۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

خسته ام

این هفته سخت کی تموم میشه؟ دارم له میشم...

پ.ن. صادق، امروز برای اولین بار رفت دانشکده پزشکی... یادش بخیر!
پ.ن.2. فی الواقع صادق امروز تنفیذ شد!

8 comments:

علی گفت...

من راجع به زندگی چنین نظری دارم. دارم له میشم.

ناشناس گفت...

این چند روز خیلی خوش میگذره ایران بدون احمدی نژاد. کاش نیویورک بمونه دیگه نیاد. همونجا رو آباد کنه. اینجا اشباع شده.

سيد عباس بني هاشم گفت...

محمد جان:
در اين هفته اولين بار از دانشكده پزشكي برامون استاد اومد تا 6 واحد فيزيولوژي رو درس بده. درسهاي ديگر هم داريم مثل توانبخشي (Rehabilitation) كه يك درس بيومكانيكه و بايد آناتومي هم يك كمي ياد بگيريم. در مجموع مثل اينه كه وارد يك كشور كاملا غريبه شده باشي. خيلي متفاوته! اما عوضش آيه توش زياد داره. تا حالا اين همه در درست كار كردن يك سيستم، خوف و رجا نديده بودم... واقعا سيستم هاي بيولوژيك خيلي خيلي پيچيده اند. آدم مخش صوت ميكشه!
البته مسئله جالب اينه كه پزشكها كلا به اندازه مهندسها به خودشون زحمت تحليل كردن سيستم ها رو نميدن. اين كار هنوز هم تا حدودي وظيفه مهندسهاست. هيچ يادم نمي ره وقتي استادمون داشت رابطه نرنست رو درباره پتانسيل سلولها توضيح مي داد، گفت: « اين ها همه از روابط بسيار بسيار پيچيده رياضيات بدست اومده كه فوق العاده سخته و بعد از نوشتن سه صفحه فرمول اثبات ميشه!» نكته باحال كلاس فيزيولوژي اينه كه بعد چند سال استادها يادگرفته اند كه ما چه چيزهايي رو نمي دونيم و به جاي مسخره كردن ما، اونجا رو بيشتر توضيح ميدن؛ اما چشمم آب نمي خوره كه اونها در مورد چيزهايي كه ما از اونها بيشتر مي فهميم، مراعات كنند. جات خالي، وقتي استاد داشت مفهوم ولتاژ، لگاريتم، پتانسيل، Action Potential و... رو درس ميداد، خيلي جاها بايد ميرفتيم زير صندلي تا خنده مون رو استاد نبينه... خدا خيرش بده، داشت نيم ساعت برامون مثال ميزد تا مفهوم پتانسيل و منفي بودن اون رو بفهميم! اما از اينها گذشته، واقعا خيلي كارشون درسته، دكترن ديگه! كاريش نميشه كرد، بايد باهاشون كنار اومد.
راستي محمد، تو e-book مجاني رو از كجا دانلود مي كني؟ مثلا من يك كتاب دارم به نام «Biomechanics and Motor Control of Human Movement». اين رو از كجا بايد دانلود كنم؟

Mohammad KhoshZaban گفت...

به سيد عباس بني هاشم:
1- شیخنا داروین یادت نره!
2- این تفاوت، خیلی خیلی جالبه، اگه حوصله داری، تو بلاگت بنویس راجع به این حس، دوست دارم بخونم.
3- یاد نرنست به خیر!
4- والا emule و bittorrent رو امتحان کن، معمولا هست. ولی نکته اش اینه که کتابش رو باید برو بچه های اهل حال داشته باشن! که انگار این کتاب در موردش صدق نمیکنه.
5- حتما در مورد این تجربه هات بنویس لطفا. خیلی خیلی مشتاقم بخونم.
قربانت

سيد عباس بني هاشم گفت...

در مورد اينكه مي گي درباره تجربه هام بنويسم، چند تا نكته مطرحه. يكي اينكه به اون صورت بلاگ فعالي ندارم و كسي نمي خونتش. ثانيا، اصلا نوع مخاطبيني كه در بلاگم باهاشون روبرو مي شوم، برام اولويت ندارند. اونايي كه برام اولويت دارند رو جاهاي ديگري مي رم سراغشون. مثلا ايميل، يا گروه هاي ديگري كه هستند... در ثالث، به نظرم نوشتن در مورد اينگونه تجربه ها اگرچه جالبه اما به وقتي كه ميگذارم نمي ارزه. رابعا اينكه الآن بدجوري دارم زير مجموعه مكاتبه هايي كه شروع كردم له مي شم. واسه همين، اونايي رو كه اولويت كمتري برام دارند بايد كم كم با يه بهونه اي بذارم كنار. اما از اينها كه بگذريم صرف گفتگو با شما در اين مقال انقدر شيرين هست كه بشه چند جمله اي اينجا برات بفرستم. راستش به نظرم بعضي موقع ها آدم كه مخاطبش ر دقيق تر مشخص كنه، خيلي خوبه. يادمه وقتي خاله ام كه تازه رفته بود خارج، كلي از ايميلهاي سياسي و – به نظرم - جالبي رو كه براي خيلي ها مي فرستادم، براي اون هم مي فرستادم... تا وقتي كه اون بهم گفت: ‹ دوست دارم يك ايميل براي خودم بنويسي، حتي كوتاه. نه از اون ايميل هايي كه معلوم نيست براي چندصد نفر فرستادي!› مي دوني؟ راست ميگه خب. يه ذره وقت گذاشتن خاص براي عزيزيانمون مي ارزه براي اينكه كه هم اونها بدونن كه به يادشون هستيم و صد البته خودمون هم واقعا به يادشون باشيم...

خلاصه، در مورد تجربياتي كه قابل عرض باشه، بالاخره تو يكي رو – انشاء الله - يه جوري با خبر مي كنم. نمونه آنكه من در كوي دانشگاه تهران خوابگاه گرفتم. به نظرم به تجربه اش بيارزه. اما خب هزينه هايي هم داره. مثلا هنوز هيچي نشده، فهميدم كه هم اتاقي ام معتاده... حالا يه كاريش مي كنيم! به هر حال من اين ترم غير از واحدهاي اختصاصي ام، 9 واحد مشترك با فوق ليسانس ها دارم. بايد خر زد، گزيري نيست...

نكته جالب ديگري كه اخيرا در كلاس فيزيولوژي ديدم، اين اين بود كه استاد چند تا اسلايد به عنوان لطيفه ميان درسش پخش كرد، اما حتي يك نفر هم لبخند نزد! اما به قول خودش در كلاس پزشكي ها، بچه ها خيلي خوششون ميومد... ميدوني اون اسلايد ها چي بود؟ يك سري عكس بود – كه احتمالا مرشدزاده يكي دو سال پيش براي گروه هم فرستاده بود – كه اشتباهات فاحش رياضي دانش آموزان را در چند نمونه نشان مي داد. مثلا اينكه كسي سينوسها را با هم ساده كرده بوده، يا به جاي بسط دادن اتحاد آنرا بزرگتر نوشته بود و از اين حرفها... نمي دونم چرا هيچ كس نخنديد؟! شايد چون اين ايميل ها سالها پيش مد بود، به نظر بچه ها خنك ميومد... اما يك كم دارم از اين نگران ميشم كه اكثر بچه ها طنز موجود در تصاوير را درك نكردند. آنها داشتند به دنبال برقرار كردن رابطه بين اسلايد ها و فرمول هاي رياضي مي كردند. يا چون اصولا به بحث فيزيولوژي سوار نبودند، فكر مي كردند شايد اي اين هم چيزي شبيه به يك سيستم پيچيده فيزيولوژي باشد. منتظر بودند ارتباطش را استاد برايشان توضيح دهد... مي داني نظر من چه بود؟ وقتي من تصوير اول را ديدم، داشتم فكر مي كردم كه اين چه ربطي به اينجا دارد؟ به نظر من اسلايد استاد، هم خنك بود (خنك در اينجا بر خلاف زبان انگليسي، به معناي لوس است!!)، هم بي ريط بود و هم كسي در آن فضاي ذهني انتظار آن را نداشت... به عبارتي استاد از آن خوشش آمده بود و در لابلاي اسلايدهايش گذاشته بود. اما سوال اينجاست كه واقعا چرا بچه هاي پزشكي به آن اسلايدها خنديده بودند؟

Mohammad KhoshZaban گفت...

به سيد عباس بني هاشم:
- کوی دانشگاه، آه!
- والا چی بگم، احتمالا بچه ها بیچاره ها اونقدر با کتاب سر و کار دارند، کمترین میزان بامزگی، به نظرشون خنده دار میاد، واسه من که اینطور بود!
- بنویس حالا، خوبه، خیلی دوست دارم بخونم.

سيد عباس بني هاشم گفت...

دیشب اولین شبی بود که توی خوابگاه خوابیدم. صبح که از خواب بیدار شدم، فهمیدم که به سختی مریض شده ام! هزاران مشکل دیگر هم هست که مریض بودنم رو به حاشیه می بره. اما عوضش مزایای خودش رو هم داره. یعنی می تونم تحمل کنم؟!...
و اما توضیحی که در این چند روزه از جو کوی یاد گرفتم اینه که « اصولا در اینجا هیچ چیز غیر ممکن نیست» باید انتظار هر چیزی رو داشته باشی...» نمونه هاش باشه برای بعد.

Mohammad KhoshZaban گفت...

به سيد عباس بني هاشم:
خدا خوبت کنه إن شاءالله. بنویس، خیلی مشتاقم، شدی شهرزاد قصه گو!