۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

چند اتفاق

- باز رفتم خون دادم. بر هر که اینجا رو میخونه واجبه بره خون بده. شوخی هم ندارم.
- میرحسین هم که اومد، بعضیا دیگه شب خوابشون نمی بره.
- یه صحبتی شد، اول این رفیق مسیحی ما اومد بعدش اون رفیق یهودیمون اومد، یه کم حرف زدن، (یهودیه یه کم زد تو ذوق مسیحیه، کلی حال کردم) بعد یه چیزی گفتم، هر دو پاچیدن. بعد رفتن. بعد رفتیم پیش این رفیق تقریبا بی خدامون، اون مسیحیه هم اومد، جو سنگین بود، نکشید، رفت. ما با این رفیقمون، با یه تقریبا هندوی بی خدای در شک(!) که بعدش جدا شد، بعدش با یه بی خدای دیگه، (شدیم پس سه تا بی خدا!) آقا صحبت کردیم. آی صحبت کردیم. بسیار نشاط رفت.
- اشاره به هری پاتر شد، یه استادمون گفت من جلد اولش رو خوندم، گفتم این زیادی دیگه مشتقه (تقلید از بقیه است) دیگه نخوندمش. تمام سالن کف زدیم براش! بعد گفت ولی توصیه میکنم جادوگر شهر أز (The Wonderful Wizard of Oz) رو. گذاشتمش تو لیست، بخونمش.

5 comments:

سيد عباس بني هاشم گفت...

این میرحسینی که ما میشناسیم به نظر میاد دنبالمنافع خودشه و زیر پای اصلاح طلب ها رو خالی میکنه...
استراتژیش الان اینه که: من بدون تبلیغات میام و شش-هفت میلیون رای هم میارم، بدونین که من چنین و چنانم...
اگر قرار بود به این چیزها اهمیت بدم من حتما از این شرایط شبها خوابم نمی برد!

Mohammad KhoshZaban گفت...

به Saban:
میرحسین زیرپای اصلاح طلب هایی مثل خاتمی رو خالی نمی کنه.
به این چیزا اهمیت بده.
ولو به یه دعا.
قربانت

ناشناس گفت...

اصلا اومدن خاتمی از اول به خاطر موسوی بود. یعنی شما فکر میکنید الآن تصمیم گرفت که انصراف بده؟

ناشناس گفت...

به یه چیزی اگه تامل کنید خیلی خوبه چرا میرحسین موسوی رو با اسم کوچیک صدا میکنند؟

Mohammad KhoshZaban گفت...

به علی:
معلوم بود که خاتمی منتظر موسویه. رسما هی اعلام میکرد منتظر تصمیم مهندس موسویه.
حالا علت خاصی داره؟ جز اینکه به این اسم مشهوره؟