۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

اندر ماجرای پیشنهاد قرآن سوزی اخیر و واکنش های بهش

این رو نمیخواستم بنویسم راستش، اونقدر به نظرم مسئله بدیهی و ابتدایی میاد، که الان هم که میخوام بنویسمش یه کم احساس شرم میکنم، ولی خب گفتم بگم.

اول از دید یه مخالف اسلام
از دو حالت خارج نیست. یا اسلام یه "عقیده" و "فکر" هستش، یا یه مجموعه افرادی که قرآن در تعریف هویتشون نقش بزرگی داره (در کمترین حالت، به اسمش حساسن فقط) یا ترکیبی از این دو.
خب، اگه اسلام یه "عقیده" است، که با سوزوندنش که چیزی اثبات نمیشه! یه کتاب ریاضی رو بسوزونی، مگه معادلاتش غلط میشه؟ خیلی احمقانه است اگه کسی فکر میکنه با سوزوندن نوشته ای به اون عقیده حمله قوی ای کرده. همینطوری سرانگشتی یادم میاد از حدیث سوزی ابوبکر و کتاب سوزی عمر و کتاب سوزی های انقلاب فرهنگی زیر نظر مائو در چین و کتاب سوزی های کلیسا و ... اگه سوزوندن این آدمها، امروز باعث شده حق رو بهشون بدیم، این کار هم تأثیر خواهد داشت. باش تا صبح دولتت بدمد.
حالت دوم، اگه مسئله اینه که یه عده ای به این قرآن حساسیت دارن. خب، این از دو حالت خارج نیست، یا میخوایم و امید داریم یه روزی اینها به دین ما بگرون، یا اینکه میخوایم بهشون اعلام کنیم که چقدر ازشون بدمون میاد.
اگه حالت اول، که اوج حماقته سوزوندن قرآن. توضیح نمیخواد. حالت دوم، تنها حالت منطقی و ممکنه. یعنی "تنها کسی میتونه قرآن رو بسوزونه، که یا فهم درست و حسابی نداره یا اینکه توجه داره که این کتاب، بخشی از هویت فکری یا اجتماعی یه افرادی رو تشکیل میده، و میخواد با سوزندنشون به اینها با انزجار اعلام کنه که چقدر بدش میاد از این هویتشون". این رو نگه دارین، میگم در ادامه.

دوم از دید یه مسلمان.
از سه حالت خارج نیست. طرف مقابلی که داره قرآن رو میسوزونه، یا مغزش تعطیله، یا برداشت غلطی از اسلام داره و اون چیزی که او ازش متنفره، این مسلمان هم ازش متنفره و اون اشتباه فکر میکنه که چنان چیزی در اسلام مورد عقیده این هست، یا اینکه طرف میدونه حقیقت رو یا نمیدونه، ولی برای دنبال پول و قدرت و ...
اگه حالت اول یا دوم، که خب برادر من، زبان نصیحت و خیرخواهی باید پیش بگیری، مگه به حضرت امیر جلوی امام حسن فحش داد اون یارو حضرت چه کرد؟ نگفت برادر انگار غریبه ای، پاشو نهار بریم خونه ما؟ به مادر حضرت کاظم تو بازار طرف فحش داد، حضرت اطرافیانش رو باز نداشت از حمله به طرف، شب واسه طرف غذا نبرد؟ اگه عقل داری و مسلمانی، که منشت باید منش اینها باشه. اگه تو جوی، فحش بده. فحش دادن متقابل دقیقا تأثیر مشابه عملکرد اون ها رو داره. اگه او با سوزوندن قرآن عقیده تو رو به لرزه انداخت، تو هم با فحش دادن عقیده اون رو به لرزه میندازی. باش تا صبح دولتت بدمد.
اگه طرف میدونه و داره این کار رو میکنه که دیگه اصلا بحثی نداره. انقدر بسوزونه تا خسته شه. و اگه این کار طرف باعث میشه یه پیروانی که از دسته اول و دوم هستن پیدا کنه، برخورد، همون برخورد منش ائمه بهتره.
بنابراین، "فقط مسلمانی جوگیر میشه و فحش میده و ... که یا فهم درست و حسابی نداره، یا دنبال اینه که به طرف مقابل با انزجار نشون بده که چقدر بدش میاد از این کارشون".

خب؟ حالا این دو تا گزاره رو بگذاریم کنار هم:
- تنها کسی میتونه قرآن رو بسوزونه، که یا فهم درست و حسابی نداره یا اینکه توجه داره که این کتاب، بخشی از هویت فکری یا اجتماعی یه افرادی رو تشکیل میده، و میخواد با سوزندنشون به اینها با انزجار اعلام کنه که چقدر بدش میاد از این هویتشون
- فقط مسلمانی جوگیر میشه و فحش میده و ... که یا فهم درست و حسابی نداره، یا دنبال اینه که به طرف مقابل با انزجار نشون بده که چقدر بدش میاد از این کارشون
پس در هر گروه (مسلمان و غیر مسلمان)، دو دسته داریم، یه دسته که تو جون، خیلی توجهی ندارن، دسته دوم کسانین که میخوان با نشون دادن "نفرت"، فاصله "ما/آنها" رو واضح کنن و باعث شن که دو سر طیف از هم نفرتشون بیشتر شه. کسانی که به دو سر طیف نزدیکن، حرکت کنن به سمت انتهای طیف و کسانی که این وسط ها به هم نزدیکن، از هم فاصله بگیرن، به صورت خلاصه "رادیکال" کنن فضا رو.
رادیکال کردن فضا، فقط به درد کسی میخوره، که دنبال منافعیه که با منطق و مجادله حسن نمیتونه بهش برسه. این منافع، ربطی به اون سر طیف نداره، غالبا مال همین ور طیفه. به زبون خودمونی، این کارا مصرف داخلی داره.
قصه، همون قصه قدیمیه، جنگ عبارت است از دو گروه که یکدیگر را میکشند، ولی هم را نمیشناسند، برای خاطر کسانی که یکدیگر را میشناسند ولی هم را نمیکشند. یاد چند تیکه 1984 جورج اورول افتادم:

And it's not a matter of whether the war is not real or if it is. Victory is not possible. The war is not meant to be won, it is meant to be continuous. Hierarchical society is only possible on the basis of poverty and ignorance. This new version is the past and no different past can ever have existed. In principle the war effort is always planned to keep society on the brink of starvation. The war is waged by the ruling group against its own subjects and its object is not the victory over either Eurasia or East Asia but to keep the very structure of society intact.
من از همون موقع که این ماجرا رو شنیدم، با خودم گفتم اگه حضرت رسول بود، فردا پیام میداد به همه مسلمانان، که بزارین بسوزونن، هر کاری خواستن بکنن، همه بنده های خدا برادران مان. آخه "حریص علیکم" بود اون عزیز.
رفتم تو سایت آقای سیستانی، میخواستم ببینم بالاخره ماه رو دیده اند یا نه، بیانیه اش رو دیدم، داشتم میخوندم، وسطاش دیگه داشتم میگفتم آخه بابا، یک کلمه به مسلمان ها بگو، که دیدم آخرش بالاخره گفت.

خلاصه اینکه
یا أیها الذین آمنوا - اگه پیدا میشه هنوز
کونوا قوامین لله - نه لأنفسکم
شهداء بالقسط - نه راحت ترین راه انتقام
و لا یجرمنکم شنئان قوم - هر چقدر هم شنیع باشه
علی أن لا تعدلوا - که اگه از عدل خارج شین، دیگه از چی دارین دفاع میکنین؟!
اعدلوا - دلم میسوزه به حال حضرت رسول
هو أقرب للتقوی - تقوی، انجام آنچه خوب میدانی، پرهیز از آنچه بد میدانی
واتقوا الله
إن الله خبیر بما تعملون

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

Psychiatry

موقعی که پزشکی رو شروع کردم، شاید چیزی که بیش از همه مشتاقش بودم، روانپزشکی بود.
حالا شروع شده، و عالیه.
یعنی جدا از زیبایی های علمیش، به شدت درگیر فکریم در معانی ضمنی حقوقیش. مثلا، به چه حقی دقیقا ما یه نفر رو به زور نگه میداریم تو تیمارستان؟ اصلا این تیمارستان ها، آغازشون کی بوده؟ درگیر فوکو شده ام، بد!

۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

بازکشف عهدنامه

سحر بیست و یکمه، گفتم این رو بنویسم و بعد برم بخوابم.
امشب گفتم عهدنامه مالک رو بخونم دوباره. چند ماه پیش خوندم تا یه جایی، ولی خوشم نیومد. یعنی قشنگ حس کردم من موافق نیستم با این ادبیات، گرچه به درد مباحثه میخوره.
نیاز داشتم Wittgenstein و Tractatus ـش رو بفهمم.
نیاز داشتم Stuart Kauffman (پزشک متخصص اورژانس محقق در زمینه منشأ حیات، بی خدا) برام Reinventing the Sacred رو توضیح بده.
نیاز داشتم با Naom Chomsky آشنا شم، تا بتونم تطبیق بدم و حل مرز کنم دوباره ادبیات علوم انسانی رو با علوم دقیق تجربی.
نیاز داشتم شازده کوچولو رو دوباره بخونم... هزار بار...

امشب میخوندم عهدنامه رو، داغ میشدم، بر افروخته میشدم
میخوام یه سری چیزایی که موقع خوندنش می فهمیدم رو بنویسم، همه اش رو هم تگ میکنم، عهدنامه مالک. بیشتر به نظرم "مالک" خیلی مهمه، یه جورایی حضرت امیر در نظرم تغییر کردن، یه جای خیلی عجیبی و قابل توضیحی رفتن، اما توضیحش نمیتونم فعلا بدم
همین