از درد آورترین لحظه ها
لحظه ایه که کسی داره درد میکشه
و تو کاری نمیتونی بکنی
فقط فرصت میکنی از کنار تختش دور شی
یه جایی برسی که دو دستت رو تکیه بدی به چیزی، به پنجره ای رو به شهری که حیرت میکنی چطور هنوز روشنه
دری که جلوش رو گرفته بودی که باز نشه، باز شه
چهار ستون بدنت شروع کنه به لرزیدن
و زار زار گریه کنی
پ.ن. فردا امتحان عملیم رو دارم
لحظه ایه که کسی داره درد میکشه
و تو کاری نمیتونی بکنی
فقط فرصت میکنی از کنار تختش دور شی
یه جایی برسی که دو دستت رو تکیه بدی به چیزی، به پنجره ای رو به شهری که حیرت میکنی چطور هنوز روشنه
دری که جلوش رو گرفته بودی که باز نشه، باز شه
چهار ستون بدنت شروع کنه به لرزیدن
و زار زار گریه کنی
پ.ن. فردا امتحان عملیم رو دارم