۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه

چرا به مراسم فارغ التحصیلی نرفتم؟

این سوال را تعداد زیادی از دوستانم از من کرده اند. برای همین خواستم کمی افکارم را جمع و جور کنم و اینجا بنویسم.
دلایل ریز و درشت زیاد دارم. چیزهایی که شخصی است ولی اصلی ترین دلیلی که باعث شده بود از مدتها پیش به فکر نرفتن باشم این بود:
یک چیزی در فرهنگهای مختلف هست به نام rite of passage که این خیلی کاربردها داره. یکی از کاربرد هاش اینه که در حقیقت علامت تغییر از یه طبقه یا وضعیت به وضعیت یا طبقه دیگریه.
برای من تقریبا واضحه که مراسم فارغ التحصیلی خصوصا در رشته پزشکی فقط جشن اینکه آخیش تمام شد درسمان نیست. بلکه یه طور امضای این مسئله هم هست که دیگر "پزشک" شدیم. حالا چرا من این را دوست ندارم؟
چون نمیخوام متعلق به جامعه پزشک ها بشم. من یقین دارم که اگر میرفتم خیلی خیلی لذت میبردم از اینکه به طبقه اساتیدم پیوسته ام. دیگر "دکتر" شده ام.
برای من پزشک شدن دو وجه دارد:
یکی وجه داشتن مجموعه ای از داده ها و شیوه نگرشی به انسان که نتیجه پنج سال مطالعه دانش پزشکی و شرکت در محافل پزشکی است. این وجه برای من دوست داشتنی است و از همین جهت خوشحالم که "دکتر" شده ام.
وجه دیگر اما تعلق به جامعه پزشکان است. این وجه را دوست ندارم. من وفاداریم به جامعه پزشکان نیست. به مردم عادی است. جامعه پزشکان تا جایی که من میدانم تنها رشته ای است که متشکل از فارغ التحصیلان آن رشته است که تعداد ورودی های آن رشته را تعیین و محدود میکند. با اینکه همه رشته ها بر اساس عرضه و تقاضا پیش میروند و معمولا تعداد فارغ التحصیلان در آن رشته بیش از شغل های موجود برای آن است (اگر شغلی پر درآمدی باشد) پزشکی اینطور نیست. پزشکان همه جا تعداد دانشجوهای پزشکی را محدود میکنند تا جایی که میتوانند (و طبعا کمی اشتباه همیشه هست) و این یک موقعیت خاص است

چرا نمیخواهم به جامعه پزشکان بپیوندم؟ چون این پیوستن و این وفاداری به این جامعه - لاجرم چشمانم را نسبت به کم کاری و ظلم های این جامعه خواهد بست. من خودم را بهتر از هر کس دیگری میشناسم.
من میخواهم پزشکی باشم که در راه سلامت جامعه و مریضهایش از هیچ کس پروا نکند. این بنده خدا را ببینید. گفته که اسب سواری خطرش از اکستازی بیشتر است. (ظن من اینه که راست میگه - هر چند خودم تحقیقات را نگاه نکرده ام) و پاسخی که میگیره؟ اینه که اون به لحاظ اخلاقی بد تره!!! فاجعه است.
من دوست میدارم که راحت بتونم حقیقتی که حس میکنم را بیان کنم - صرف نظر از اینکه نظر جمع موافقشه یا مخالف. و من میدونم که اگر به اون جمع حس وفاداری نداشته باشم راحت تر ابراز مخالفت میکنم با نظر موجود.

در مناظره (بل مغازله) فوکو و چامسکی یکی از نکاتی که فوکو گفت و به دل من نشست این بود که همه هرجا هستیم باید ظلم های سیستماتیک را روشن کنیم. موافقم باهاش. واقعا این منش خوبی برای زیستن است. یادم نمیره Ben Goldacre وقتی اومده بود در مورد خرابکاری های شرکت های دارویی برامون صحبت کنه بعد از سخنرانیش که دورش جمع شدیم قشنگ همین حس را داشتم. اینکه مبارزه با ظلم سخته و هزینه بر.
و هر کسی باید از جایی که میتونه شروع کنه

و امروز قدم اول من خوشحالی از پزشک شدن و ابا از پیوستن قلبی به جامعه پزشکان بود.
همین

پ.ن. این پست تقدیم به پدرم و مادرم و صادق است. که پنج سال تحملم کردند.