۱۳۸۷ اسفند ۴, یکشنبه

فرغون و قلاب آسمانی، و شمه ای از محافظه کاری

این مفهوم رو اولین بار، فکر کنم Daniel Dennett معرفی میکنه. مفهوم فرغون (Crane)، و قلاب آسمانی (Skyhook). یعنی چی؟ فرض کنین پایین یه صخره تو یه دره ایستادیم، و فکر میکنیم که عجب، اون سنگی که رو اون بالاست، از کجا اومده؟ خب، جوابی که میدن در لحظه اول خیلی ها، میگن لابد یکی گذاشتتش اون بالا، به این میگن قلاب آسمانی. معادلش چی میشه؟ کسایی که پیچیدگی طبیعت رو می بینن، میگن لابد یه خالق خلاق داشته.
اشکال این چیه؟ سوال پیش میاد که آخه اون خالق، از کجا اومده؟ این موجود خلاق، به مراتب پیچیده تره. این که نشد توضیح، مسئله حل نشد، یه مسئله دیگه طرح شد.
فرغون چیه؟ اینه که اون چیزی که اون بالاست، و تو محال می بینی پرش از ته دره رو به اونجا، در حقیقت میشه که با یه فرغون، از اونور کوه بردش بالا. از قوی ترین فرغون ها، نظریه تکامل از طریق انتخاب طبیعیه که در هر نسلی، اون افرادی که سازگار تر بودن، باقی موندن. برخلاف قلاب آسمانی، که هیچ چیزی رو توضیح نمیده، فرغون توضیح میده، و حل مشکل میکنه.
چند بار رو این فکر کنین، و ببینین واقعا چند درصد از توجیهاتمون قلابه، چند درصد فرغون.
مثلا وقتی صحبت از احساس میشه، صحبت از عشق میشه، صحبت از دیدن میشه و صحبت از فهم میشه، و تلاش برای توضیحشون از طریق علمی، اولین حرفی که میزنن، اینه که اینا ماوراء هستن. اینا یه چیزایی ماوراء ماده هستن و ...
حالا یه قدم عقب بردارین، آخه این شد توضیح؟ یا شد توجیه؟ یا شد ...؟ واقعا این توضیح که بگی این "ماورائی" هستش، به چه درد میخوره؟ تو هیچ چیزی رو توضیح نمیدی، داری روش اسم میزاری، باز من اقلا دارم تلاش میکنم توضیحش بدم.
یه دقت خیلی مهم لازمه. خیلی ها چون یه عمر، به مفاهیمی مثل خوب و بد، مثل احساسات، مثل فهم یه تصویر ماورائی دادن، احساس میکنن که اگه این ها رو بشه توضیح داد، دیگه زیبا نخواهد بود. در مورد این حرف، دو جواب دارم:
1- فرض کنیم دیگه زیبا نباشه، آیا این دلیل بر این میشه که حقیقت نداره؟
2- چرا زیبا نباشه؟ تو میدونی که اگه سوزن رو به دستت بزنی، درد میاد. حالا با این علم، اگه سوزن رو بزنی، دیگه درد نمی آد؟ آیا مثلا دونستن اینکه مثلا شکر، طعمش چرا لذت بخشه و از چه طریقی موجب لذت میشه، باعث میشه دیگه شکلات خوشمزه نباشه؟ هزار تا مثال دیگه رو در مورد لذائذ دنیوی خودتون بزنین، و ببینین که با اینکه میدونین چرا، باز هم جالبه، و زیبا.
حالا یه لحظه تصور کنین که فهم، که دونستن، که احساسات، مادی باشن، نتیجه این مغز ما باشن، مشکلی پیش میاد؟ چی میشه؟ میدونم، ممکنه اون احساس سقوط از لبه پرتگاه بهتون دست بده، ولی آخه چرا نه؟ واقعا چرا نه؟
محافظه کاری چیه؟
یادمه هنوز، وقتی یه دفعه با بچه های همکلاسی یه سفر با قطار میرفتیم مشهد الرضا (ع). تو راه، من و دو تای دیگه تو کوپه تنها شدیم. من و یکی(1) از این دو دوست عزیز، شروع کردیم با اون یکی(2) یه بحث سیاسی در مورد یه جناح خاص که اون رفیقمون(2) طرفدارش بود. خلاصه، کلی بحث کردیم و دلیل و منطق، آخر سر اون بنده خدا(2) گفت، من قبول نمیکنم. (نه در مورد وقایع تاریخی، کلا قانع شده بود) در اون لحظه، این دوست عزیز من(1) یه جمله ای گفت، که من رو مدتها محو کرد. (میگن که با مؤمنین نشست و برخواست کنین، گاهی خدا از دهان اونها براتون حرف میزنه) این دوست من(1) گفت من دیگه با تو(2) بحث نمیکنم. اون بنده خدا(2) گفت چرا؟ گفت(1) به خاطر اینکه یه ساعته داریم با هم صحبت میکنیم، دلیل میاریم، نشون میدیم دلایلت چرا غلطن، تو(2) در نهایت، وقتی داری از اتاق میری بیرون، که واسه حرفت هیچ دلیلی نداری، و واسه حرف من کلی دلیل داری که نمیتونی رد کنی، اون وقت بازم میگی که اعتقادت اونه؟ تو(2) اقلا باید بیای وسط وایستی و بگی نمیدونم، حدس میزنم همون ور خودم درست باشه، باید بازم مطالعه کنم (من میگم وسط هم قبول نیست، باید به این سمت متمایل باشی) نه اینکه هنوز مطمئن به حرف خودت باشی.
تکبیر
من مدتها محو این بودم. البته این رو میشه یه کم بهش تخفیف داد و از طرف نخواست که آنا حرفش رو عوض کنه، چون شاید یه اثباتی یادش رفته باشه، یا مطمئنه یه اثباتی داشت اون حرف. مثلا من اثبات آخرین قضیه فرما رو نمیدونم، ولی مطمئنم اثبات شده، میگم صبر کن، برم بخونم بیام. ولی کسی که مدتها تو این وضعیت به سر ببره، اصلا قابل قبول نیست. اصلا.
من به این میگم محافظه کاری، یعنی قبول چیزی که دلیلی براش نداری، در مقابل متناقضی که نمیتونی ردش کنی، یا دلایلی براش میبینی که نمیتونی رد کنی.
معمولا محافظه کاری، دلیلش ترس از تغییره، یا ترس از دست دادن منافعی یا ... بماند. میتونین به جای محافظه کاری، ایستایی هم بگین.
یعنی اگه نمیدونین چرا چیزی غلط بود، یا نمیتونین ردش کنین، لزوما دلیل بر غلط بودنش نیست، ولی باید باعث بشه که یه تکونی بخورین، یا تحقیق کنین، یا بپرسین و خلاصه نتیجه ای معلوم بکنین که کدوم صحیحه. البته این در صورتیه که اون مسئله، ذاتا تکونتون بده.

One's inability to see why something is false, or inability refute it, does not make it true; but it MUST affect the way one behaves, seeks or acts.
حالا ربطش به بحث ما چیه؟ بعضیا یه چیزایی رو قبول دارن، کاملا بدون دلیل. دلایل طرف مقابل رو یا سرسری نگاه میکنن یا اصلا حاضر نیستن نگاه کنن، ولی باز هم میگن غلطه، و حرف خودشون درسته.
خدا چه زیبا میگه (اصراری ندارم که منظور خدا اینه، این آیه، دقیقا منظور منه)
یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت
انگشتانشون رو فرو میکنن تو گوششون از صاعقه ها، از ترس مرگ

15 comments:

ناشناس گفت...

در مورد اون خاطره باید بگم که یه شماره ای به هر کدوم این افراد بده که قاطی نشه. این جا ضمیر ها باعث میشن قرائت های مختلف از متن صورت بگیره.
ثانی این که امروز با صحنه هایی از همین تیپ آدم ها - به صورت کلونی و در درجات بسیار بالاتر - رو برو شدم که برق از سرم پریده و مدام با خودم زمزمه می کنم که:
تو نیستی که ببینی چه می کشم، ممّد!

Mohammad KhoshZaban گفت...

به امیرجون:
امر شما مطاعه، چشم!
مخلصم

سيد عباس بني هاشم گفت...

محمد جان:
احسنت!

ناشناس گفت...

حرفت درسته دکتر جان ولی روش حرف دارم , من خودم رو میگم: وقتی زیراب همه اعتقادات من رو بزنی اون وقت من میشم سنگ روی یخ , اگر عقلم نرسیده باشه و تو هم مبلغ خوبی باشی من رو سریع جذب می کنی ولی اگر عقلم رسیده باشه و این احتمال رو بدم که تو هم لزوما درست نمیگی اون وقت سریع نمیام بگم ((چشم روست می گی )) من نوعی 15-16 ساله با یک اعتقاد بزرگ شدم و اون اعتقاد مثل یک پدر یا مادر همیشه کمک من بوده حالا چطور انتظار داری سر 30 دقیقه از این رو به اون رو بشم .در ضمن یک اشکال اساسی که به نظر من به این مبلغ ها هست اینه که علاوه بر جنبه مذهبی یک جنبه سیاسی دارند .و این عقاید سیاسی گاهی چهره نا مطلوبی برای پا منبر جمع کردن ایجاد می کنه . گرچه من خودم یک ایراد اساسی ازت می خوام بگیرم و اونم اینه که عقایدی که با حزب سیاسیت مخالفن رو کلا رد می کنی و این اونی نیست که ما رو به مدینه فاضله برسونه . این بعد از چند سال میشه دیکتاتوری .هر گونه اعتراضی به حرف های من وارده .مطمئن باش .

Mohammad KhoshZaban گفت...

به ناشناس:
احساس میکنم که من رو میشناسی، و واسه همین یه کم از دست خودم ناراحتم که چرا روت نمیشه این رو رو در رو بهم بگی. ولی مهم نیست.
اگه عقلت رسیده باشه، و حرف من رو آنا قبول نکنی، که این آرزوی منه. من نمیخوام چون من میگم، بگی راست میگم. من میخوام تو به حقیقت ایمان بیاری، نه به من!
بله، جنبه سیاسی مبلغین همیشه مطرحه. نه فقط جنبه سیاسی، جنبه اقتصادی، اینکه این کسی که این حرف رو داره میزنه، آیا راه نون خوردنش اینه که مردم به این ایمان بیارن، پس ممکنه دروغ بگه؟ و ... بله، این ها همیشه هست، هیچ راهی هم نداره جدا شدن ازش، پس همیشه دنبال حقیقت باش، نه اشخاص.
من عقاید احزاب مخالفم رو رد میکنم، خب، همه این کار رو میکنن، حتی خود تو. اساسا تو وقتی به یه چیزی عقیده داری، یعنی نقیضش رو رد میکنی، این هم گریزناپذیره. اما اینکه چون طرف حزب من نیست، من تمام حرفهاش رو، ولو بعضی درست رد میکنم، این به من نمیچسبه فکر کنم. فکر کنم به اندازه کافی از مارکسیسم و ماتریالیسم و ... حرف زده ام که این روشن شده باشه.
اونی که ما رو به مدینه فاضله میرسونه، نه "قبول" حرفهای همدیگه، و نه حتی "احترام به حرفهای همدیگه" که "احترام به همدیگه" است. احترام به حقوقی که به گردن همدیگه به عنوان انسان داریم. عهد نامه علی(ع) به مالک اشتر(س) یادته؟ یا با تو برادرند با تو در دین، یا نظیر تو اند در خلقت. این منشور ماست.
قربانت

for me گفت...

تکبیر!

ناشناس گفت...

روشنفکری خیلی خطرناکه. کلا میگم.

Mohammad KhoshZaban گفت...

به علی:
معلومه که خطرناکه.
پیامبر(ص) هم خطرناک بودند.
کاسه کوزه خیلی منفعت ها به هم میریزه.
قربانت

ناشناس گفت...

نه منظورم برعکس بود

Mohammad KhoshZaban گفت...

به علی:
منظور من ولی مستقیم بود!

M گفت...

سلام. آقا اون ور منتظر اثباتت هستم هنوز. البته از لوث وجود فیلسوسک همچنان خالی نشده!

ناشناس گفت...

salam
آقا دكتر مثله اينكه روحيه انسان محور اروپا و پوزيتيويستي رشتت خيلي روت تاثير گذاشته ولي خودت حواست نيست
در ضمن كامنت نوشتن تو اي بلاگ خيلي سخته تدبيري بينديش

Mohammad KhoshZaban گفت...

به ناشناس:
سلام
اش کاش اسم مینوشتی، بهتر می بود.
در زمینه کامنت، نمیدونم والا. من که مشکل ندارم، بعضی ها فقط میگن که مشکل دارن. فکر کنم یه ایرادی داره کارتون، نمیدونم.
در زمینه حواسم نبودن. موفق باشی! دیگه کلیشه شده این مارک چسبوندن ها، دنبال چیز دیگری باش.
قربانت

ناشناس گفت...

بابا کوجایی تو نوکرتم! هیچ یادی از ما می کنی؟!
آقا من پایه هر نوع روشنفکری هستم نا فرم! جون حاجی راست می گم، از رفقا بپرس بهت می گن سیستم چیه. اصلاً حافظ می گه کربلا کربلا ما داریم می آییم!
مخلصیم در حد مرگ!
یا حق!

Mohammad KhoshZaban گفت...

به عشقی:
من همیشه یادتم عشقی
از همه احوالتو جویام
تو که نیستی بابا، بریدی از ما؟
خلاصه ما به تو مشغول و تو با عمرو و زید!
من که مرده تم!
حق یارت