۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

یک روز از تعطیلات در بخش زنان، اولین زایمان طبیعی و اولین جان احتمالی

ساعت دو نصفه شب بالاخره خوابیدم.
ساعت شش و نیم بلند شدم، صبر کردم وقت نماز شه، نماز، و حرکت.
پا شدم رفتم بخش زنان. با متخصص مسئولش از سال قبل آشنا شدم و کلی مرحمت دارند!
خلاصه، همه مریض ها رو ویزیت صبحشون رو بودم. یه مادره که منتظر زایمان همون روز بود، داشت کتاب Twilight میخوند! بهش گفتم ایول
یه عمل سزارین.
یه زایمان طبیعی، که آخرش کار به اورژانس کشید. اولین تجربه عمرم بود. من داشتم سکته مغزی میکردم از شدت جو اتاق.
یه سر رفتم ناهار بخورم، اومدم برم بخش کارکنان ناهار بزنم، دیدم یه پیرمرده تنها نشسته، پاشدم رفتم نشستم جلوش، بعدش زنش هم اومد، کلی خندیدیم و بسیار نشاط رفت!
دوباره در بخش، ویزیت بعدی رو کردیم.
خلاصه، خسته و مرده (از شدت خواب، داشتم بیهوش میشدم)، رفتیم با انترن و متخصص بخش یه قهوه بنوشیم که ناگهان دوباره زنگ خطر رو زدن
همون مادره که داشت Twilight میخوند بود. خلاصه بردیمش اتاق عمل و بچه به دنیا اومد، ولی جفت، ول کن معامله نبود. بالاخره تموم شد.
یادم افتاد که عجب، خوابم می اومد! خدا برکت بده به این کاتکولامین ها
یه سر پاشدم رفتم بخش اورژانس. دختری بود، با احتمال Gastroentritis. اون هم موندنی شد تو بخش. برگشتم دوباره بخش زنان.
یه زنی بود، بنگلادشی، انگلیسی بلد نبود. پره اکلمپسی داشت و نباید میرفت خونه، چون اگه تحت کنترل نبود، احتمال مرگ داشت. خلاصه، این متخصص بنده خدا داشت به مترجم میگفت که ببین، این اگه بره خطرناکه، احتمال خطر جانی هست و ... زنه میگفت نه، باید برم از خونه لباس بیارم. میگفت ببین، نه! کس دیگه نیست بیاره؟ زنه میگفت خودم باید برم. داشت دیگه متخصصه ناامید میشد از قانع کردنش (بالاخره انتخاب، مال مریضه) رفتم تو گوشش گفتم ببین، نگو خطر جانی، نمی فهمه، لغت "مرگ" رو به کار ببر. خلاصه، متخصصه گفت ببین، کسانی بوده اند که از این وضعیت، مرده اند. خلاصه، مریض راضی شد.
از مریض که جدا شدیم، انترنه و متخصصه و اون یکی متخصص میگفتن زبونشون رو بلدی؟ گفتم نه! ولی حس کردم درست منتقل نمیشه حرفت. (کلا مریض باحالی بود، میگفت اپی دورال ننمایید، ولی سزارین کنید. حسابی پرت بود)
مرکز توجه بودن، باعث میشه دست و پام رو گم کنم.
احساس خوبی بود ولی بعدش! نجات احتمالی یک جان...
بالاخره قهوه هه رو زدیم!
دیگه شب بود و پا شدم اومدم خونه.

6 comments:

دکتر نفیس گفت...

ُسلام
مرسی که کشفتون کردم!! اضافه کردمتون به ریدرم.موفق باشید..

ا.خ. گفت...

دکتر جان خوبه دیگه وضعت ! حالت به راست معلومه . بخش زنان بهت ساخته .
دست ما رو هم بگیر .

خدیجه گفت...

اخوی خوب گفتی ساخته به رفیقمون بخش زنان اساسی
دکی کیس خوب دیدی یاد این اخوی ما هم باش

ا.خ. گفت...

چاکر خدیجه !

رفيق! گفت...

نمي دونم چه سري داره كه بخش زنان و زايمان به مردها بيشتر ميسازه؟؟
آخه چرا اينقدر وابسته ي دنيا و زيبايي هاشين؟؟؟!!!!
دكي جان !
خوتو از اين تعلقات رها كن !!
اون بخش هم مثل بخش هاي ديگه...
چه فرقي مي كنه؟
مهم انسانيت است و بس !

ا.خ. گفت...

نه دیگه بخش زنان خداییش یه چیز دیگه است. هر چی هست یه چیزی اونجا هست که از بچگی ما رو راه نمی دادن!