۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

Ultimate Depression

مریضم داره می میره
سرطان پیشرفته
من حالم بده
و افسرده ام

پانوشت: فشار فکری و احساسی شدید، دوباره داره فکرم رو باز میکنه، چیزهایی به ذهنم داره میرسه، احساساتی رو دارم تجربه میکنم، که بی نهایت برام جالب و جدید هستن...

6 comments:

نازنين گفت...

دانشجوي سال سومي .... و مريضش !!
كشته مرا اين سلسله جبال اعتماد به نفس...!
خدا به داد برسد...
پسر جان ! مريضت ؟؟؟
واي خدا !!
روزي سه بار تكرار شود : من يك دانشجوي هستم و نه بيشتر!

نازنين گفت...

"ساده " اش جا افتاد
خط آخر را مي گويم

ا.خ. گفت...

سلام محمد جان ، البته با نازنین خانم هم عقیده ام که اعتماد به نفس بالایی داری و شاید باید کارت پستالی بفرستی برای خودت ( به قول معروف) .اما این اعتماد به نفس خیلی عالیه و همه ما باید داشته باشیم .
دم سال نو و افسردگی ، هر چیزی یک درسی است برای زندگی !
روی مریضت مطالعه کن و ببین چه می تونی انجام بدی که اون دردش رو حس نکنه ...یادمه یک مرض پوستی گرفته بودم که خوانده بودم عملا علاج قطعی نداره و کار هایی که به نام علاج صورت می گیره همه صرفا مثل جراحی پلاستیک برای زیبایی می مونه و کار اصلی به عهده سیستم دفاعی خود بدنه .
اگر بدن شارژ باشه احتمالا بیشتر زنده می مونه ...سعی کن افسرده نباشی و او رو شاد کنی ، حداقلش اینه که از این درد خلاص میشه .

محمد جان باید شروع کنی کتاب بنویسی بجای چند مطلب کوتاه ...
بنویس و نگه دار برای آینده ات .

Mohammad KhoshZaban گفت...

به نازنین خانم:
ما در طول سال، یک مریض سرطانی رو دنبال میکنیم، چون مریض های مختلف رو با یه شرح حال گرفتن، میشه خیلی چیزها فهمید، ولی درک مسیری که یه مریض سرطانی بخصوص در هنگام در برابر مرگ قرار گرفتن طی میکنه رو نمیشه فهمید جز با دنبال کردنش به صورت دراز مدت. در بخش بیماری های تنفسی هم مشابهش هست، منتها نه به این طولانی مدت سرطان
گفتم "مریض من" و فکر نمیکنم غلط باشه. وقتی من میگم پدر من، معنای انحصار نداره، وقتی میگم کشور من، معنای انحصار نداره. این یه مسئله خیلی ساده است، که هر دانشجوی سال سوم پزشکی که من میشناسم باهاش آشناست، و همیشه همه جا همه همینطوری صحبت میکنن.
اما گذشته از این ها، این مرد شریف رو من بیش از همه دکترهای بیمارستان میشناسم. مدت زمانی که واسه همه جلسات شیمی درمانیش و قبل و بعدش و ... باهاش گذروندم و صحبت کردم با خودش و همسرش، بیش از همه دکترها و پرستارهاست. بنابراین احساس نزدیکی شدیدی که بهش میکنم، خیلی طبیعیه.
برای انسان بودنم، شرمنده نیستم، و برای احساس درد کردن، وقتی انسانی درد میکشه، اجازه نمیخوام از کسی.
زیاده جسارت است.

به ا.خ.:
دلتنگتم اخوی!

fateme گفت...

سلام عیدتون مبارک ! یک ماهی میشه که وبلاگتونو دنبال میکنم دوست دارم نازنین خانم صحبت منم بشنون:
نازنین خانم ، منم از همون دانشجوهای سال سوم پزشکی هستم، یه سال بالاتر یا پایین¬تر فرقی نمیکنه، میخواستم بگم :
وقتی که یکی از رزیدنتا در اتاق دانشجوها رو با عصبانیت باز میکنه و بهت میگه بیمار نمیذاره معاینش کنم و میگه تا خانم دکتر (!)نیاد وضع همینه... و یا وقتی که بیمار ، صبح روز بعد از شیمی درمانی ازحال بد دیشبش می¬ناله و میگه خانم دکتر اگه دیشب بودی اینقده حالم بد نمیشد! و یا یه شب که از اورژانس یه سر میای بخش ، نگات به نگاه بیمار سرطانیت میفته که ازت میخواد بری پیشش تا آخرین وصیتاشو بکنه.....
نازنین خانم ، توی تمام این لحظات از ته دل احساس میکنی اون بیمار بیشتر از اینکه بیمار هر کس دیگه¬ای باشه بیمار خود خودته............

Mohammad KhoshZaban گفت...

به فاطمه خانم:
سلام، عیدتون مبارک
شما بهتر از من گفتین
خدا به همراهتون
یا علی