۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

یادش بخیر

- سالها پیش، در دبستان بودیم، جلوی سن واسه نمایش نشسته بودیم، بعد از اینکه آقای دوایی ذکر "اللهم العن قتلة أمیر المؤمنین علیه السلام" رو گفتند، دوست عزیزم، علی ش، برام تکرار کرد تا یاد گرفتم. علی جان، امشب به یادت بودم...
- علی جان، اون دوستی نزدیک دوران دبستان رو، شاید دیگه تجربه نکردم. نزدیکی فکری خیلی زیاد رو تجربه کرده ام، ولی اون دوستی، دوستی دوران بدون فکر، یادش بخیر. هر جا که هستی، خدا به همراهت.
- علی جان، توفیق نشد ببینمت امسال، تا یار که را خواهد و میلش به که باشد...


پ.ن. دیروز، 9/9/9 بود. نوشتم که بماند.

7 comments:

حسین رجایی گفت...

سلام .
خسته نباشی و خدا قوت !
شما هم قطعا در حال گذران تجربه جالبی هستید .
خوش باشید .
یا علی .

علی گفت...

من هم میخوام که دوباره تکرار بشه دوران بدون فکر. اما نمیشه. امسال تقصیر من بود که نیومدم. امیدوارم بیشتر همدیگه رو ببینیم. به هر حال خیلی لطف داری. ممنون.

ناشناس گفت...

http://www.drsoroush.com/Persian/By_DrSoroush/P-NWS-13880619-JashneZevaleEstebdadeDini.html

ناشناس گفت...

وضعیت خیلی خرابه. باید از ایران رفت.فقط نباید سعی کنیم درستش کنیم مهاجرت هم همیشه بد نیست. تو قرآن هم اومده که اگه بهتون فشار اومد باید مهاجرت کنید. و اون دنیا ازتون میپرسن چرا نرفتید؟

Mohammad KhoshZaban گفت...

به ناشناس:
من که فکر میکنم میشه اصلاح کرد.

سيد عباس بني هاشم گفت...

محمد جان، اگرچه نمی دونم که اوضاعت اونجا چطوره، اما حاضرم جام رو باهات عوض کنم!
(البته می دونی به خاطر خودم نیست ها! به خاطر توئه که می خوام مستفیض بشی...! به هر حال مرد ها در بحران ساخته میشن...)

Mohammad KhoshZaban گفت...

به سيد عباس بني هاشم:
...!