هفته پیش بود، پنج شنبه، نشسته بودم منتظر یه سخنرانی غروب که رفقای انجمن شیعه ها رو ببینم، به یکی از رفقا زنگ زدم که کامپیوتر میخونه، اومد و نشستیم یه کم صحبت کردیم، تلاش کرد رو موبایلش یه فایلی رو نشونم بده، نشد، دیدم یه ساعتی مونده به سخنرانی، گفتم بریم یه اتاق کامپیوتر، پا شدیم رفتیم کتابخونه، تکلیفی که بهشون داده بودن، آخرش دو تا سوال اضافی امتیازی داده بود استاده.
چهل و پنج دقیقه طول کشید تا زبان برنامه نویسی رو یاد بگیرم
دو ساعت نوشتن و توضیح شیوه فکر کردن الگوریتمی برنامه طول کشید
سخنرانی کشک، اصلا حالیم نبود
برنامه که تموم شد، از کتابخونه زدیم بیرون، احساس میکردم دارم رو ابرها راه میرم
یاد دوران برنامه نویسی به خیر
چهل و پنج دقیقه طول کشید تا زبان برنامه نویسی رو یاد بگیرم
دو ساعت نوشتن و توضیح شیوه فکر کردن الگوریتمی برنامه طول کشید
سخنرانی کشک، اصلا حالیم نبود
برنامه که تموم شد، از کتابخونه زدیم بیرون، احساس میکردم دارم رو ابرها راه میرم
یاد دوران برنامه نویسی به خیر