این مفهوم رو اولین بار، فکر کنم Daniel Dennett معرفی میکنه. مفهوم فرغون (Crane)، و قلاب آسمانی (Skyhook). یعنی چی؟ فرض کنین پایین یه صخره تو یه دره ایستادیم، و فکر میکنیم که عجب، اون سنگی که رو اون بالاست، از کجا اومده؟ خب، جوابی که میدن در لحظه اول خیلی ها، میگن لابد یکی گذاشتتش اون بالا، به این میگن قلاب آسمانی. معادلش چی میشه؟ کسایی که پیچیدگی طبیعت رو می بینن، میگن لابد یه خالق خلاق داشته.
اشکال این چیه؟ سوال پیش میاد که آخه اون خالق، از کجا اومده؟ این موجود خلاق، به مراتب پیچیده تره. این که نشد توضیح، مسئله حل نشد، یه مسئله دیگه طرح شد.
فرغون چیه؟ اینه که اون چیزی که اون بالاست، و تو محال می بینی پرش از ته دره رو به اونجا، در حقیقت میشه که با یه فرغون، از اونور کوه بردش بالا. از قوی ترین فرغون ها، نظریه تکامل از طریق انتخاب طبیعیه که در هر نسلی، اون افرادی که سازگار تر بودن، باقی موندن. برخلاف قلاب آسمانی، که هیچ چیزی رو توضیح نمیده، فرغون توضیح میده، و حل مشکل میکنه.
چند بار رو این فکر کنین، و ببینین واقعا چند درصد از توجیهاتمون قلابه، چند درصد فرغون.
مثلا وقتی صحبت از احساس میشه، صحبت از عشق میشه، صحبت از دیدن میشه و صحبت از فهم میشه، و تلاش برای توضیحشون از طریق علمی، اولین حرفی که میزنن، اینه که اینا ماوراء هستن. اینا یه چیزایی ماوراء ماده هستن و ...
حالا یه قدم عقب بردارین، آخه این شد توضیح؟ یا شد توجیه؟ یا شد ...؟ واقعا این توضیح که بگی این "ماورائی" هستش، به چه درد میخوره؟ تو هیچ چیزی رو توضیح نمیدی، داری روش اسم میزاری، باز من اقلا دارم تلاش میکنم توضیحش بدم.
یه دقت خیلی مهم لازمه. خیلی ها چون یه عمر، به مفاهیمی مثل خوب و بد، مثل احساسات، مثل فهم یه تصویر ماورائی دادن، احساس میکنن که اگه این ها رو بشه توضیح داد، دیگه زیبا نخواهد بود. در مورد این حرف، دو جواب دارم:
1- فرض کنیم دیگه زیبا نباشه، آیا این دلیل بر این میشه که حقیقت نداره؟
2- چرا زیبا نباشه؟ تو میدونی که اگه سوزن رو به دستت بزنی، درد میاد. حالا با این علم، اگه سوزن رو بزنی، دیگه درد نمی آد؟ آیا مثلا دونستن اینکه مثلا شکر، طعمش چرا لذت بخشه و از چه طریقی موجب لذت میشه، باعث میشه دیگه شکلات خوشمزه نباشه؟ هزار تا مثال دیگه رو در مورد لذائذ دنیوی خودتون بزنین، و ببینین که با اینکه میدونین چرا، باز هم جالبه، و زیبا.
حالا یه لحظه تصور کنین که فهم، که دونستن، که احساسات، مادی باشن، نتیجه این مغز ما باشن، مشکلی پیش میاد؟ چی میشه؟ میدونم، ممکنه اون احساس سقوط از لبه پرتگاه بهتون دست بده، ولی آخه چرا نه؟ واقعا چرا نه؟
محافظه کاری چیه؟
یادمه هنوز، وقتی یه دفعه با بچه های همکلاسی یه سفر با قطار میرفتیم مشهد الرضا (ع). تو راه، من و دو تای دیگه تو کوپه تنها شدیم. من و یکی(1) از این دو دوست عزیز، شروع کردیم با اون یکی(2) یه بحث سیاسی در مورد یه جناح خاص که اون رفیقمون(2) طرفدارش بود. خلاصه، کلی بحث کردیم و دلیل و منطق، آخر سر اون بنده خدا(2) گفت، من قبول نمیکنم. (نه در مورد وقایع تاریخی، کلا قانع شده بود) در اون لحظه، این دوست عزیز من(1) یه جمله ای گفت، که من رو مدتها محو کرد. (میگن که با مؤمنین نشست و برخواست کنین، گاهی خدا از دهان اونها براتون حرف میزنه) این دوست من(1) گفت من دیگه با تو(2) بحث نمیکنم. اون بنده خدا(2) گفت چرا؟ گفت(1) به خاطر اینکه یه ساعته داریم با هم صحبت میکنیم، دلیل میاریم، نشون میدیم دلایلت چرا غلطن، تو(2) در نهایت، وقتی داری از اتاق میری بیرون، که واسه حرفت هیچ دلیلی نداری، و واسه حرف من کلی دلیل داری که نمیتونی رد کنی، اون وقت بازم میگی که اعتقادت اونه؟ تو(2) اقلا باید بیای وسط وایستی و بگی نمیدونم، حدس میزنم همون ور خودم درست باشه، باید بازم مطالعه کنم (من میگم وسط هم قبول نیست، باید به این سمت متمایل باشی) نه اینکه هنوز مطمئن به حرف خودت باشی.
تکبیر
من مدتها محو این بودم. البته این رو میشه یه کم بهش تخفیف داد و از طرف نخواست که آنا حرفش رو عوض کنه، چون شاید یه اثباتی یادش رفته باشه، یا مطمئنه یه اثباتی داشت اون حرف. مثلا من اثبات آخرین قضیه فرما رو نمیدونم، ولی مطمئنم اثبات شده، میگم صبر کن، برم بخونم بیام. ولی کسی که مدتها تو این وضعیت به سر ببره، اصلا قابل قبول نیست. اصلا.
من به این میگم محافظه کاری، یعنی قبول چیزی که دلیلی براش نداری، در مقابل متناقضی که نمیتونی ردش کنی، یا دلایلی براش میبینی که نمیتونی رد کنی.
معمولا محافظه کاری، دلیلش ترس از تغییره، یا ترس از دست دادن منافعی یا ... بماند. میتونین به جای محافظه کاری، ایستایی هم بگین.
یعنی اگه نمیدونین چرا چیزی غلط بود، یا نمیتونین ردش کنین، لزوما دلیل بر غلط بودنش نیست، ولی باید باعث بشه که یه تکونی بخورین، یا تحقیق کنین، یا بپرسین و خلاصه نتیجه ای معلوم بکنین که کدوم صحیحه. البته این در صورتیه که اون مسئله، ذاتا تکونتون بده.
خدا چه زیبا میگه (اصراری ندارم که منظور خدا اینه، این آیه، دقیقا منظور منه)
یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت
انگشتانشون رو فرو میکنن تو گوششون از صاعقه ها، از ترس مرگ
اشکال این چیه؟ سوال پیش میاد که آخه اون خالق، از کجا اومده؟ این موجود خلاق، به مراتب پیچیده تره. این که نشد توضیح، مسئله حل نشد، یه مسئله دیگه طرح شد.
فرغون چیه؟ اینه که اون چیزی که اون بالاست، و تو محال می بینی پرش از ته دره رو به اونجا، در حقیقت میشه که با یه فرغون، از اونور کوه بردش بالا. از قوی ترین فرغون ها، نظریه تکامل از طریق انتخاب طبیعیه که در هر نسلی، اون افرادی که سازگار تر بودن، باقی موندن. برخلاف قلاب آسمانی، که هیچ چیزی رو توضیح نمیده، فرغون توضیح میده، و حل مشکل میکنه.
چند بار رو این فکر کنین، و ببینین واقعا چند درصد از توجیهاتمون قلابه، چند درصد فرغون.
مثلا وقتی صحبت از احساس میشه، صحبت از عشق میشه، صحبت از دیدن میشه و صحبت از فهم میشه، و تلاش برای توضیحشون از طریق علمی، اولین حرفی که میزنن، اینه که اینا ماوراء هستن. اینا یه چیزایی ماوراء ماده هستن و ...
حالا یه قدم عقب بردارین، آخه این شد توضیح؟ یا شد توجیه؟ یا شد ...؟ واقعا این توضیح که بگی این "ماورائی" هستش، به چه درد میخوره؟ تو هیچ چیزی رو توضیح نمیدی، داری روش اسم میزاری، باز من اقلا دارم تلاش میکنم توضیحش بدم.
یه دقت خیلی مهم لازمه. خیلی ها چون یه عمر، به مفاهیمی مثل خوب و بد، مثل احساسات، مثل فهم یه تصویر ماورائی دادن، احساس میکنن که اگه این ها رو بشه توضیح داد، دیگه زیبا نخواهد بود. در مورد این حرف، دو جواب دارم:
1- فرض کنیم دیگه زیبا نباشه، آیا این دلیل بر این میشه که حقیقت نداره؟
2- چرا زیبا نباشه؟ تو میدونی که اگه سوزن رو به دستت بزنی، درد میاد. حالا با این علم، اگه سوزن رو بزنی، دیگه درد نمی آد؟ آیا مثلا دونستن اینکه مثلا شکر، طعمش چرا لذت بخشه و از چه طریقی موجب لذت میشه، باعث میشه دیگه شکلات خوشمزه نباشه؟ هزار تا مثال دیگه رو در مورد لذائذ دنیوی خودتون بزنین، و ببینین که با اینکه میدونین چرا، باز هم جالبه، و زیبا.
حالا یه لحظه تصور کنین که فهم، که دونستن، که احساسات، مادی باشن، نتیجه این مغز ما باشن، مشکلی پیش میاد؟ چی میشه؟ میدونم، ممکنه اون احساس سقوط از لبه پرتگاه بهتون دست بده، ولی آخه چرا نه؟ واقعا چرا نه؟
محافظه کاری چیه؟
یادمه هنوز، وقتی یه دفعه با بچه های همکلاسی یه سفر با قطار میرفتیم مشهد الرضا (ع). تو راه، من و دو تای دیگه تو کوپه تنها شدیم. من و یکی(1) از این دو دوست عزیز، شروع کردیم با اون یکی(2) یه بحث سیاسی در مورد یه جناح خاص که اون رفیقمون(2) طرفدارش بود. خلاصه، کلی بحث کردیم و دلیل و منطق، آخر سر اون بنده خدا(2) گفت، من قبول نمیکنم. (نه در مورد وقایع تاریخی، کلا قانع شده بود) در اون لحظه، این دوست عزیز من(1) یه جمله ای گفت، که من رو مدتها محو کرد. (میگن که با مؤمنین نشست و برخواست کنین، گاهی خدا از دهان اونها براتون حرف میزنه) این دوست من(1) گفت من دیگه با تو(2) بحث نمیکنم. اون بنده خدا(2) گفت چرا؟ گفت(1) به خاطر اینکه یه ساعته داریم با هم صحبت میکنیم، دلیل میاریم، نشون میدیم دلایلت چرا غلطن، تو(2) در نهایت، وقتی داری از اتاق میری بیرون، که واسه حرفت هیچ دلیلی نداری، و واسه حرف من کلی دلیل داری که نمیتونی رد کنی، اون وقت بازم میگی که اعتقادت اونه؟ تو(2) اقلا باید بیای وسط وایستی و بگی نمیدونم، حدس میزنم همون ور خودم درست باشه، باید بازم مطالعه کنم (من میگم وسط هم قبول نیست، باید به این سمت متمایل باشی) نه اینکه هنوز مطمئن به حرف خودت باشی.
تکبیر
من مدتها محو این بودم. البته این رو میشه یه کم بهش تخفیف داد و از طرف نخواست که آنا حرفش رو عوض کنه، چون شاید یه اثباتی یادش رفته باشه، یا مطمئنه یه اثباتی داشت اون حرف. مثلا من اثبات آخرین قضیه فرما رو نمیدونم، ولی مطمئنم اثبات شده، میگم صبر کن، برم بخونم بیام. ولی کسی که مدتها تو این وضعیت به سر ببره، اصلا قابل قبول نیست. اصلا.
من به این میگم محافظه کاری، یعنی قبول چیزی که دلیلی براش نداری، در مقابل متناقضی که نمیتونی ردش کنی، یا دلایلی براش میبینی که نمیتونی رد کنی.
معمولا محافظه کاری، دلیلش ترس از تغییره، یا ترس از دست دادن منافعی یا ... بماند. میتونین به جای محافظه کاری، ایستایی هم بگین.
یعنی اگه نمیدونین چرا چیزی غلط بود، یا نمیتونین ردش کنین، لزوما دلیل بر غلط بودنش نیست، ولی باید باعث بشه که یه تکونی بخورین، یا تحقیق کنین، یا بپرسین و خلاصه نتیجه ای معلوم بکنین که کدوم صحیحه. البته این در صورتیه که اون مسئله، ذاتا تکونتون بده.
One's inability to see why something is false, or inability refute it, does not make it true; but it MUST affect the way one behaves, seeks or acts.
حالا ربطش به بحث ما چیه؟ بعضیا یه چیزایی رو قبول دارن، کاملا بدون دلیل. دلایل طرف مقابل رو یا سرسری نگاه میکنن یا اصلا حاضر نیستن نگاه کنن، ولی باز هم میگن غلطه، و حرف خودشون درسته.خدا چه زیبا میگه (اصراری ندارم که منظور خدا اینه، این آیه، دقیقا منظور منه)
یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت
انگشتانشون رو فرو میکنن تو گوششون از صاعقه ها، از ترس مرگ