۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

Emotional Fundamentalism

من لغات رو طوری که دوست دارم به کار می برم.
بنیادگرایی دینی، اگه من بخوام تعریفش کنم، یعنی اینکه دین و نظام ارزشیت، برخاسته از خودت نباشه.
احمق نیستم.
می فهمم که بالاخره تحت تأثیر و برخاسته از بسیاری عوامله.
چیزی که من ازش بدم میاد، اینه که تن به تناقض در بدی. متنفر باشی از چیزی، و باز وانمود کنی، دروغ بگی که زیباست.

چیزی که بدم میاد ازش، از این منش و روش نسل خودم، نه فقط در ایران، که اینجا هم، در همکلاسی هام،
این بنیادگرایی احساسی و عاطفیه.
به زور بعضی احساسات رو زیبا دانستن. بیخود و بی جهت از یه چیزایی تعریف کردن.
یا احساس میکنی، یا احساسش نمیکنی.
وقتی احساس نمیکنی زیبایی چیزی رو، دروغ نگو، بیخود دورش نباف. بگو که زیبا نمی یابیش.
کسی که صادقه، میشه باهاش صحبت کرد، میشه نشست و حرف زد، میشه تلاش کرد برای ارتباط. کسی که دروغ میگه، برای خودش هم دروغ میگه، به خودش هم دروغ میگه، هیچ کاری نمیشه کرد، تا وقتی که این رو نشکنی.

11 comments:

ناشناس گفت...

http://www.emruznews.com/ShowItem.aspx?ID=26800&p=1

ناشناس گفت...

برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی میرسد
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

غریبه

نازنين گفت...

اين جمله جز از يك بنيادگراي درجه اول بر نمي آيد:
من كلمات را آنطور كه دوست دارم تعريف مي كنم!
فتامل !
فافهم!

Mohammad KhoshZaban گفت...

به نازنین:
فکر کنم اصلا متوجه نشدی.
اینکه من کلمات رو طوری که دوست دارم به کار میبرم، دقیقا نقطه مقابل اینه که با اینکه از معنای کلمه ای متنفرم، به عنوان یه چیز زیبا ازش ستایش کنم.
در این زمینه هم گریزی نیست، هر کسی استفاده اش از لغات، آنگونه که از محیطش تأثیر گرفته خواهد بود. من واسه همین، قبل از اینکه بگم دقیقا از چی خوشم نمیاد، توضیح میدم که منظورم از اون "چیز"، دقیقا چیه!

خدیجه گفت...

حالا این احساسه که ملت زیبا میبیننش چی هست دکی؟ یا چیا هست؟
یه دو تا مثال بزن بینیم از مام متنفری یا نه

Mohammad KhoshZaban گفت...

به خدیجه:
من غلط بکنم!
بابا، من گفتم از رفتار متنفرم، نه از افراد.
قربون شکل ماهت

ا.خ. گفت...

مخلص خدیجه !
چه می کنی ؟
اوضات رو به راست که ؟

بد خواه مدخواه که نداری ؟ نظر مظر بود بگو کورش کنم .

دای سلامتلیخ باجی

ا.خ. گفت...

راستی محمد جان !منم یه احساسایی دارم !

خدیجه گفت...

خیلی چاکرم اخوی
تا شما هستی بد خواه مد خواه ... نداره از مادر زاده شه
راستی من حاضر بودم یه دست و یه پا نداشتم این دانش مملو داشتم فک کنم اندازه موهای سر من کتاب خونده

Mohammad KhoshZaban گفت...

به ا.خ.:
من به احساسات آقایون کاری ندارم!

خدیجه جان، می بینم که با اخوی تون دل و قلوه رد و بدل میکنین!

خدیجه گفت...

دکی منظور از ممل همون خود شمایی نه اخوی بنده