۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

Raise your Consciousness

به اصطلاحی هست تو زبان انگلیسی، خیلی ازش خوشم اومده، میخوام اینجا بگم، چون مقدمه مطلب بعدی تو این رشته است.
اصطلاح "Raise Consciousness" رو بخوام توضیح بدم، کلمه اولش که روشنه، یعنی بالابردن، کلمه دومش رو آکسفورد اینجوری تعریف میکنه:

Consciousness: the state of being conscious. -> the fact of awareness by the mind of itself and the world.
یعنی آگاه بودن، هوشیار بودن رو بالابردن. احتمالا معادل دقیقش میشه "تذکر" یا "تنبه دادن". علت اینکه گیر دادم انگلیسیش رو بگم، نه غربزدگی، که تأکیدم رو اینه که در هر جای این متن، "تذکر" رو میخونین، بدونین دقیقا منظورم چیه. (این کار تو گفتار، راحت انجام میشه، رو لغت مکث میکنی یا با لحن دیگه ای یا سرعت دیگه ای به زبونش میاری، ولی تو نوشتن فعلا راهی که بلدم همینه)

خب، تذکر در ذات، ارزشی نیست، یعنی میتونی به یه نفر تذکر بدی به یه چیز شر و ور، یا به چیزی که بیخودی حواسش رو پرت کنه، ولی من که به کار میبرم، مفهوم مثبتش رو که معمولا به ذهن میاد مد نظر دارم.
خب، حالا مثال بزنم چند تا، تا منظورم روشن شه:

- فرض کنین وارد یه جامعه ای میشین (یه چیزی تو مایه های قرون وسطی، یا دوران حکومت معاویه، یا اصلا یه قبیله تو یه جای دور افتاده) که می بینین همه یه چیزی رو قبول دارن و بدیهی میدونن که شما اصلا قبول ندارین. (یه بحث مفصل در مورد مکانیسم های مغز که باعث این پدیده میشه، بماند برای بعد) احتمالا تو خیلی از صحبت هاتون این احساس رو داشتین که طرف مقابل یه فرض چرتی داره، که شما اصلا قبول ندارین. در اینجور مواقع چه باید کرد؟ باید "تذکر" داد. باید گفت "آخه چرا؟". و خیلی مهم اونه که جایگزین رو هم نشون داد. مثلا، الان میرین تو یه ده دور افتاده از تمدن، می بینین که این رسم رو دارن که پسر کدخدا، کدخدای بعدیه و همه خودشون رو ملزم به اطاعتش احساس میکنن. خب، چی میگین؟ به همه میگین "مردم، چرا اینجوری؟ ببینین، مگه این چیه که به حرفش گوش میدین؟ ببینین، میتونین یه آدم جا افتاده تون رو جاش بگذارین؟ مگه صرف نسبت خونی با یه آدم جا افتاده قدیمی، دلیل جا افتادگیه؟" یا خیلی بخواین جلو برین "اصلا چرا یه نفر؟ مگه همه حق برابر نسبت به این زمین ها ندارین؟ خب همه تصمیم بگیرین، یا اگه نمیتونین، خودتون چند نفر رو انتخاب کنین". ابوذر(س) رو یادتون بیاد...

- خدمتی که فمینیست ها به بشریت کردن، یکیش این بود که حواس ما رونسبت به خیلی عبارات جمع کردن. عباراتی مثل "مثل مرد باید محکم بود"، "هر مرد، یک رأی"، "شیرمرد باش" و ... که خیلی هاش هنوز هم به کار میره متأسفانه. حتی شنیده ام که مثلا میگن "عجب زن شیرمردی(!)". خب چه کردن؟ گفتن چرا؟ چرا زن باید جنس دوم باشه؟ حواستون باشه که به جای این عبارات بگین "هر انسان، یک رأی"، "مثل انسانی شجاع باش" و ... هر چند به نظر بعضی ممکنه خنده دار بیاد، ولی دیگه الان هر کسی که عبارتی اینجوری بشنوه، لااقل یه کم اخم میکنه. باور ندارین؟ پاشین برین پیش یه نفر که خیلی عمر طولانی داره و خیلی هم با امور روز سر و کاری نداره، راجع به زنان صحبت کنین، خیلی جدی حرفایی رو میزنه که واسه شما وحشتناک ممکنه باشه: "زن جماعت، عقل درست و حسابی نداره"، "زن که حساب و کتاب سرش نمیشه" و ... خب اینا اومدن گفتن ملت، "متذکر شین"

- نژاد پرستی، برتری سفید بر سیاه، پیامبر اکرم (ص)، مارتین لوتر کینگ، ملکولم اکس و ... چه کردن؟ گفتن بابا، کی گفته، از کجاتون در آوردین که رنگ پوست، دلیل برتریه؟ سیاه ها، شما آخه چرا نشستین؟

- بت پرستی، آخه از کجا این بت ها شفیع شدن؟ کی گفته؟ یه مثالش رو پایین تر بسط میدم.

ببینین چنین مثال هایی رو برای خودتون کجای زندگیتون دیدین. چه در مورد خودتون، چه در مورد دیگری. این خیلی مهمه که این نکته رو خوب متوجه شیم که ما خیلی چیزا رو بهشون "عادت" کردیم، نیاز به یه تکون، به یه سیخ، به یه "تذکر" داریم که یه بار دیگه بهشون نگاه کنیم و تجدید نظر کنیم.
قرآن رو باز کنین، یکی از شاهکار های قرآن به نظر من همینه، همه جاش، هی تفکرات یا سنن یا منش زندگی ای که بهشون عادت دارین رو به چالش میکشه. هی فریاد میزنه که:
ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله؟
أولم یروا إلی الأرض؟
أولم یروا إلی الطیر؟
أولم یروا کیف یبدی الله الخلق ثم یعیده؟
...

هی این جملات رو واسه خودتون تکرار کنین، یاد آدم میاره که چه چیزهایی رو بهشون عادت کرده ولی نباید عادت کنه.
ولی متأسفانه به دلایلی، شدیدا سخته با این سکون و ایستایی مبارزه کردن (مکانیسم مغزیش، بماند).
یه مثال مثلا بزنم، وقتی ابراهیم علیه السلام (سوره أنبیاء از 51 به بعد) گفت آخه چرا میپرستین؟ گفتن باباهامون میپرستیدن! و هیچ تکون نخوردن با صرف حرف، یه سیخ محکم زد. شکست همه بت ها رو، بعد که پرسیدن فرمود خب همین بزرگه که نشکسته بقیه رو شکسته، ازش بپرسین. خیلی وصف قرآن جالبه، "فرجعوا إلی أنفسهم فقالوا إنکم أنتم الظالمون"، من این رو اینطوری میبینم که به خودشون اومدن که عجب شاسکول گری ایه این ها! ولی بعدش شاهکاره "ثم نکسوا علی رؤوسهم لقد علمت ما هؤلاء ینطقون" کم نمیارن، آخرش هم به آتش انداختن میکشونن قضیه رو. خب، اینجا، حضرت یه تکون داد، بابا، آخه این چه وضعیه؟ واسه این که دلیلی ندارین آخه. راه دیگه ای هم هست ها!

خیلی از عاشورا نگذشته، یادتون بیاد:
- إن لم یکن لکم دین، و کنتم لا تخافون المعاد، فکونوا أحرارا فی دنیاکم

یا مثلا اعلامیه استقلال آمریکا رو ببینین:

We hold these truths to be self-evident, that all men are created equal, that they are endowed by their Creator with certain unalienable Rights, that among these are Life, Liberty and the pursuit of Happiness.

بسیارن مواردی که ما در زندگی نیاز داریم به این تکون خوردن ها، یکی از بزرگترین این تکون خوردن ها رو میخوام تو پست بعدی بنویسم، منتها خوب میخواستم این جا بیفته. دو بخش داره:
1- این وضع (یا اعتقاد) فعلی چرا؟
2- ببینین چه جایگزین خوبی!

میخوام یک Consciousness Raiser خیلی خوب رو معرفی کنم که خیلی خدا ها رو به فنا میده! به امید خدا

2 comments:

ناشناس گفت...

http://einstein2007.blogfa.com/8710.aspx تو این لینک برو ستون سمت چپ زیر عکس انیشتین رو بخون. اگه درست باشه چه شود؟

Mohammad KhoshZaban گفت...

به علی:
این دیگه خیلی قدیمیه، خیلی هم تابلو معلومه که جعلیه. تیکه معاد جسمانیش که دیگه خیلی خزعبله، معلومه کسی که جعل میخواسته بکنه، از نسبیت پرت پرت بوده و فقط چند تا کلمه به گوشش خورده: "نسبیت ماده و انرژی"!!!
این تیپ حرفها به نظر من توسط یه سری آدم خیلی با تفکرات سنتی متحجرانه (که تو پایین همین لینکی که دادی، ملاصدرا رو کافر میدونه) جعل میشه که میخوان افکارشون رو مدرن نشون بدن. خیلی هم تابلو همه چیز رو میخواد تو چند کلمه بچسبونه، دیگه "اخباریون" رو هم توجیه میکنه "عقل را نسبی میدانند و در حریم شرع و دین آن را بکار نمیبرند".
فرمول برای "عقل نظری بشر"؟ و اثبات نسبیت عقل!!! معلومه که طرف نه اخباریون رو رو درست میشناسه، نه نسبیت رو، یا شاید اخباریون رو میشناسه، داره به زور میچسبونه به نسبیت! آخه هر چی که نسبیه، که مرتبط با نسبیت اینشتین نیست!!!

بعدشم، اینشتین خیلی روشن عقایدش رو اعلام کرده که با ملاک های امروز، میشه بهش گفت atheist (بی خدا)، یا حداکثر دیگه deist (خدایی که جهان رو آفرید و بعد کشید کنار). البته مفصل در مورد این مطلب میخوام بنویسم. فعلا این دو تا نقل قول ازش رو داشته باش:

I believe in Spinoza's God, who reveals Himself in the lawful harmony of the world, not in a God Who concerns Himself with the fate and the doings of mankind.

It was, of course, a lie what you read about my religious convictions, a lie which is being systematically repeated. I do not believe in a personal God and I have never denied this but have expressed it clearly. If something is in me which can be called religious then it is the unbounded admiration for the structure of the world so far as our science can reveal it.

قربانت