۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

از حافظ

حالی میکنم با این غزل...

بيا که قصر امل سخت سست بنيادست
بيار باده که بنياد عمر بر بادست

غلام همت آنم که زير چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست

چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غيبم چه مژده‌ها دادست

که اي بلندنظر شاهباز سدره نشين
نشيمن تو نه اين کنج محنت آبادست

تو را ز کنگره عرش مي‌زنند صفير
ندانمت که در اين دامگه چه افتادست

نصيحتي کنمت ياد گير و در عمل آر
که اين حديث ز پير طريقتم يادست

غم جهان مخور و پند من مبر از ياد
که اين لطيفه عشقم ز ره روي يادست

رضا به داده بده وز جبين گره بگشاي
که بر من و تو در اختيار نگشادست

مجو درستي عهد از جهان سست نهاد
که اين عجوز عروس هزاردامادست

نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل
بنال بلبل بي دل که جاي فريادست

حسد چه مي‌بري اي سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست

6 comments:

امیرجون گفت...

طول امل هم نه ها
قصر امل

Mohammad KhoshZaban گفت...

به امیرجون:
نکته ات رو نمی یابم.

امیرجون گفت...

طول امل که می دونی چیه؟
قصر هم در مقابل طوله دیگه.

mojtaba گفت...

manam ba ein hal mikonam hamejoore dar tamame abad:
یا رب آن آهوی مشکین به خطن باز رسان
وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
دل آزرده مارا به نسیمی بنواز
یعنی آن جان زتن رفته به تن باز رسان
...یار مه روی من
...لعل یمانی
....به یمن
....سخن اینست
....بی تو نخواهیم حیات
...به وطن باز رسان...

ناشناس گفت...

و البته ختن درست است نه خطن

مجتبی گفت...

اصلاح می کنم ختن،نمی دونم چرا تو فکرم ختن با خطنه،مثلا مثل اثاث و اساس،اثاث همیشه تو ذهنمه ولی یه جایی اساس باید باشه