۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

از پای فتاده

سخت ترین انتخاب ها، انتخابیه که "هزینه فرصت" (Opportunity Cost) زیادی داره.
مثل انتخاب اینکه اجازه داری یه بار در تاریخ، در یه سخنرانی تاریخی حضور داشته باشی، کجا میری؟
یا مثلا اجازه داری از یه نفر در طول تاریخ، یه سوال بپرسی و جواب بگیری، از کی، چی میپرسی؟
این انتخاب ها خیلی سختن، و خیلی اذیت میکنن.
اوایل این سال، همون شبی که این متن (+) رو نوشتم، یه متن دیگه نوشتم، ولی هیچ وقت نخواستم بگذارمش اینجا.
دیروز پریروز بود، قدم میزدم، و میدیدم که دقیقا همون حال رو دارم.
مثل سه چهار پنج بار دیگه در زندگیم، دوست میدارم که دو تا شم، و هر دو انتخاب رو بکنم.
ولی نمیشه. و میدونم راه پیش روم چیه، و گریزی ازش نیست. رشته ای بر گردنم افکنده
اون متن کذایی، این بود:

لحظاتی از زندگی هست که با حقیقت، عریان روبرو میشی. ادبیات و شعر کنار میرن، لغات واضح و روشن منظور رو فریاد میزنن، و نگاه به صورتش، و در هم پیچیده شدن وجودش وقتی این کلمات رو میگه، واضحه.
وقتی براش از نگرانی هام میگم، از دردهام، از دلهره هام، از چیزهایی که نمیدونم، و راههایی که در پیشه، و انتخاب هایی که بالاخره ناگزیرم...
نگاه میکنه بهت، نگاهی که هزاران سال پختگی و درد نهفته داره. و میگه
محمد، راه سخته. دست و پا ها در این راه قطع میکنن. نمیگم نا امید شو، ولی اگه یه روزی خسته شدی از توضیح دادن به کسی که حرف زدن بلد نیست، و خواستی بی خیال زحمت کشیدن و خون جگر خوردن و هزینه کردن زندگیت براش بشی، فکر نکن گناه بزرگی کردی.
بهش نگاه میکنم، و برای اولین بار در تمام عمرم، گزینه هرگز بازنگشتن به جایی که سنگ ها رو بسته اند و سگ ها رو باز کرده اند، ممکن جلوه میکنه.
ممکن.
ممکن.
ولی هنوز، نگاه اون بچه های مدرسه ای محروم، شرمندگی پدری که از مشکل کمر دیگه نمیتونه نون واسه بچه هاش بیاره، گریه مادری که دیگه نمیدونه از کجا باید غذا تهیه کنه، نگاه زنی که چون شوهرش از کار افتاده شده بی خبر در یه منطقه غریبه گدایی میکنه، آرامش حتی تنهاییم رو هم ازم میگیره
پدرم، استادم، و مرادم، همیشه بهمون میگه
خوابیدن، برای تو قبره

و من هنوز زنده ام...


پ.ن. نخیر، نمیگم قائل این ماجرا کیه.

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

Paradise Lost

قبلا گفتم از "درد" این انتخاب ناگزیر (+).
امروز در خیابون بهم وحی(!) شد.
شاید یه توصیفی که میتونم برای بهشت کنم، اینه که بهشت جاییه که "هزینه فرصت" (opportunity cost) وجود نداره.
هزینه فرصت، یعنی مثلا صد تومن پول داری، میتونی باهاش یه کتاب بخری، یا یه کتاب دیگه. این یه فرصتیه، که یکی رو درش انتخاب میکنی، منتها یادت باشه، هر کدوم رو انتخاب کنی، در حقیقت دیگری رو هزینه کردی. این توصیف اقتصادیشه، یه توضیح روانشناختی برای این مفهوم و تأثیرات روانیش هست، که حس بیانش نیست، بماند برا بعد.
یه جورایی، بهشت جاییه که مجبور به انتخاب بین خوب ها نیستی، همه اش رو داری، با هم.
ولی نکته اینه که در جهنم هم احتمالا "هزینه فرصت" نیست! در کره شمالی یا روسیه استالین یا چین مائو هم "هزینه فرصت" خیلی معنا نداره!
باید یه قیدی به این تعریف اضافه کنم، منتها یه کم مشکله.
و اصلا شاید اصالت دادن به این مفهوم غلطه. شاید اصلا بی خیال.
تصور قشنگیه ولی، نه؟

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

Happiness

I have lived through much, and now I think I have found what is needed for happiness.
A quiet secluded life in the country,
with the possibility of being useful to people to whom it is easy to do good,
and who are not accustomed to have it done to them.
And work which one hopes may be of some use.
Then rest,
nature,
books,
music,
love for one's neighbor.
Such is my idea of happiness.
And then, on top of all that,
you for a mate,
and children perhaps.
What more can the heart of a man desire?
- Leo Tolstoy

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

تحذیر

خبر رسیدی که یکی از برادران مسیحی تازه فارغ التحصیل مر یکی از همکلاسیهای ما را توصیه کردندی که از من حذر نمودندی
و این خبر بس موجب سرور و شادمانی گشتندی
که زیر آفتاب، هر چه اتفاق می افتد، تکراری است!

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

Pain

دنیای من، درد دارد
مثال؟
دوست دارم همیشه در "حضور" کسانی باشم
و نیستم
و نمیشود باشم

و این خیلی دردناک است
خیلی

۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

Paradise

دیشب بود یا پریشب
خواب میدیدم.
(حس میکردم/بهم گفته بودن که) یه کتابخونه خاصیه از دانشگاه، که تا حالا واردش نشده بودم.
به دور تا دور نگاه میکردم، بعضی کتابهایی که همه جا شاید یکی دو کپی بود، چند تا چند تا رو قفسه ها بود.
و من وقت کم داشتم.

یاد مدتها پیش افتادم. وقتی که امیر گفته بود بهشت رو توصیف کن.
رفتم تو آرشیو عکسهام، این جمله رو که جایی دیده بودم و عکس گرفته بودم رو پیدا کردم.
همین.