دنیای من، درد دارد
مثال؟
دوست دارم همیشه در "حضور" کسانی باشم
و نیستم
و نمیشود باشم
و این خیلی دردناک است
خیلی
مثال؟
دوست دارم همیشه در "حضور" کسانی باشم
و نیستم
و نمیشود باشم
و این خیلی دردناک است
خیلی
هر نوشته ای، فهم کاملش نیاز به دانستن بستر آن نوشته دارد. بستر خاطرات و نوشته های اینجا، ساحت افکار من است.
14 comments:
خیلی ها اینطورین.
فکر میکنم از نظر روانشناسی بد ترین جمله ای که مشه گفت رو گفتم. آخه همه همینو به منم میگن ;)
گاهی درد هم لازمه. اگه نباشه اول تعجب می کنیم بعد خسته می شیم و بعد دنبال یه درد واسه خودمون می گردیم!
یه مدت دیگه هممون همینی میشیم که الآن داری تجربه می کنی .
ازدواج که بکنی ، کار که داشته باشی ، مشکل برای حل کردن زیاد داشته باشی آن وقت همینی میشه که تو هستی !
منم به قول علی همین طوری هستم الآن . اینجا ایرانه ! منم دور و برم ایرانی زیاده ولی باور می کنی روزانه دوستی چیزی نیست حرف بزنم . صبح تا شب سرم شلوغه و شب تا صبح توی خواب دارم می دوم .
به علی:
خیلی باحاله پس. همه همینطوریم، ولی هیچ کدوم به روی خودمون نمی آریم که درد داریم!
به سمان:
مطمئن نیستم درد از این جنس خیلی دنبال کردنی باشه.
به ا.خ.:
صبر کن بیام، با هم بریم پفک بخوریم!
می فهمم. بیشتر از اون چه که به نظر بیاد.
ای صبا درد من خسته به پایان برسان / یعنی از من بستان جان و به جانان برسان
ولی بعد از مدتی مزمن می شه هست ولی می تونی فراموشش
البته اگه هوا بارونی نباشه
سلام!به تازگي اينجا رو از لينك يكي از دوستان يافتم!باورتون ميشه الان چند ساعتي است كه يك ريز دارم تمام ارشيو رو ميخونم!(به تصور! كه من امتحاناتم از دوشنبه شروع ميشه و من هنوز تموم نكردم!نمرمم هرچي شد تقصير شماست ها!)الان فقط دلم ميخواد گريه كنم!بدجوري و به خاطر خيلي چيزها!اوضام كه بهتر شد دوباره بر ميگردم اينجا!
یک لینک خیلی جالب دیدم. میخواستم تو هم ببینی.
http://kavehparsi.persianblog.ir/post/181
به مینا:
خوبه.
به مسعود:
اگه بدونی این شعر چه کرد با من.
متأسفانه صبا زبان ما رو نمیفهمه. به لحاظ زبان شناختی چه کنم باهاش؟ زبان صبا رو چطوری بفهمم؟
به شهر خوبان:
متأسفانه هوا همیشه بارونیه...
به دکتر اسمانی:
حس قبل از امتحان، و آماده نبودن، و چیز دیگر خواندن!
خوشحالم.
و منتظر
به علی:
شاهنامه رو بخون، خیلی خیلی خوندنیه.
دنیای من هم درد دارد ولی من محلشان نمی گذارم
سلام.
حال همه ی ما خوب است.
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند
گاهی مجبوریم بی سبب شادمان باشیم
اره دردناکه
دارم اماده میشم که بعد از تموم شدن مسترم اینجا برای دکترا اگه خدا بخواد برم کانادا اما با همه ی خوشبختی که احساس میکنم همیشه دردهایی هست که منو رنج میده : کشورم که هر چه ازش دور میشم میفهمم چقدر مظلومه و مردمش که چقدر از همه چیز دورن از همه چیز امکانات زندگی همراه با لذتهای معنوی و مادی و درد من بیشتر همینه - خوانواده ام که امیدوارم بتونم شادشون کنم حداقل این تنها کاریه که از دستم بر میاد. دلم درد داره برای دوستام که میتونستن بهتر زندگی کنن و حداقل حفوفشون رو داشته باشن. من در اینجا دور از کشورم خوشبختم اما دردهایی هست که نمیتونم براشون کاری کنم چون ناتوانم و تنها دعا میکنم تنها از خداوندی میخوام که شاید هست و باید باشه به خاطر من.
ارسال یک نظر