۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

Pragmatism

گاهی، یه موضوعی فکرت رو مشغول میکنه. مدتها بهش فکر میکنی، مدتها میخونی، و آروم آروم به این نتیجه داری میرسی که اون موضعی که قبلا نسبت به اون موضوع داشتی، غلطه.
در این فضا، یکی میاد، یکی از اولین سوالاتی که به ذهنت رسیده بود چند ماه پیش رو می پرسه.
نمیدونی چه کنی. میخوای بهش بگی ببین، برو. از من دور شو. الان من تیغم، میبرم. برو به سلامت زندگیت رو بکن.
از اون بدتر، وقتیه که موضعت کاملا عوض شده، یا اصلا کاملا متوجه شده ای که سوالها رو چطور باید بهشون فکر کرد، و همون موضع قدیمت، با یه نگاه کاملا متفاوت، درسته.
یکی که سوال ابتدایی می پرسه، لبخندی میزنی، دستی رو شونه اش میزنی، میگی داستانش خیلی طولانیه، بگذر.
بگذر...

ولی وقت میخواهد و فرصت زیاد، و خیلی بیشتر فکر کردن. درس دادن، اصلا ساده نیست. و تازه وقت درس دادن است که به خیلی مشکلات (چه مال تئوری، چه مال طرز فکر اجتماع) پی می بری...

1 comments:

سید حسن میرپور گفت...

میفهمم چی میگی محمد جان؛ و بدتر اینه که در مورد نتیجه ی موردی که به چالش کشیده شدی مطمئن نباشی، یا مطمئن نشده باشی...