۱۳۸۸ فروردین ۱, شنبه

وحدت وجود یا مکانیسم معکوس مغز و شمه ای از عملکردش

خب، میخوام وحدت وجود رو رد کنم به امید خدا. با توضیحاتی در زمینه حلاج و ابن عربی و توضیح شمه ای از کارکرد مغز انسان منتها این مستلزم اینه که خوب دقت بشه به مطالبی که میگم.

قضیه مُثُل افلاطون یادتونه؟
خیلی مختصر میگم، افلاطون میگه من یه چیزی میدونم، به نام اسب. منتها این نمونه های اسب که می بینم، همه با هم تفاوت دارن، ولی من به همه میگم اسب. پس یه عالمی هست، به اسم عالم مثل، که مثل اسب، مثل گربه، مثل خرس و ... همه اونجاست، اینا نمونه هایی هستن که همه اینجا از اونا شکل میگیرن. (البته قصه اینجا تموم نمیشه ها، کلی دنباله داره!)
یه مثال دیگه هم بزنم.
مثلا بعضی میگن آقا، هیچ چیز دنیای واقعی قابل تعریف نیست. میگی یعنی چی؟ میگن لیوان رو تعریف کن. میگی خب، یه استوانه شیشه ای، که یه تهش بسته است، به ارتفاع ده تا بیست سانت. آنا گیر میدن که یعنی اگه بیست سانت و یک دهم باشه نمیشه؟ میگی چرا، و بعد خوشحال میشن که تو رو متوجه کردن که لیوان قابل تعریف نیست، و خیلی هم احساس افتخار میکنن!

هر بچه شاسکولی رو این رو نشونش بدی، یه احساس بدی میکنه. میگه میدونم یه جای این ایراد داره، ولی نمیدونم کجاش. خب، من میخوام نشون بدم کجاش. یعنی در حقیقت آسیب شناسی کنم این مدل تفکر رو.
این مدل تفکر، حواسش انگار نیست، که آقا، خود تو هم نمیدونی لیوان، یا اسب، چیه. اگه بنشونیمت، یه لیوان رو هی ارتفاعش رو دراز کنیم، و بگیم هر وقت دیگه لیوان نیست بگو، احتمالا تا سی سانت، خیالش راحته، یه متر هم دیگه میگه این لیوان نیست، ولی دقیق نمیتونه مرز بگذاره. نکته اینه "مرزی وجود نداره". چرا؟ چون مفهوم لیوان، ساخته ذهن ماست. یعنی چی؟
مغز ما شدیدا توانایی تشخیص الگو (Pattern Recognition) داره، و هوش بیشتر، یعنی توانایی بیشتر در تشخیص الگو و بر اساسش پیش بینی. برین پیش بچه های هوش مصنوعی، بهتون بگن چقدر دارن بیچاره میشن که برنامه ای بنویسن که تصویر تشخیص بده، یا صدا رو تشخیص بده، یا به متن تبدیل کنه، یا متن رو مفاهیمش رو تشخیص بده. این کاریه که مغز ما در طول تاریخ تکامل، شدیدا بهینه شده واسش. ما صورت گاو ها رو لزوما نمیتونیم تشخیص بدیم، ولی صورت آدما رو خیلی راحت میتونیم تشخیص بدیم. و بیماری هایی هست، که در مغز، یه قسمت تشخیص الگوش از کار می افته و مثلا طرف دیگه نمیتونه صورت ها رو تشخیص بده، ولی در چیزای دیگه مشکل نداره. یا برعکس طرف میتونه صورت ها رو تشخیص بده، ولی اشیا رو نه. مثلا نمیتونه تشخیص بده این عکسی که جلوشه، دوچرخه است، یا نوار ضبط صوت. خطوط رو میبینه ولی الگو رو نمیتونه تشخیص بده.
اشتباه افلاطون و بقیه این مدل استدلالی اینه که فکر میکنن یه مرزی هست، منتها این مرز اینجا نیست. این اشتباهه. اساسا مرزی وجود نداره برادر من. تو الگو تشخیص دادی، همین و بس، این الگو اصالت خارجی نداره. و اگه در حین این آزمایش، تو لیوان چهل سانتی رو هم رضایت میدادی که لیوانه، یه ماه دیگه بهت نشون بدن، بگن از این لیوان آب بخور، میگی برو بابا، این که لیوان نیست. صددرصد این تشخیص، وابسته است به توانایی الگو پیدا کردن مغزت.
از طرف دیگه تعریف یه چیزایی ممکنه، چیزایی که پله ای نیستن. مثل مفاهیم ذهنی مثل دایره و مثلث، یا چیزهای واقعی که پله ای هستن، مثل اتم طلا، یا اتم هلیم، تعداد صحیحی پروتون داره.

یه مثال دیگه هم واسه این اصالت های الکی میشه زد. رنگ.

خب، حالا وحدت وجودی ها چی میگن؟ راستش، من مفصل نخوندم (نخواستم وقتم رو تلف کنم) ولی حدودا یه چیزی تو این مایه هاست (مطمئنا یه عده ای هستن که این رو میخونن، و میگن نه، این نیست! هیچ خری اینو نمیگه، و دقیقا یکی از عللی که توضیح خواهم داد این وحدت وجود باقی می مونه، این راز گونه بودن و توضیح روشن ندادنشه، مثل مسئله تثلیث در مسیحیت):
گل هست، خرس هست، توپ هست. این ها همه هم هستن (وجود) و هم یه چیزی اضافه بر بودن دارن یعنی گل بودن، خرس بودن، توپ بودن (ماهیت). خب، این ماهیت در همه متفاوته، ولی وجود در همه یکسانه. (و با یه سری کش دادن مفصل) یعنی وحدت وجود.
خب، من برای اینکه این رد کنم، کافیه نشون بدم که آقا، این تمایز وجود و ماهیت، تخیلیه، مثل تعریف لیوان و اسب می مونه، اونقدر تکرار کردین که خودتون هم باورتون شده. براش یه مثال نشون میدم.
میگم ماهیت یعنی مثل چی؟ میگن مثلا "رنگ" که "عرضی" اینه. (عرضی یعنی اینکه مرتبط به ذاتش نیست، میتونه بهش عارض شه. یعنی مثلا شیر شکمش ذاتیشه شیر بی شکم نمیشه، ولی گل رنگش عرضیه گل میتونه هر رنگی باشه). خب من نشون میدم این چیزی که هزار ساله شما عرضی گل فرض میکنین (رنگ) در واقع غیر قابل انفصاله ازش. اگه کمی فیزیک خونده باشین، میدونین که که رنگ، در حقیقت اون طول موج خاصیه که از جسم برمیگرده، و دقیقا مرتبطه با ساختار اون جسم. یعنی اینطوری نیست که گل، هر رنگی میتونه باشه. گل هر رنگدانه ای داشته باشه، همون رنگ رو داره با توجه به ساختار اتمی رنگدانه اش. گل هم که یه مفهوم ذهنیه که تو تو ذهنت ساختی، گاهی این روش قرار میگیره، گاهی اون، با توجه به ساختار ژنتیکش.
همین طور، میشه گفت که همه این چیزایی که باهاش مثال عرضی بودن میزنن رو میشه زیرآبشو زد. منتها حواستون باشه، گاهی ممکنه مثال احساسی بزنن، مثلا بگن تو گاهی غمگینی، گاهی خوشحال. اولا باید گفت تو مغز رو نمیشناسی، احساسات رو هم نمیدونی چیه، پس علی الحساب ساکت! اما مشکلی نیست، من هم چون الگوی آدم رو در ذهنم دارم، حرفت رو میفهمم و قبول دارم، منتها هیچ وقت اصالت خارجی نمیدم به این حرف. یه چیز تخیلیه که هر دو فرض میکنیم، که راحت باشیم. مثل هر غول و پری ای که در طول تاریخ ملت تخیل کردن.

یه نکته دیگه هم وقتیه که بحث مثلا "واجب الوجود" رو میکنن. محکم بزنین تو ساق پای "واجب" که یعنی چی؟ واجب، یه فرض انسانیه و ساخته ذهن ما برای توجیه محیط اطرافش. اینکه بیای بگی که مثلا فلان چیز باید باشه، یعنی چی؟ یعنی چی "باید"؟ اگه باید منطقیه، مثل تو ریاضی، یه چیزه، ولی اینکه این باید باشه، معنی نداره. و اصلا حالا میگی "وجود"، این هم یه مفهومیه که به استقرا از محیط اطراف گرفتیم، حالا تو میخوای بگی وجود بدون زمان، دیگه "وجود" نیست. من اصلا نمیشناسمش.

خلاصه اینکه، قصه، قصه ایه که یکی نوشته بود، من هم عینا کپی میکنم از اینجا:
کارتون و کارتن
مادر بزرگی داشتم که اگه زنده بود الان تقربین صدو بیست سالی داشت. یکی از موضوعات لاینحل زندگی‌اش درک چگونگی ساخت کارتون(انیمیشن) بود. یعنی از وقتی من به خاطر دارم و اولین تصویرهای مربوط به این مادر بزرگ در ذهنم ثبت شده. مانع بزرگ این بود که سعی می‌کرد بین دو مفهوم کارتون(انیمیشن) و کارتن(مقوایی) ارتباط برقرار کنه. فکر می‌کرد کارتن مقوایی نقش بنیادینی در ساختن کارتون انیمیشن داره و همین نمی‌گذاشت که چطور ساخته شدنش را بفهمه(حالا کار به بقیه موانع نداریم). موقع تماشای کارتون هیچ وقت لذت نمی‌برد. غرق در تفکر برای کشف چگونگی ساختش بود. هر وقت که با کسی آشنا می‌شد، مدتی که از دوستی و آشنایی می‌گذشت سوال مهمش را می‌پرسید. اما توضیح هیچ کس او را راضی نمی‌کرد. چون تمام مدت شنیدن جواب تصویر ذهنی ارتباط کارتن و کارتون را با سرسختی پس کله اش نگه داشته بود. بعد از تمام شدن جواب هم می‌پرسید پس این وسط کارتن چه کاره بود توی این جوابی که دادی؟ طرف هم نمی‌فهمید که کارتن چیه؟ اصلن کارتن چی کار باید بکنه توی ساخت انیمیشن؟... خوب یادمه یک بنده خدایی مشکل را فهمید. چطوری نمیدانم. شاید چون خودش پدر و مادری هم سن مادر بزرگه داشت. توضیح داد که شباهت این نامگذاری همین‌جوری بوده و کارتن هیج نقشی در ساخت کارتون نداره. همین‌جور که توضیح میداد مادر بزرگه روش را برگرداند و بی توجه به اون و حرف‌هاش تسبیح‌اش را برداشت و بقیه ذکرش را گفت. انگار که طرف صلاحیت لازم را برای جواب دادن نداشته باشه.

خیلی جالب نیست؟ واقعا چطوری میشه مشکل رو واسه این بنده خدا حل کرد؟ من دقیقا همین مشکل رو با رفقای وحدت وجودی و تثلیثی دارم. تنها راهش که به ذهنم میرسه، اینه که از اینا هزار تا مثال بزنیم، تا روشن شه که بازی با کلمات رو باید بی خیال شه. شاید هم علت شباهت و انتخاب کارتون رو براش توضیح بدیم، بهتر شه.

اصلا حوصله بحثش رو فعلا اینجا ندارم. هر کسی میخواد، خودش بره بخونه که چقدر نقش "زبان" و "لغات" تو شیوه فکری ما مؤثره. اینکه چطور خیلی راحت بعضی استدلال ها رو چون خوب میشه بیان کرد، در حالیکه غلط هستن، گول منطقی بودنشون رو میخوریم، و چقدر فلاسفه دغدغه این مسئله رو دارن.
یه مثال خیلی مشهورش، که اصلا حوصله ندارم توضیح بدم چرا غلطه، برهان وجودیه یا همون Ontological Argument:
خدا از همه چیز برتر است. وجود داشتن برتر از وجود نداشتن است. پس خدا وجود دارد.
اینو به یکی بگین که خیلی تو باغ نیست، حال میکنه، ایمان میاره در جا! فلاسفه مدتها طول میکشه تا دقیق نشون بدن این چرا ایراد داره، منتها من کافیه فقط توجه بدم که چقدر جالب اینجا بازی با لغات، نقش اثبات رو پیاده میکنه.

یه مثال دیگه اش که میخوام توضیح بدم، ماجرای اون تیره و هدف:
اگه یه تیر بخواد به هدف بخوره، اول باید نصف کنه مسیر رو، بعد باقیمونده رو نصف کنه، بعد باقیمونده رو نصف کنه، پس هیچ وقت تیر به هدف نمیرسه.
این خیلی ها رو به لحاظ اثباتی متقاعد یا حیران میکنه، ولی هیچ کس بهش عمل نمیکنه و وای نمی ایسته جلوی تفنگ یا تیرکمان!
یادش بخیر چقدر بچه بودم رو این فکر کردم تا بالاخره حل شد. اون خیلی بچگی ها، میگفتم با خودم خب، خود اون نصف کردن اول هم همینطوریه، و همینطور نصف نصف اول هم همینطور و ... پس اصلا از جاش تکون نمیخوره. و چون این دیگه خیلی تابلو میشد، خوشحال میشدم که ردش کردم!
بعدا که فیزیک خوندم، متوجه مغلطه عظیمش شدم. دقت کنین، باید گیر خط به خط داد: فرض کنیم سرعتش ثابته، پس نصف فاصله رو مثلا در یه ثانیه میره، بعد نصف بعدی رو در نیم ثانیه، و نصف بعدی رو در ربع ثانیه و ... پس تا ابد (همین جا محکم میخوره تو ساق استدلال) حق نداری بگی تا ابد، باید بگی تا نرسیده به دو ثانیه! می بینین، غلط بودن و مغلطه بودن این قضیه خیلی جالب روشن شد.
بسیارن مسائل از این دست که بچه های ریاضی وقتی حد رو میخونن باهاش دست و پنجه نرم میکنن

برداشت من از مسئله وحدت وجود هم همینه. شاید یه موقعی غلط بودن تمایز "وجود" و "ماهیت" رو نمیتونستیم نشون بدیم، ولی الان میتونیم.
دوست عزیزی دارم (که ازش فیلسوف تر تو اطرافیانم نمیشناسم) که اینجا رو بخونه، (که احتمالا نمیخونه!) قطعا میگه ساده اندیشی کردی. بله، من ساده می بینم. من مشکلم با این مسیحی ها هم همینه، که وقتی بحث تثلیث میشه میگن قضیه خیلی راز گونه و پیچیده و ... است. اینا به هیچ دردی نمیخوره. اگه حرفی قابل بیانه، باید بشه روشن و صریح روش بحث کرد. ریچارد داوکینز این رو نقل میکنه تو کتابش از جفرسون (عجب آدم توپی بوده این آدم):

Thomas Jefferson, as so often, got it right when he said, 'Ridicule is the only weapon which can be used against unintelligible propositions. Ideas must be distinct before reason can act upon them; and no man ever had a distinct idea of the trinity. It is the mere Abracadabra of the mountebanks calling themselves the priests of Jesus.'
قصه اینه.

یا مثلا آقای حسن زاده آملی هم در شرح محی الدین بن عربی (ممد الهمم در شرح فصوص الحکم ص 514) میگه:
موسى بواقع و نفس الامر و به امر توحيد اعلم از هارون بود. چه اينكه مى‏دانست اصحاب عجل چه كسى را پرستش مى‏كردند. زيرا او عالم بود كه خداوند حكم فرموده كه جز او پرستش نشود و آنچه را حكم فرمود غير آن نخواهد شد پس جميع عبادتها عبادت حق تعالى است و لكن «اى بسا كس را كه صورت راه زد» بنا بر اين عتاب موسى برادرش هارون را از اين جهت بود كه هارون انكار عبادت عجل مى‏نمود و قلب او چون موسى اتساع نداشت. چه اينكه عارف حق را در هر چيز مى‏بيند بلكه او را عين هر چيز مى‏بيند (غرض شيخ در اين گونه مسائل در فصوص و فتوحات و ديگر زُبر و رسائل‏اش بيان اسرار ولايت و باطن است براى كسانى كه اهل سرّند. هر چند به حسب نبوت تشريع مقرّ است كه بايد توده مردم را از عبادت اصنام بازداشت. چنانكه انبياء عبادت اصنام را انكار مى‏فرمودند.)

کسی نگه این ها جزو اسراره، یا چه میدونم فهمش سخته. آقا خیلی روشنه که موسی(ع) از پرستش گوساله عصبانی بود، نه از اینکه چراهارون(ع) مخالفت کرده با پرستش گوساله. (شاهدش هم مجازات اون پرستندگان بود) ببین این توهمات و توجیهات تا کجا میتونه پیش بره، که برای توجیه یه متن چرت، آدمای بزرگ ما هم توجیه میکنن، تا دلت بخواد. و صد البته، میشه گفت ببین، اینها نکات خیلی ظریفیه که من نمیفهمم. خب، جواب من به این آدمها اینه که اگه یکی اومد همین رو گفت در مورد غدیر، چی میخوان بگن؟ بگه نکته ظریف این بود که پیامبر(ص) میخواست بگه علی(ع) امام نیست. جوش نمی آرن؟ نمیگن متن رو ببین؟ شعور داشته باش؟ در مورد تحلیل های اجتماعی فعلی چطور؟ هرگز. فقط در مورد یه چیز دور، که میشه اسطوره پردازیش کرد و به گند کشیدش، این حرفها رو میزنن. بزرگ شین بابا، بزرگ شین.
چیزی که من رو بیش از همه میسوزونه، تأثیر اجتماعی این خزعبلاته. چه در مسیحیت، چه در اسلام. میدونین چقدر آدم کشته شدن، سر این خزعبلات؟ نژاد پرستی های عمر یادتونه؟ اونوقت بخونین که "از محي الدين نقل شده که گفت در معراج خود ديدم كه مرتبه علی پست تر بود از مرتبه أبي بكر و عثمان و عمر". اصلا مذهبی نیست بحثم. به هر خری که ذره ای انسانیت توشه، و اصلا بی خداست،تاریخ صدر اسلام رو بده، اونوقت بگو بعضی علمای اسلام میگن اون سه تا، بهتر از چهارمی بودن. ببین نمیگه خاک بر سر علمای اسلامتون؟

اما یه مسئله ای دوستان رو همیشه از اینکه بزنن زیر این خزعبلات دور نگه میداره، اونم اینه که چطور این همه بزرگان این رو گفتن.
من دو تا راه حل دارم. یکی اینه که این همه بزرگان ستاره ها رو ازلی و ثابت فکر میکردن، یا زمین رو مرکز جهان، خب که چی؟ اونا در موقعیت خودشون، خیلی خوب بودن، احترامشون هم محفوظ، ولی این دلیل نمیشه که هر چی گفتن همیشه با خودمون بکشیم. نیوتن در مورد نور اشتباه میکرد، داروین در مورد تکامل صادق بود، ولی چون ژنتیک نمیدونست، فکر میکرد صفات اکتسابی هم ارثین، خب، اشتباه میکردن. چرا اینقدر سختمونه که حدس ها و توهمات بزرگانمون رو از دین جدا کنیم؟
راه حل دوم، بیشتر توضیح این مسئله است که چطور این ها رشد میکنن.
خب عزیز من، تو محیطی که عقل، اجازه رشد نداره، ائمه معصوم تو حصرن، مردم سراغ هر کسی که ادعای عقل میکنه، میرن و نتیجه اش توجیه حکومت میشه، خب، طبیعیه، مردم پی اون کسی رو میگیرن، که حرفهای باحال میزنه (از تیپ همون تیر و هدف، به لحاظ منطقی غلط، ولی خیلی باحال). معلومه که حلاج جذابه. معلومه که در محیطی که مغول همه رو تار و مار کرده، ابن عربی باحاله. یه ساعت بشین، همچین با هیچی شارژت میکنن که بری بیرون حالش رو ببری. معلومه که این رسوخ میکنه. این در اون برهه رسوخ کرد، ولی بعدش میشه بند.
هدف و ایده آل ما هم همینه: لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة
ما هدفمون توجیه ما قال القدما(!) نیست.
و اگه همه اینا به زبان رازه و ... میشه دست برداریم؟ همه رک و پوست کنده حرف بزنیم؟
لزوما حلاج و ابن عربی و ... قصد فریب مردم رونداشتن. اصلا من کی ام که بخوام از نیات درونی ملت بگم؟ شاید صادقانه، مثل بقیه مردم که گول بعضی استدلال ها رو میخوردن، یه تجربه داشتن، تلاش کردن به زبونش بیارن، شده این آشی که این جوری به هم ریخته است. در مورد این مسئله بعدا اگه حوصله کردم مینویسم، که بسیاری از دعوا های لفظی، دعوا سر اینه که یه تجربه ای داریم، به زبونش میاریم، ولی این جامع و مانع نیست، بعد به جای تأکید رو تجربه، تأکیدمون میاد رو جملات. اونوقت نتیجه میشه این بدبختی. در مورد این تجربیات معنوی که بیانش معمولا میشه "یکی بودن با جهان" که فقط هم مال حلاج نیست، تو عرفان شرق هم مفصله، در مورد این توضیح میدم اگه خدا بخواد. ما خیلی تجربیات داریم که میشه اشتباه برداشت بشه، شاید بهترین جمله ای که در این زمینه خوندم، جمله ویتگنشتاینه، بازم داوکینز نقلش کرده:

'Tell me,' the great twentieth-century philosopher Ludwig Wittgenstein once asked a friend, 'why do people always say it was natural for man to assume that the sun went round the Earth rather than that the Earth was rotating?' His friend replied, 'Well, obviously because it just looks as though the Sun is going round the Earth.' Wittgenstein responded, 'Well, what would it have looked like if it had looked as though the Earth was rotating?' I sometimes quote this remark of Wittgenstein in lectures, expecting the audience to laugh. Instead, they seem stunned into silence.
شاهکار نیست؟

نمیدونم، ولی امیدوارم حرفهایی که میخواستم بزنم، رسیده باشه.
دیگه توکل بر خدا.

23 comments:

ناشناس گفت...

بررسی تفکیک ماهیت و وجود یه بحث جدا از وحدت وجوده. خود وحدت وجودی ها توش اختلاف دارن. به نظر من هم ماهیت اصالت نداره. مفهوم انتزاعیه. البته رو این خیلی فکر نکردم هنوز. فکر میکنم اگه بیشتر بدونی از این تئوری بهتر میتونی درکش کنی.

ایمان محمدی گفت...

حرف ویتگنشتاین که خدا بود. من عاشق این آدمم. بگذریم. خدایا ما رو از خطر فروغلتیدن به essentialism محفوظ بدار! خیلی خطرناکه... می‌دونی که.

Mohammad KhoshZaban گفت...

به علی:
نکته همینه دیگه، هیچ کس، هیچ وقت نمی تونه این رو توضیح بده. یه چیز گنگیه که باید حس کنی با تلقین و به زور، و بهش ایمان بیاری! نمیشه دقیق در موردش صحبت کرد، اون جمله جفرسون رو دوباره بخون.
همه اش یاد تثلیث می افتم به خدا! خدا قسمتت کنه با یه تثلیثی بحث کنی، خدا نصیب گرگ بیابون نکنه!

Mohammad KhoshZaban گفت...

به ایمان:
زدی تو خال!
حال میکنم به خدا با این هدف گیریت!
قربانت

ناشناس گفت...

نه گنگ نیست باور کن! به نظرت گنگ میاد چون تو اطلاعاتت راجع به این تئوری کامل نیست. تفکیک ماهیت از وجود یه چیز دیگست. خیلی دوست دارم که رو در رو صحبت کنیم اما فعلا نمیشه متاسفانه.

Mohammad KhoshZaban گفت...

به علی:
من خیلی خونده ام.
اگه گنگ نیست، اثبات کن. اثبات کن که گنگ نیست. پیچیده ترین تئوری های فیزیک رو میشه در طی دو سه مقاله توضیح داد. بسم الله. من که مشتاقم بخونم. ولی میدونم هیچ راه اثبات نداری، چون من ردش رو گفتم. تو اصلا اجازه بکار بردن لغت "وجود" رو نداری، به همین سادگی.
من هم دوست دارم رو در رو صحبت کنیم، ولی ممکنه حالا حالا ها ممکن نباشه.
راستی، در مورد تثلیث هم همین رو میگن، هزاران کتاب نوشته شده، "اطلاعاتت" کمه. کلا این شیوه استدلال، مال این تیپ حرفهاست که اعتبارشون، مال عمرشونه، نه صحت استدلالشون.
قربانت

علی گفت...

تو این مساله ی ای که میگن هر بار مسیر رو نصف میکنیم. خب اگه مثلا فاصله یک متر باشه و ما با سرعت نور هم حرکت کنیم آیا بعد از زمان معین به هدف میرسیم؟ اگه یک دقیقه هم بگذره نمیرسه چون هنوز قسمت هایی هست که اونا رو نصف کنه. از طرفی متحرک باید تو مدت 1 دقیقه خیلی بیشتر از اینها حرکت کنه. مشکل اینجاست به نظر من.

Mohammad KhoshZaban گفت...

به علی:
دقت نکردی.
ببین، اگه فاصله یه متر باشه، وسرعت یک متر در ثانیه، بعد از نیم ثانیه، نصف مسیر رو اومدیم. بعد از یک دقیقه 60 متر جلو رفتیم. تمام مغلطه این نکته است که از حس تو که میگه باید نصف تموم شه، سوء استفاده میکنه و این حس رو برابر زمان قرار میده، اونوقت میگه هیچ وقت نمیرسه، در حالی که حق نداره بگه هیچ وقت، باید بگه تا به انتها نرسیده، یعنی یک ثانیه.
بیشتر دقت کن.
قربانت

علی گفت...

خب میدونم اما مشکل اینجاست که این نصف ها هیچوقت تموم نمیشن اینو احساسی که نمیگم واقعا تموم نمیشه. حالا فرض کنیم 1 ثانیه تموم بشه . اونوقت آیا خواهد رسید یا نه؟

Mohammad KhoshZaban گفت...

به علی:
این نصف ها، تا به یک ثانیه نرسیم، تموم نمیشه. اشتباهت اینه که میگی "هیچوقت". مغلطه، در به کار بردن لغت "هیچوقت" وقتیه که آخر کار، "یک ثانیه" است.
قربانت

علی گفت...

ببین منم میدونم که قاعدتا آخر کار باید 1 ثانیه باشه. اما میگم به نظر میرسه اینجا جور درنمیاد. من منظورت رو میفهمم اما میگم اگه از یک ثانیه گذشت اونوقت چه اتفاقی میافته؟ مثلا بعد از 2 ثانیه متحرک چه وضعیتی داره؟

Mohammad KhoshZaban گفت...

به علی:
اگه سرعتش ثابت مونده، طبق تعریف، یکی دو متر جلو رفته.

علی گفت...

1 متر رو چطور رد میکنه؟ بینهایت رو چطور تموم میکنه؟

Mohammad KhoshZaban گفت...

به علی:
بینهایت قسمت یک متر رو، در زمانهایی بی نهایت کوچک تموم میکنه.
ببین، مشکل اینه که تو مفهوم بی نهایت قسمت یه متر رو، برابر قرار میدی با بی نهایت زمان، در حالی که به تناسب کوچیک شدن اون قسمت ها، زمان لازم واسه طی کردنشون هم بی نهایت کوچک میشن.

مثلا یه سری فنر سری، ثابت هر کدوم از فنر ها، از مجموعه بزرگتره. پس اگه یه فنر رو نصف کنیم، ثابت هر تیکه اش از کل بزرگتره، پس اگه همینطور یه فنر رو تیکه تیکه کنیم، هی ثابت بیشتر میشه، پس اگه بی نهایت بار فنر رو نصف کنیم، ثابت بینهایت بزرگ میشه.

هیچ وقت نسبت یادت نره، تا اشتباه نکنی که برای تموم کردن بی نهایت قطعه، نیاز به بی نهایت زمانه. نیاز به بینهایت تا زمان بینهایت کوچکه.
به سری ها فکر کن، بعضی نمی فهمن چطور میشه که نصف به علاوه یک چهارم، به علاوه یک هشتم، ... هیچ وقت به یک نمیرسه، میگن بالاخره بی نهایت تا که بنویسیم که از یک بالا میزنه (اینجا هم مشکل اینه که بینهایت عدد رو، بینهایت کوچک فرض نمیکنن، اعداد رو ثابت می بینن) در حالیکه این اعداد، بی نهایت کوچک میشن.

قربانت

علی گفت...

خب مسیر ها هم به سمت صفر میل میکنند و زمان ها هم به سمت صفر. مجموع کل زمان ها 1 ثانیه منهای اپسیلونه و مجموع کل مسافت یک متر منهای اپسیلون. این جا من میگم نحوه ی حرکت متحرک طوریه که همواره یه اپسیلون با مقصد فاصله هست. خود این باعث میشه که زمان هم به یک ثانیه نرسه. یعنی اگر چنین آزمایشی رو عملا انجام بدیم خدا میدونه چی میشه. البته غیر ممکنه به هر حال این فقط رو کاغذ ممکنه چون مثلا نصف کردن مسیر با دقت صفر غیر ممکنه. یعنی این یه مساله ی تخیلیه چون امکان بوجود آوردن شرایط مساله محاله.

Mohammad KhoshZaban گفت...

به علی:
انجام میشه داد، یه توپ رو بردار، بعد ....
حالا فکر کن به مسیری که دستت برای برداشتن توپ طی کرد. دستت، این مسیر رو در قطعات بی نهایت کوچک، در زمانهایی بی نهایت کوچک طی کرد. نکته اینه: "همواره" یه اپسیلون فاصله نیست. من هزار بار میگم، تو هی تکرار میکنی؟! تا زمانی که به یک ثانیه نرسیم، به یک متر فاصله هست، وقتی به یک ثانیه برسیم، دیگه به یک متر فاصله نیست. این دو مسئله رو که تو ذهنت یکی شده رو جدا کن.
بینهایت بودن پله ها
بینهایت بودن پله های رسیدن به زمان
بینهایت بودن زمان
هر جا دیدی داری میگی "همواره" سریع چک کن ببینی این همواره شرطش چیه.
مسئله رو پاک نکن! کی گفته امکان به وجود آوردنش محاله، یه توپ رو به دیوار بزن، دیدی میخوره به دیوار؟ حالا میخوایم در مورد مسیرش صحبت کنیم. نکته این نیست که میخوایم ببینیم میخوره یا نه، میخوایم اتفاقی که افتاد رو توضیح بدیم. نمیخوایم مسئله ای رو پیش بینی کنیم، میخوام چیزی که مشاهده شد رو توضیح بدیم.

علی گفت...

ببخشید که وقتتو میگیرم. ولی من میگم توپ رو که میزنیم به دیوار فرق میکنه با این مساله. یه مساله شبیه این هم هست. بین دو نقطه رو میشه به بی نهایت تقسیم کرد و اسم هر کدوم رو گذاشت یک جا. بعد میگن چطور میشه که ما میتونیم از جایی به جای دیگه حرکت کنیم وقتی بینهایت جا بین مبدا و مقصد هست؟ فکر میکنم جوابش این باشه که این تقسیم بندی قراردادی ماست والا مکان، واحد نداره که از اون ریز تر نشه و یه چیز یکپارچه است. ما تو ذهنمون تقسیم میکنیم. میخوای ادامه نده این مساله ی مهمی نیست.

Mohammad KhoshZaban گفت...

به علی:
نه دیگه. تمام مسئله اینه. صرف اینکه بگی در واقع این کمیت پیوسته است (معلوم نیست ها!) مسئله رو حل نمیکنه.
اینطوری فکر کن. خط y=x رو در نظرت بیار. حالا رو محور x بین صفر و یک رو هی نصف کن و جلو برو (کاملا همه چی فرضی) حالا میشه آیا گفت که محور y بالاتر از یک نداره؟ چون میشه بین صفر و یک رو روی x بینهایت قسمت کرد؟ نه. میگیم که به همون نسبت، روی y هم بینهایت قسمت میشه، و تا به x=1 نرسی، به y=1 هم نمیرسی، و حق نداری بگی در y=100 هم به x=1 نمیرسیم. ایندو متناسبن.
هی رو این دو تا تمرکز کن:
1- تناسب
2- همیشه، هیچ وقت، قیدشون چیه

این مسئله مثال خوبیه اگه حل شه، نشون میده که میتونی این مرزی که با لغات برات ساخته شده رو بشکنی، من پایه ام عزیز.
قربانت

ناشناس گفت...

سلام محمد جان عزيز، صفابخشم. از قضا رد شدم و نوشته ات را ديدم. گفتم حالا كه براي خوندن بخش اعظمش وقت گذاشتم محترمانه "سزايي" (در مقابل "ناسزا")بگويم و برم به دنبال كارم. واضحه كه اين شبه تعريضم اصلا به هيچ كاري نمي ياد ولي عزيز جان تعمدا بسيار بي ربط و شلخته حرف زده اي و براي رد وحدت وجود قطاري از مطالب متشتت را بدنبال خود كشيده اي. خيلي هم راز آلود نيست اما يك اشتباه نابخشودني مرتكب شده اي اگر فكر ميكني اثبات نادرستي يك فكر بسيار آسانتر از اثبات درستي آن است. چون از كنار خيلي حرفها گذشته اي، من هم از كنار اين بحث مي گذرم با اذعان به اينكه با احترام بي ربط حرف زده اي... هركاري مي كني اهل ميانبر زدن در حل معضلات فكري نباش، ميانبري وجود نداره. نه بدين راحتي تثليث از ميان مي رود و نه وحدت وجود. يك تير خلاص نهايي: اگر يه كمي خوانده بودي تقريبا ملاصدرا هيچ "برهاني" براي اثبات اصالت وجود نياورده بلكه از شواهد اصالت وجود سخن گفته و مطلب را به ارباب ذوق و كشف واگذار كرده. حالا آن بحث ديگري است. در دعوايي وارد شده اي كه اصلا نمي داني نزاع بر سر چيست.ويتگنشتاين هم كمكي به بحث نمي كند جون دچار اختلافات مبنايي با اين طرز فكر است. برويد در مباني بحث كنيد. وقتي دو نفر در مباني متفاوتند، اصلا نمي توانند همديگر را رد يا تاييد كنند.از توهين مودبانه ام عذر مي خوام. مؤيد باشي.

Mohammad KhoshZaban گفت...

به صفابخش گل:
حرفت رو میفهمم، و اصلا هم ادعا نمی کنم که جوابم در فضای فلسفی جامع و مانع باشه. من به این مسئله، همونطور نگاه میکنم که به بسیاری از پدیده های دیگه نگاه میکنم.
ولی همین که میگی تثلیث به این راحتی از میان نمیره، نشون دهنده اختلاف فکریمونه. من میگم میره، دلیلم رو هم میارم.
اولش هم بیان کردم که من نمیدونم مثلا ملاصدرا یا هر کس دیگری منظورش چی بوده (این به نظرم برداشت خودته از حرفم) یا بحث فلسفی این قضیه مفصلش چیه. من تمایز وجود و ماهیت رو خنده دار میدونم، علت تکاملی این تمایز رو هم گفتم (در مورد کشف و ... هم همین حرفهای من صادقه. خیلی راحت ما الگو میگذاریم و احساس میکنیم، جایی که هیچ الگویی وجود نداره، شواهدش خیلی خیلی زیاده). من وارد دعوایی که نمیدونم نشدم (میدونم که نسبت به تو شاید هیچی نمیدونم) من مسئله ای رو طرح کردم، و راه برخوردم رو باهاش نشون دادم. امیدوارم این نگاه، و این روش حل، به دردت بخوره یه روزی.
دوست داشتم دلیل می آوردی، ولی گویا حوصله نداری. در هر صورت مخلصم، و در فکرم پایدار.
قربانت

Mohammad KhoshZaban گفت...

به صفابخش عزیز:
گاهی که می بینم بعضی خیلی راحت و با چند جمله، از کنار کلی مطالب رد میشن، بدون اینکه عمقش رو متوجه شن، اصلا حوصله نمیکنم جواب بدم. احتمالا تو همین حس رو نسبت به این مسئله داری. کاملا احترام میگذارم به حست.
معمولا راه حل این جور مسائل واسه من اینه که چند تا سوال میپرسم، تا طرف متوجه شه مسئله به این سادگی نیست. ببین میتونی چنین سوال هایی بپرسی یا نه.
و یادت نره، خیلی وقت ها، خیلی چیزا پیچیده هستن، ولی لزوما جوابش پیچیده نیست. مثل اون قضیه تیر و هدف یا لاک پشت و سنگ. با توضیح ساده ای، مسئله حل میشه، هر چند رسیدگی به تمام پیچیدگی هاش (که باید انجام شه)، کلی وقت میبره.
من تلاش کردم فقط راه حل ساده رو نشون بدم (مثال تیر و هدف رو دوباره دقت کن) رسیدگی به تمامی پیچیدگی هاش، کار کسی مثل توه که مفصل واردشه.
من تثلیث رو خیلی راحت مردود میدونم، تو فکر میکنی پیچیده است، خب، به خاطر اینکه هزار تا شاخه بهش میشه زد، ولی اصل مسئله، خیلی راحت مردوده. ماجرای زمین مرکزی جهان رو دائما بهت یادآوری میکنم. چیزی پیچیده، که خیلی راحت رد شد، ولی هنوز که هنوزه مسائل حاشیه ایش (انسان مرکز بودن جهان) واسه خیلی ها حل نشده.
از حرفات همیشه لذت میبرم، به فکر فرو می بری اقلا منو.
قربانت

سلمان گفت...

به نام خدا

سلام دکتر جان!
ضمن بحثی که با بعضی آدمای پر مدعا داشتم درباره این جمله حسن زاده سرچی تو گوگل زدم تا ببینم کجاها این چرندیات منعکس شده رسیدم به اینجا و خیلی خوشحال شدم که از یه زاویه دیگه بحث کردی...از نظر استدلال عقلی وحدت وجود بدیهی البطلانه خلاصش اینکه عقل میگه این موجودات نه خود به خود به وجود اومدن و نه خودشون خودشونو ایجاد کردن و نه موجودی مثل خودشون ایجادشون کرده. پس خالقی میخان متعالی از خودشون که هیچ سنخیتی با اینا نداره و به همین دلیل هرگز قابل درک نیست. اما وحدت وجود خالق و مخلوق رو یه کاسه میکنه و در واقع همین مخلوقات را ازلی فرض می کنه و اسمشو خدا میذاره! دقیقا همون حرف دهریها! با این تفاوت که اونا می گفتن هر چه هست همین عالم است که ازلی است اما وحدتیها میگن اسم همین عالم ازلی خداست!...بحثای مفصلی استاد علامه حسن میلانی داره تو این سایت تو قسمت کتابها و مقالات ببین:
www.faraerfan.com
راستی منم یه روزی قرار بود از همکارای شما بشم! اما ولش کردم اومدم اینور. خدا رو شکر

سلمان گفت...

اینم نظر یه وحدت وجودی دیگه:

ملا سلطانعلی گنابادی عارف! بزرگ و مراد خیلی از صوفیان فعلی در تفسیر بیان السعاده ج2 ص437 می نویسد:

و لما کان اجزاء العالم مظاهر الله الواحد القهار بحسب اسماء اللطفیه و القهریه کان عبادة الانسان لای معبود کانت عبادة الله اختیارا ایضا...
فالانسان فی عبادتها اختیارا للشیطان کالانسیه و للجن کالکهنه و تابعی الجن و للعناصر کالزردوشینه و عابدی الماء و الهواء و الارض و للموالید کالوثنیه و عابدی الاحجار و الاشجار و النباتاب و کاالسامریه و بعض الهندوها الذین یعبدون سائر الحیوانات و الجمشیدیه و الفرعونیه الذین یعبدون الانسان و یقرون بالهنیه و للکواکب کالصابئیه و للملائکه کاکثر الهنود و للذکر و الفرج کبعض الهنود القائلین بعبادة ذکر الانسان و فرجه و کالبعض الاخر القائلین بعبادة ذکر مهاد یوملکا عظیما من الملائکه و فرج امرئته کلهم عابدون لله من حیث لا یشعرون لان کل المعبودات مظاهر له باختلاف اسمائه!!!!!!!!!!!!!
ترجمه:
چون تمام اجزاء عالم مظاهر اسماء خداوند است چه اسماء لطفیه و چه اسماء قهریه، پس هر معبودی را که انسان پرستش کند در حقیقت خدا را اختیارا پرستش کرده!!!!!!!!!!!
...
پس انسانها در پرستش اختیاری خود[نسبت به همه چیزها ]
همچون ابالسه که ابلیس و شیطان را پرستش می‏کند،
و کهنه که جن و اجنه را پرستش می‏کنند،
و زردشتیه که عناصر را پرستش می‏کنند،
و وثونیه و بت‏پرستان که آب و هوا و زمین و موالید ثلاثه را پرستش می‏کنند
و سامریین که احجار و سنگ‏ها و اشجار و نباتات را پرستش می‏کنند،
و بعضی از هندوها که گاو و حیوانات را پرستش می‏کنند،
و مثل فرعونیان و جمشیدیه که انسان را پرستش می‏کنند،
و مثل صائبیه که ستارگان را پرستش می‏کنند،
و باز مثل اکثر هندوها که ملائکه را پرستش می‏کنند،

و پرستش کنندگان ذَکَر و فرج مثل بعضی از هندوها که ذکر و فرج انسان را پرستش می‏کنند،
و گروهی دیگر که آلت و ذکر «مهادیو» را که فرشته بزرگیست پرستش می‏کنند,
و بعضیها که آلت زن خود را پرستش می کنند
تمام اینها پرستش خداست، چون همه مظاهر اسماء و صفات خدا را پرستش می‏کنند، پس خدا پرست هستند!!!!!ولی نمی فهمند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

این عین افاضات موحدانه!!! عارف! و صوفی بزرگ ملا سلطانعلی گنابادی بود.

همونکه حسن زاده آملی کتاب بیان السعاده اش را به مریداش سفارش می کنه !!!!