یکی از دوستان گفت از احوالات شخصیت بنویس، چشم، بفرما:
- فشار درسی، قشنگ لهم کرده. از من به شما نصیحت، اگه پزشکی میخونین، کنارش دو تا رشته دیگه برندارین، مسئله فقط خواندن شخصی نیست، میشه کنار، کلی مطالب علمی و تاریخی خوند و باید خوند، ولی وقتی رشته میشه، تکلیف داره، امتحان داره، و ما ادراک ما تکلیف؟
- امتحانات آخر سال نزدیک میشه و دوباره حس فشار عصبی داره زیاد میشه.
- خیلی اخیرا دارم تو مسیحیت غوطه میخورم. خیلی نکات جالبی داره. با خودم فکر کردم، تفکرات سیاسی تو ایران، حالت تقلیدی داره. من که دسترسی به ایران ندارم، بزار جنس این تفکر تقلیدی که هویت میده به افراد رو که مدتهاست ازش بریده ام، بشناسم. خیلی جالبن، خیلی.
- تولد صادق بود هفته پیش، داشتیم راجع به دوران بچگی صحبت میکردیم. متوجه یه نکته جالبی شدم. معمولا خاطرات من از کودکیم، به شکل تصویره. حالا این فرکانس تصویر ها رو در طول سالها در نظر بگیریم، من از دو سالگیم، چند تصویر به خاطر دارم، همینطور از سه سالگی (قشنگ یادمه موقع رفتن به بیمارستان و اولین بار دیدن صادق تو قنداق)، تا شش-هفت سالگی. بعد ناگهان فرکانس این تصاویر سقوط میکنه. از دوران دبستان و راهنمایی، خیلی خیلی به نسبت کم خاطره دارم. در ازاش ذهنم پره از داستان و قصه و متن و تاریخ و ... از این جور چیزا. یه کم عجیب بود برام. واقعا من دوران دبستان و راهنمایی چه میکردم؟
- پروپوزال واسه تز مدیریت، انرژیم رو تخلیه کرد. اصلا حوصله دو کلمه تایپ کردم هم ندارم.
- دلم گرفته، بد جور. با هیچ چی هم باز نمیشه.
- خسته ام، شدید.
همین
- فشار درسی، قشنگ لهم کرده. از من به شما نصیحت، اگه پزشکی میخونین، کنارش دو تا رشته دیگه برندارین، مسئله فقط خواندن شخصی نیست، میشه کنار، کلی مطالب علمی و تاریخی خوند و باید خوند، ولی وقتی رشته میشه، تکلیف داره، امتحان داره، و ما ادراک ما تکلیف؟
- امتحانات آخر سال نزدیک میشه و دوباره حس فشار عصبی داره زیاد میشه.
- خیلی اخیرا دارم تو مسیحیت غوطه میخورم. خیلی نکات جالبی داره. با خودم فکر کردم، تفکرات سیاسی تو ایران، حالت تقلیدی داره. من که دسترسی به ایران ندارم، بزار جنس این تفکر تقلیدی که هویت میده به افراد رو که مدتهاست ازش بریده ام، بشناسم. خیلی جالبن، خیلی.
- تولد صادق بود هفته پیش، داشتیم راجع به دوران بچگی صحبت میکردیم. متوجه یه نکته جالبی شدم. معمولا خاطرات من از کودکیم، به شکل تصویره. حالا این فرکانس تصویر ها رو در طول سالها در نظر بگیریم، من از دو سالگیم، چند تصویر به خاطر دارم، همینطور از سه سالگی (قشنگ یادمه موقع رفتن به بیمارستان و اولین بار دیدن صادق تو قنداق)، تا شش-هفت سالگی. بعد ناگهان فرکانس این تصاویر سقوط میکنه. از دوران دبستان و راهنمایی، خیلی خیلی به نسبت کم خاطره دارم. در ازاش ذهنم پره از داستان و قصه و متن و تاریخ و ... از این جور چیزا. یه کم عجیب بود برام. واقعا من دوران دبستان و راهنمایی چه میکردم؟
- پروپوزال واسه تز مدیریت، انرژیم رو تخلیه کرد. اصلا حوصله دو کلمه تایپ کردم هم ندارم.
- دلم گرفته، بد جور. با هیچ چی هم باز نمیشه.
- خسته ام، شدید.
همین