یه مسئله ساده است که مورد قبول همه مردم و طبیعتا اسلامه. اما اینکه کدام کار "شایسته" است، مربوط به یه حیطه دیگه میشه. یعنی من در شرایط عادی اگه کتاب بخرم، شایسته است، سیگار بخرم شایسته نیست. (اینجا خیلی وارد نمیشم، که تفکرات اقتصادی متفاوت در مورد طبیعت این "حق" چی میگن، چیزی که مهمه اینه که این در همه تمدن ها مشترک بوده (حتی در قبایلی که در سطح اجتماع، که به زودی واردش میشم، یا حتی در زمینه خانواده و مسئله همسری، به اشتراک قائل بودن، یه حداقلی برای این "حق" قائل بوده اند.) کسایی که علاقه دارن، فکر کنن که داروین و تئوری بازی ها، چقدر خوب میتونن این مسئله رو توضیح بدن)
2- خب، حالا یه مسئله خیلی جدی مطرح میشه، که وقتی ما آدم ها کنار هم زندگی میکنیم، آیا "حق" داریم، که به "حق" دیگران دست ببریم؟ مثلا آیا اگر همسایه ما دوست داره سیگار بخره، آیا ما حق داریم که پولش رو به زور ازش بگیریم و براش کتاب بخریم؟ جواب قطعا و یقینا منفیه. نظام های فاشیستی یا اون سر طیف، رادیکال های چپ، در مورد این مسئله میگن که مثلا مردم بچه اند، و ما صلاحشون رو میدونیم. این استدلال از ریشه باطله، چون بحث، در مورد یه سری بچه نیست، کسی که در عرف عاقل و بالغه، این "حق" بهش تعلق میگیره.
3- به زبان دیگه میشه گفت تجاوز به "حق" دیگران، "شایسته" نیست. یعنی با اینکه سیگار خریدن واسه همسایه ما "شایسته" نیست، ولی خود ذات این تجاوز ما به "حق" اون، "ناشایسته" است. به زبان دیگر، "هدف وسیله را توجیه نمیکند". یعنی شما اگه شایسته میدونی که مردم سیگار نکشن، حق نداری که بری خونه همه مردم سیگارهاشون رو از دستشون بگیری.
4- یه مثال خیلی کلاسیک که اینجا مطرح میشه اینه، که در اسلام، محدوده خانه هر کسی، به خودش تعلق داره و هر کار خصوصی ای که در اون خانه میکنه هم به خودش ربط داره و تجسس حرامه. مثلا با اینکه مشروب نوشیدن "شایسته" نیست، اگه کسی داخل خونه اش مشروب بخوره و بیرون نیاد، "حق" داره و به کسی ربط نداره، اینکه کسی تجاوز به حقش بکنه، حرامه، "ناشایسته" و ممنوع، و کسی این "حق" رو نداره.
5- قبل از ادامه، یه مسئله ای هست، که خیلی باعث این اشتباه میشه. خیلی وقت ها در زبان عامیانه مردم، لغت حق به معنی "شایسته" به کار میره. من این کار رو نخواهم کرد، ولی خیلی وقتها جملاتی که میشنوین، یادتون باشه که معنیش شایستگیه، مثلا میگن: "حقش این بود که فلان کتاب رو میخریدی"، "حق با توه، نباید سیگار میخریدم" و ... بیان دقیق اینها میشه "شایسته بود که فلان کتاب رو میخریدی"، "تو درست میگی، سیگار خریدنم ناشایسته بود". حواستون باشه که اگه احیانا با کسی صحبت میکنین، با مردم به زبان خودشون صحبت کنین.
6- حکومت، "حق" مردمه و همه مردم "حق" برابری دارند. این مسئله رو من مفصل سرش استدلال نمی آرم. این مسئله ایه که در قانون اساسی ایران ذکر شده، و خیلی هم طبیعیه. یعنی اگه دقت کنین به معنی و هدف حکومت که در حقیقت تصمیم گیری برای اداره امور جمعه، معنیش روشنه. یعنی مثلا فرض کنین تو یه روستا، کلا ده تا خانواده باشن، بخوان تصمیم بگیرن که آبرسانی از رود را سر چه ساعت هایی بگذارن، خب، همه دور هم جمع میشن و تصمیم میگیرن. یعنی این مسئله، "حق" همه مردمه. و اگر مثلا هشت به دو یه تصمیمی رو بگیرن، خب طبیعتا باید نظر اون هشت نفر اجرا بشه، تا "کمترین تجاوز به حق" مردم صورت بگیره. البته و صد البته، که این معنیش این نیست که اگه همه تصمیم گرفتن، باید بقیه هم خونه شون رو رنگ داخلش رو قرمز کنن، در محدوده خانه هر کس، بقیه "حق" ندارند، در محدوده ای این اکثریت آرا مد نظر قرار میگیره، که همه "حق" مشترک و برابری دارن، یا نمیشه که حق یکی رو اجرا کرد، در حالی که به حق بقیه تجاوز نکرد، مثلا نمیشه سر ساعت دو بعد از ظهر، هم باغ سر کوچه، هم باغ انتهای کوچه آب بخورن، باید یه تصمیمی گرفته بشه.
7- باز هم تکرار میکنم، اگه من و دوستم سر یه موضوعی مسئله ای داریم که فقط من و او حق داریم درش، همه مردم هم بیان بگن فلان طور، مهم نیست، چرا؟ چون حقی ندارن که نظرشون اهمیت داشته باشه. هر کاری از دست مردم بربیاد، از طریق صحبت کردن با ماست و متقاعد کردن ما. این در حقیقت ترجمه این آیه عزیز قرآنه، که خدا به پیامبر خاتم(ص) می فرماید که "و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما أنت عليهم بوكيل" یعنی که تو رو حافظ این مردم قرار نداده ایم، و تو وکیل اینها نیستی. (بعدا در مورد این بیشتر توضیح خواهم داد.)
8- دقیقا معنای دموکراسی، همینه، یعنی همه مردم در زمینه حکومت، با هم "حق برابر" دارند. این عبارت از شهید مطهری فکر میکنم نقلش اینجا واسه دوستانی که برای حرف ایشون، به عنوان یه متفکر اسلامی اهمیت قائلند، مفید باشه:
"امـیـرالـمـومنین(ع) با خوارج در منتهی درجه آزادی و دمکراسی رفـتـار کـرد. او خلیفه است و آنها رعیتش، هرگونه اعمال سیاستی بـرایـش مـقـدور بود، اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتی سـهمیه آنان را از بیت‌المال قطع نکرد، به آنها نیز همچون سایر افـراد می‌نگریست. این مطلب در تاریخ زندگی علی عجیب نیست، اما چیزی است که در دنیا کمتر نمونه دارد."
یک نکته رو هم باید بگم، گاهی به اشتباه، به دموکراسی میگن دیکتاتوری اکثریت. این از بنیان اشتباهه. دموکراسی، یعنی مردم در زمینه قوانین و اداره امور جمعی، حق برابر دارند. دیکتاتوری، در درونش، به شخص یا اشخاصی قدرت بدون حد میده. در دموکراسی، اکثریت مردم نمیتونن به اقلیت بگن که حق ندارین تو خونه تون فلان کتاب رو داشته باشید، در دیکتاتوری، دیکتاتور میتونه هر چی دلش خواست رو حکم کنه، ولو به حقوق فردی افراد تجاوز بشه. خیلی فرق هست بین این دو.
9- حالا دین چی میشه؟ خیلی ساده است. دین راه و رسم زندگانی ایه که خدا از بندگانش میخواد، و این رو کسانی که خدا رو قبول دارن، از راههای متفاوتی بهش میرسند. این قوانین اجتماعی، که مثلا برای دادگاه چند شاهد لازمه، حد دیه یک نفر چقدره و ... در همه دنیا، توسط مردم تعیین میشه، چون "حق" مردمه، و طبیعتا هر جایی ملاک خاص خودش رو داره. اگه مردم یه جایی دوست داشتن که در مورد این قوانین، به حرفهای یک نفر که بهشان ثابت شده که از طرف خدا آمده گوش بدهند، خب، طبیعتا قوانینشان بر اساس آن دینشان خواهد بود. اینجا یه نکته خیلی مهم هست: حکومت "حق" مردمه. هیچ تفکری بر این مسئله سوار نیست. اگه مردم دوست داشتن بر اساس تفکری انتخاب کنند، این "حق" آنهاست، نه هیچ کس دیگر. به عنوان مثال، ممکنه مردم یه جایی، یه چیزهایی رو از مسیحیت قبول کنند که وارد قوانین اجتماعشان بشود، این به هیچ وجه گارانتی نمیکند که بقیه قوانین هم خود بخود وارد خواهد شد. اگر مردم خواستند، باقی را هم وارد میکنند، وگرنه، نه. ممکنه مردم بخوان در یه زمینه ای، به حرف یه فالگیر گوش بدن، باز هم اشکالی ندارد، ولی این دلیل نمیشه که فردا فالگیره بیاد و بگه پس بقیه چیزها رو هم من تعیین میکنم. مثلا یه نفر صد تومان پولش رو میره از فالگیره میپرسه که آقا امشب با این پول چه کنم؟ فالگیره بگه بریز تو جوی آب، دلیل نمیشه فردا بره ببینه فالگیره داره با مبل طرف از خونه اش میاد بیرون، هیچی نگه. "حق" مال اون فرده، یه روز دوست داشت براساس حرف فالگیره عمل کرد، حالا هم باید خودش بخواد، فالگیر هیچ وقت "حق" نسبت به اموال اون نداره.
10- ترجمه شایسته، به زبان عربی، براساس تعریفی که کردم میشه "مشروع". بنابراین، مشروعیت هر حکومتی به اولا و بالذات به نظر مردم وابسته است. اینکه حالا این مردم، کارهایی بکنن که مشروع هست یا نه، قدم بعدیه. به زبان دیگه، مثل اون مثالهایی که زدم، تجاوز به "حق" مردم، مشروع نیست، ولو این مردم بخوان کار نامشروعی در خانه شان بکنند. به جای توضیح بیشتر، یه نقل قول میکنم از آیت الله جوادی آملی:
"نخست باید روشن شود که نقش مردم در حکومت اسلامی چیست. نقش مردم در مقام اثبات و تحقق و اجرا، چه درباره اصل دین،‌چه درباره نبوت، چه درباره امامت بالاصل، و چه درباره نصب خاص، نقش کلیدی است؛ تا چه رسد به ولایت فقیه که نصب عام است. مردم اگر – معاذ الله – اصل دین را قبول نکردند، دین، نسیاً منسیا و فراموش شده می‌شود؛ اگر مردم نبوت را قبول نکردند، آن پیامبر مهجور می‌شود و اگر امامت امامی را قبول نکردند، آن امام مهجور می‌شود ولو آن که آن امام، همان حضرت علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) باشد. باید مقام ثبوت، ‌مروعیت، و حقانیت را از مقام اثبات، قدرت عینی و.. جدا کرد. اگر کشور بخواهد اداره شود، تا مردم نخواهند و حضور نداشته باشند، نه نبوت، نه امامت، نه نیابت خاص، نه نیابت عام، هیچ یک در خارج متحقق نمی‌شود. کشور با صرف رأی علمی اداره نمی‌شود و در مقام اجرا، کار کلیدی در دست مردم است. حکومت اسلامی نیز حکومت سلطه و تحمیل نیست؛ اگر جبر و سلطه باشد، می‌شود همان حکومت باطل اموی و مروانی که پس از مدتی هم از بین خواهد رفت."
11- بنابراین، کسانی که میگن مشروعیت همه چیز از خداست، اگه حواسشون دقیق جمع باشه، معنی این حرف ادامه اش اینه که از نظر خدا، حکومت "حق" مردم است و تجاوز به این "حق"، "نامشروع" است. متأسفانه این جمله، کلمة حق یراد بها الباطل میشه خیلی اوقات. برای کسانی که عقیده به اسلام دارند، تحمیل حکومت به مردم، "حرام" و "نامشروعه".
12- یک مسئله ای که خیلی اوقات من رو آزار میده، یاری دوستانیه که از سر ندانستن، ضربه دارن به ریشه میزنند. مثلا وقتی یکی از رفقای سنی رو می بینم که داره با حرارت میگه که بله، پیامبر(ص) مشرکین را می کشت. خب، ناراحت میشم، چرا؟ چون داره نصف ماجرا رو تعریف میکنه. پیامبر(ص)، کی و کجا جنگی رو آغاز کرد؟ پیامبر همیشه مورد حمله قرار گرفت. چرا نادانسته حرفی میزنیم که دیگه اونوقت درست کردنش در ذهن کسی که اسلام رو نمیشناسه، قریب به محال بشه. یا مثلا یکی از رفقای اهل سنت در مکه داشت بحث میکرد، با عشق و علاقه زیاد و برای مثلا بستن دهان من گفت که عمر بود که اسلام رو به ایران آورد، من هم گفتم بسیار اشتباه کرد. کی پیامبر اجازه داده که به یه سرزمین حمله کنیم که عقیده مردمش رو عوض کنیم؟ مگه اصلا عقیده با زور قابل عوض کردنه؟ چرا تاریخ رو تحریف میکنی؟ بگو حمله کرد به قصد غنائم، بگو جوی خون راه مینداخت، بگو ... چرا نصف داستان رو تعریف میکنیم؟
13- مشابه این مسئله، به خصوص در این ایام، اینه که به اشتباه واقعه سقیفه رو دموکراسی نام میگذارند. سقیفه برای کسانی که تاریخ اون برهه رو دقیق خوندن، به معنی واقعی کودتا بود. بعد از از دنیا رفتن حضرت رسول(ص)، عمر تو شهر با شمشیر میگرده و میگه هر کس بگه پیامبر مرده، میکشمش، جو تشنج ایجاد میکنه، ابوبکر وارد شهر میشه، با یه قبیله ای که بهشون قول آذوقه داده بوده، عمر رو بغل میکنه و عمر قانع میشه(!) که پیامبر(ص) فوت شده اند. با هم و یه عده دیگه میرن سقیفه، مکالماتش رو میگذرم، میان بیرون، و در مسیر، اون قبیله همه رو به زور می آوردن که با ابوبکر بیعت کن، بعد ابوبکر خطبه میخونه تو مسجد (اکیدا خوندن اون خطبه رو توصیه میکنم) و باقیش هم که روشنه. کار حضرت علی(ع) چی بود؟ حضرت خانه به خانه میرن، با حسنین و حضرت زهرا(س)، به مهاجرین و بدریون و انصار میگن که شما میدونید که من شایسته ترینم، اگه میخواید این جو رو بشکنیم، فردا با سر تراشیده بیایید جلو منزل من، جز سه چهار نفر کسی نمی آد (حاضر به پرداخت هزینه برای شکستن جو کودتا نیستن)، حضرت کنار میکشن و در خانه می مانند، عمر میاد و به اسم مرکز آشوب و اغتشاشگر، اون آتش و اون ماجرا رو راه میندازه که دیگه همه میدونن. جفاست در حق حضرت علی(ع) که بگیم سقیفه، دموکراسی بود. هرگز دوستان، دانسته، چنین اشتباهی نمیکنند. وقتی نیروی نظامی طرف مقابل در حد غیر قابل مقایسه ای زیادتر است و از سر ایدئولوژی میکشد، تنها راه حل، تبلیغ است، و نافرمانی مدنی، روش پیامبر(ص) قبل از هجرت، روش حضرت علی(ع)، قبل از خلافت، و روش گاندی برای استقلال هند. در این مورد بعدها شاید بیشتر نوشتم.
14- در زمینه تفاوت ریشه ای فکری تشیع و تسنن، و بعد، مسئله ولایت فقیه بعد از این خواهم نوشت، تلاش میکنم خلاصه باشه، البته اگه بتونم، فعلا که بدجوری تو منگنه امتحانات مدیریت گیر کرده ام.


پ.ن. طبیعیه که نظراتی که از هر کسی نقل میکنم، نه به عنوان تقدس آن افراد - که حرف هیچ کسی را ندانسته تأیید نمیکنم - که از باب شاهد مثال از یک منش فکر آوردن است.

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

Distractions


آقا به چیزی
من اینجا فقط تا حالا (گاهی!) از پزشکی نوشته ام.
از مدیریت ننوشته ام نه؟ داره جالب میشه مدیریت یه کم. سه چهار روز گذشته رفته بودیم طرفهای آکسفورد واسه یه بخشی، بعد خوش گذشت. یه حس جالبی داشتم. تا حالا اسم آکسفورد برای من، یاد آور کسانی مثل چه میدونم، سی إس لویس و ... بود. ایندفعه که رفتم، هر دفعه یادم می افتاد کجام، یاد جلایی پور می افتادم. این لبخند جلایی پور، و نگاه حجاریان، واسه من هزار ساعت صحبت داره...
خلاصه اینکه شاید از مدیریت نوشتم، بعدا.

پ.ن. دارم یه چیزی آماده میکنم، به زودی میگذارمش اینجا.

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

Ridicule

دیدین تا حالا موقع بازی با یه نفر، یه حرکتی میکنه، احساس تحقیر میکنی از اینکه داری این بازی رو میکنی؟ مثلا چه میدونم، وسط فتح پرچم، یه حرکت ضایع میکنه، یا مثلا وسط دوز، یه حرکتی میکنه که خیلی جدی در نظر میگیری بازی رو ترک کنی؟ یه جورایی احساس تحقیر بهت دست میده از در این بازی شرکت کردن.
یه داستانی بود (فکر کنم الغدیر بود) که یکی از یاران حضرت علی(ع) به شام رفت و شترش رو بیرون بازار، زانوش رو بست و رفت داخل بازار، وقتی برگشت دید یه نفر سوار شترشه، گفت چرا زانوی ناقه (شتر نر) من رو بازکردی و سوار شدی؟ طرف گفت این شتر ماده (جمل) است، خودم بزرگش کردم، این بنده خدا گفت، احمق، نمی بینی نره؟ شکایت پیش قاضی برد و قاضی هم شاهد خواست(!) و شاهدان اومدن و چهل نفر شهادت دادن که شتر، ماده است. شتر رو حکم کرد به اون یارو دادن! این بنده خدا راهش رو گرفت که بره، یکی اومد دستش رو گرفت برد پیش معاویه، معاویه (نمیدونم، یا خود شتر رو، یا یکی دیگه) بهش داد و گفت برو به علی بگو با لشکری دارم میام که روز روشن، همه شهادت میدن که ناقه، ماده است!
حالا قصه ما با این ها هم همینه. آدم وقتی متن اعترافات حجاریان رو میخونه (اینجا رو برای چند تا جمله منتخبش بخونین)، با خودش میگه یعنی واقعا نداشتن کسی که اقلا متنی بنویسن که محتواش به درک، إنشائش در حد حجاریان باشه؟ آدم حس میکنه که دارن میگن ببین، ما طرفدارانمون آدمهایی هستن که این رو هم باور میکنن!
نماز جمعه معاویه، روز چهارشنبه یادتونه؟ اخیرا خیلی جدی دارم لمس میکنم اون بخش هایی از تاریخ اسلام رو که اصلا حسی بهش نداشتم. اصلا همه چی یه طرف، تشکیل دادگاه بدون وکیل مدافع، اجازه ملاقات ندادن به زندانی ها با خانواده شون یا وکیل مدافعشون، اینها چیزهاییه که نسل بعد موقع خوندنش خواهد خندید! باور نخواهند کرد چنین چیزهایی رو در تاریخ ما...
گاهی طرف مقابل بازی یه کاری میکنه، که فقط نشون بده که "ببین چطور شستشوی مغزی داده ام طرفدارانم رو" ...
در این مورد بیشتر خواهم نوشت، إن شاء الله

پا نوشت: این رو هم بخونین: محاکمه‌ی حجاریان یا محاکمه‌ی دانشگاه و علوم انسانی

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

طرحی از یک پروژه

یه مسئله خیلی مهم، که می بینم بسیاری از دوستان همفکرم ازش غافلن، مسئله طرز فکر بچه های محافظه کار.
ببینید، ما، بدون تعارف، "scientist" هستیم. ما اهداف اقتصادی و فرهنگی ای داریم، که برای رسیدن به این اهداف، وارد سیاست میشیم، و با بازی در این زمین، میخوایم سمت و سوی اوضاع رو به سمت خودمون بکشیم. ما هدفمون اینه که اوضاع اقتصادی و سیاست خارجی کشور دست آدمهایی بیفته که "scientist" هستن، نه چهارتا از همه جا بی خبر، با چهار تا شعار بخوان همه چیز رو (در سمت به گند کشیدن) اداره کنند. خب، آیا مسئله تبلیغ، و مسئله روشن کردن این دوستان محافظه کارمون، خودش یه مسئله علمی نیست که باید خط به خط بررسی کنیم؟ و در حقیقت روی شیوه صحبت کردن با اینها "مهندسی" کنیم؟
ما چی داریم که به اینها عرضه کنیم؟ من به دیالوگ ها تو این مدت خیلی دقت کردم. من و دوستان همفکر من، مثل مسلسل واسه طرف مقابل دلیل میاوردیم، با توجه به پس زمینه فکریش، از آیه و حدیث بگیر بیا تا جملات بزرگان علوم سیاسی دنیا و واقعا طرف مقابل ماسته، هیچ چیزی نمیدونه. و فقط با دهان باز گوش میده. خوب دقت که میکنم، می بینم که در حقیقت دوستان من از این بنده خدا میخوان که از ما اطاعت کن، که این همه دلیل داریم، و در مقابل، چی عرضه میشه؟ طرف مقابل، سرانش هی بهش تلقین میکنن که "تو بینش سیاسی داری"، "تو مطیع خدا و پیامبر و ... هستی"، "تو پیرو راه شهدایی" و ... و در حقیقت هیچ چیزی بهش نمیدن، ولی احساس خوبی داره طرف، در عین این پوچی. این جریان جدید، اصلا مذهبی هم نیست لزوما، خودشون هزار تا فیلم خلاف که واقعا دیدنش شرم آوره رو این بچه ها در دوران دبیرستان میدیدن (که من هنوز نمی بینم و سریع رد میکنم)، به عمرشون نماز جمعه ممکنه چند بار رفته باشن (با اینکه اصولا چون معتقد به عدالت ائمه جمعه هستن، باید شرکت میکردند)، یادم هست که سر نماز جماعت های تو مدرسه کجا بودن و چه میکردن، دو صفحه متون مذهبی نخوندن، یه بار کامل خوندن و فهمیدن قرآن طلبشون، روخوانی قرآن هم بلد نیستن، اونوقت سر نماز جمعه هاشمی، تازه احکام یاد میگیرن و هی تکرار میکنن، کسانی که به عمرشون، یه دونه از آثار فکری دنیا رو نخوندن، هی تلاش میکنن نقل قول های کج و کوله از احادیث یا مثلا گفته های مرحوم امام بکنن و ... خب، طبیعیه که جذب اون طرف میشن، ما چی داریم عرضه میکنیم؟ ما چی داریم که اونها رو غیر از "به لحاظ منطقی قانع کردن"، "ارضا" هم بکنه؟ بین این دو فرق هست. ما که یه عمر کار فکری کردیم، برامون این دو تا عین هم شده، استدلال درست رو که میشنویم، خوشحال میشیم، دوستان طرف مقابل ما اینطور نیستن. یادتون بیاد در دبستان، یا راهنمایی، وقتی استدلال کردن تو هندسه رو یاد گرفتیم، آیا اگر معلم هندسه بداخلاق بود، از هندسه خوشمون می اومد؟ آیا ما برای این دوستانمون، جذاب هستیم به اندازه کافی که "گوش کنند" به ما؟ نه که فقط "بشنوند"، "گوش می کنند" به ما؟ حتی نزدیکترین و باهوش ترین دوستان من، وقتی که تصویری که تو ذهنشونه، تصویر سیاه و سفید و بر اساس خوب و بد مطلقه، تبدیل میشه به یه تصویری که درش، معلوم نیست خیلی ها کجان، و باید بر اساس کمترین داده ها، صحیح ترین استراتژی رو انتخاب کنیم (ترکیب بازی ریسک و مافیا)، دنیایی که ترسناکه، خیلی از عزیزترین های گذشته، توش جنایت هایی نسبت به بقیه دارن میکنن که باور کردنی نیست، خب ورود به چنین دنیایی سخته براشون. حتی باهوش ترین دوستان من سختشونه واسه شون وارد شدن و پذیرفتن این تصویر، اون وقت ما از این دوستان محافظه کارمون چه توقعی داریم؟ (دقیقا مشابه مشکلی که دوستان اهل سنت دارن، که تصویر سیاه و سفید صدر اسلامشون، با خوندن تاریخ و جنگ جمل و ... به هم میریزه، کتاب "آنگاه هدایت شدم" در به تصویر کشیدن این ترس و هراس و فروریختن تصویر این دنیای دوست داشتنی، و ورود به دنیای سختی که نیازمند تفکر و مطالعه دائم هستش، خیلی موفق بود) واقعا زیاد نیست این توقع ما؟ چطور میشه این گذار رو آسان کرد؟
مشابه این دیالوگ رو، اخیرا بین بی خدا ها دیده ام. یه عده هستن، که دائم دارن فحش میدن به دین (از نظر من به درستی) و دائم هی مزخرفات این دین و خدا رو به رخ میکشن، طبیعتا این ها به شدت مؤثرن، و رو جو تحصیل کرده، شدیدا مؤثرن. اما یه عده دیگه از این بی خدا ها هستن، که (مثلا روانپزشک هستن) و میگن در این جامعه دیندارها، یه جمع کثیری هستن، که شما با این گفتمان، هیچ وقت نمیتونید اونها رو جذب کنید. و خب، مسائل خیلی مهمی رو مطرح میکنن که تازه شروع کرده ام به خوندنشون، که مثلا:
- اساسا افرادی که به خودشون بمب می بندن و خودشون رو منفجر میکنن، درسته که تحصیل کرده هستن، ولی به خاطر تحصیل کرده بودنشون نیست این کارهاشون. اینها به این مسئله، از طریق عقل نرسیده اند.
- این تفکر که اسلام، بین بقیه ادیان خشونت گرا تره، یه فرضیه که همه می پذیریم، ولی واقعا آیا به عنوان "scientist" میشه این رو پذیرفت؟ آیا نتایج مطالعات این رو تأیید میکنه؟ که نمیکنه، گروههای مسیحی انتحاری ای هم هستن در فلسطین، و درصد بالایی از مسیحی ها هم تأیید میکنن عملیات های انتحاری مسلمان ها رو. و حالا خداییش(!) کدوم دین داره بیشتر میکشه؟ اسلام؟ یا مسیحیت بنیادگرای آمریکایی در عراق؟
- و کلی مطالب جالب دیگه...
این گروه ها، با هم اختلاف نظر در بیخدایی ندارن، و خیلی هم رفیقند، ولی چون طبیعتا با قشرهای مختلفی سر و کار دارن، یا مطالعه بیشتری در رشته خودشون داشته اند، دیدگاهشون تجربی تره، به جای اینکه انتزاعی فکر کنن در مورد پروسه تغییر فکر افراد. بالاخره افکار آدمی هم، مهندسی میخواد...
مسئله بی خدایی، و تعقل، در مقابل تدین متحجر یا شبه علمی که در دنیا به وجود اومده، و دانشجوها رو طبیعتا خیلی شدید به خودش جذب کرده، عناصری که من درش می بینم، یعنی در تقابل این دو گفتمان می بینم، به شدت مشابه عناصری هستن که در تقابل احزاب چپ، یا اصلاح طلب، با محافظه کارها و این جناح جدید فاشیست دینی (که معادل مسیحی های آمریکا نیست، یه چیزی تو مایه های کلیسای قرون وسطاست، یه چیزی تو مایه های اونایی که گالیله رو محاکمه کردن و برونو رو سوزوندن) وجود داره. یه پروژه امسالم اینه، که ببینم دستاوردها در زمینه شناخت طرز فکر این متحجرین و خصوصیات تقابل این دو گفتمان چیه، و متدهایی که بر این اساس میشه به دست آورد، یا به دست آورده شده چی هستن.
خلاصه اینکه:
اي دل طريق رندي از محتسب بياموز
مست است و در حق او کس اين گمان ندارد

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

دغدغه ها، کارها، و یک اتفاق خوب

خب، واقعا مسائل شخصی، در مقابل تحولاتی که پس از این کودتا داره رخ میده، ناچیزه، من اینجا از شخصی ها مینویسم و باز هم اجتماعی مینویسم، حالا که فعلا ماراتن شده اوضاع ایران عزیزمون، حالم بده از اوضاع بچه ها... همینطور دائم حالم بده...
کلا همیشه در طول دوران تحصیل، غیر از درس خوندن، معمولا یک یا دو کار دیگه هم میکردم، مطالعه در یه زمینه ای، که اینها همیشه برام سرمایه شده اند. خصوصا در این سه سال بعد از فارغ التحصیلی، که سرعت اینها زیاد تر شده. پارسال سه تا پروژه اصلی بود، و امسال... آیا این سیر تا زمان اوج هوشی ادامه خواهد داشت و بعد از دو سه سال دیگه افت خواهد کرد؟ خدا کنه نه! یه کاری که باید بکنم، مطالعه رو روش حفظ "هوش" ـه.
خلاصه اینکه همیشه، این کارها همینطوری پیش اومده، بر حسب زمان، یه کاری پیش اومده و توش غرق شدم، ولی امسال، به نظرم دیگه اینطوری نیست.
یه پروژه ای که امسال روش باید وقت بگذارم رو خواهم نوشت در موردش تو پست بعد إن شاء الله.
یه کار وبلاگی دیگه هم، اینه که پارسال اثبات های به ظاهر علمی و عقلی خدایی که به بت شبیه تر بود رو رد کردم. یه چند تا خدای مسخره دیگه که اثبات های اخلاقی و ... داره رو هم رد کنم، بعد یه کم از توحید بگم.
راستی، قبولی داداشم تو دانشکده پزشکی هم اومد، شیرینی همگان محفوظ! خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
و خدمت آقا صادق گل،
مقام عيش ميسر نمي‌شود بي‌رنج
بلي به حکم بلا بسته‌اند عهد الست
و شاید بهترین جمله ای که میتونم بهت بگم، که خودت جزو معدود افرادی هستی که درک میکنیش:

You're one of the most infectious viruses of my life! Grant thou lest faith turn to despair...

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

Eclipse

چندین مشکل هست:
مهمترین:
- اخبار و اوضاع کودتا، دیگه به گفتن من نیست. هر روز، خبر جدیدی است و ... باید راهی پیدا کنم برای اینکه بتونم دنبال کنم، اینجوری نمیشه، خواب واسم نمونده.
شخصی:
- چهار تا مقاله مدیریت در دست نوشتن دارم، تازه امتحان یک سال و نیم مدیریت که همزمان خوندم هم در پیشه، خیلی وضع فجیعه آقا، خیلی. بالاخره کوچکترین هزینه ایه که این کودتا به ما تحمیل کرد.
- دو شب پیش، از شدت تب می سوختم و کمی رانندگی، میدونستم به کدوم قسمت از ادراکم (تشخیص فاصله و زمان) نمیتونم اعتماد کنم، خیلی حس جالبی بود. (شروع هم نکن که به خود این چطوری اعتماد کردی که اصلا حوصله توضیحش رو ندارم!)
- تو این وضع به هم ریخته، هر روز با خودم می جنگم که به جای اوضاع اجتماعی، و مسائل درسی، خودم رو غرق در یه مجموعه داستان نکنم، خب چنین دیالوگی، آدم رو له میکنه دیگه:

The corner of my mouth turned up in a wistful half-smile. "I used to think of you that way, you know. Like the sun. My personal sun. You balanced out the clouds nicely for me."
He sighed. "The clouds I can handle. But I can't fight with an eclipse."
- Eclipse (2007)
قصه، همون قصه ایه که اینجا گفته بودم، وقتی از ایران خارج میشی، و اهل خوندن و ... هم باشی، برای اینکه از جاده خارج نشی، نیاز به مبارزه است، مبارزه ای که از درون خسته کننده است و انرژی بر... ولی، گاهی، یه جمله، یه سخنرانی، یه آیه، یه حدیث باز انرژی میده...
به قول حافظ:
دريا و کوه در ره و من خسته و ضعيف
اي خضر پي خجسته مدد کن به همتم

ایراد نگیرین، نمیخواستم از احوال شخصی بنویسم، تا وقتی موضوعی به مهمی کودتا هست، ولی چه کنم؟ بالاخره اینجا جای خاطراته دیگه، بازم حافظ میگه:
هر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که ياد روي تو کردم جوان شدم