۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

غزه، سال نوی میلادی و Serpico

باید یه چیزی راجع به غزه این روزها نوشت. اینا (+، +، +) خیلی خوب گفتن. میخواستم مثلا پاراگراف آخر دو تا لینک اول رو اینجا بنویسم، تا اینکه دیدم فرانک سرپیکو (Frank Serpico) همونی که آل پاچینو فیلم عالی Serpico رو در نقشش بازی کرد، این رو نوشته بود:

IN THE COMING YEAR MY HEART AND SENTIMENTS GO OUT TO ALL PE0PLE AND CREATURES AROUND THE WORLD THAT ARE SUFFERING IN THE HANDS OF THEIR OPPRESSORS

While GW and his administration of war criminals continue to slaughter innocent women and children with the aid of their eager and ruthless Isranazis cohorts, so called peace loving Nations sit idley by.

I do not wish to be of their ilk.
The Isranazis learned the system of eradication of defenseless people well from the former persecutors of their ancestors.

This new generation of Isranazis are more vicious than their mentors.
They are liers and cowards that hide behind words like freedom, justice and security, while placing their neighbors in a statewide concentration camp, destroying their source of survival, depriving them of their water, while squandering it to fill their swimming pools in occupied lands.

Do these Isranzis have the nerve to blame an oppressed people for calling for their destruction?
But with their idiot emperor consort supplying them with bunker buster bombs to drop on crowded cities, what have they to fear? They have no God, they have no morals.
They are ruthless cowards and nothing more.
No matter what their rhetoric, Isranazis do not want peace, they are afraid of peace because then they would have to return all their ill gotten goods..

The idiot emperor's last attempt to fame albeit in the same league with the Fuhrer himself.
No doubt his last act will be to pardon his fellow assassin goons.

۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

عذرخواهی

این یکی دو پست اخیر، با چند تا از رفقای خیلی قدیمی، نزدیک و دوست داشتنی دچار اصطکاک شدم (نه از طرف من، حدس میزنم از طرف اونا). الان نصفه شب از رختخواب پاشدم که این رو بنویسم. غیر از اینکه موضوع این بحث ها، چیزیه که سرش اختلاف نظر داریم، و بنابراین یه لغزش کلامی از هر کدوم از طرفین موقعیت رو مناسب دلگیری میکنه، احتمالا تغییر احوالات من هم خیلی موثرن. خب وقتی از صبح تا شب، تو یه اتاق دارم میخونم و می بینم و همه اش کار فکری میکنم، اون هم عموما مطالبی که دائما باید درونا نقدشون کنم (از توهم خدا بگیر، بیا تا همجنس گرایی، برو تا مسائل دینی اختلافی، اونوقت مشکلات رسانه و حقوق و اجتماع رو هم اضافه کن، اونوقت با همه اینها دارم در مورد افسردگی هم میخونم، سه تا هم مقاله مدیریت دارم که باید بنویسم و عقب مونده) و این خیلی دور از انتظار نیست که یه کم حالتم حمله ای و دفاعی شده و ملاحظات نوشتاریم پایین اومده. این هر چی سال جلوتر میره بدتر هم احتمالا میشه چون ارتباطم با فارسی از تابستون هی کمتر و کمتر میشه.
خلاصه اینکه دوستان اینو در نظر داشته باشن که ارادت من، به همه شون، ثابت ثابته، و هر چه لطف میکنن و با من تماس میگیرن ارادتم بیشتر هم میشه. یه کم اغماض کنن بر این حالت تدافعی من، که همیشه تلاش میکنم موقع نوشتن کم و کمترش کنم.
مخلص همگی...

پانوشت: یه خبر خوب، قبولی امتحان مدیریت پارسالم این هفته رسید. خدا رو شکر.
پانوشت 2: میخوام از محرم بنویسم، ولی کلی باید جمع و جور کنم افکارم رو.

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

شب یلدا، خاتمی، حافظ، و یه توصیه

خیلی لذت بردم از این قضیه تفأل به حافظ شب یلدای خاتمی.
و حافظ چقدر زیبا گفت:
ز در درآ و شبستان ما منور کن ، هوای مجلس روحانیان معطر کن
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز ، پیاله‌ای بدهش گو دماغ را تر کن
و منهدم شدم وقتی که:
حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال ، بیا و خرگه خورشید را منور کن
از هرگونه مقدس کردن افراد خوشم نمی آد، ولی چه کرد حافظ با خاتمی!

راستی، خوندن ون های گشت ارشاد و آمبولانس اکیدا توصیه میشود.
ای کاش، این اهداف نزدیک بزرگ شن، ای کاش هم و غممون، تبدیل ابزار ارضای خشونت به آمبولانس باشه. یادمه تو فیلم Before Sunset یه جمله خیلی خوبش از یه کاراکتر فیلم که تو یه سازمان کمک به کشور های جهان سوم کار میکرد این مضمون رو داشت:
خیلی داوطلب ها میان، احساس میکنن میان و میخوان دنیا رو تکون بدن (و بعدش مأیوس میشن!) اینا از ایده آل ها لذت می برن نه از پروسه ولی اونهایی که واقعا دارن کار میکنن، نگران اینن که امسال مداد ها رو چطوری به بچه های دبستانی برسونن. ببین، مداد ها رو...

این بخش مقاله ون و آمبولانس رو به دوستان اصلاح طلبی هدیه میدم که هنوز از کنج افسردگی و ناسزا گفتن در نیومده، دوباره دارن جو گیر اتوپیا میشن:

یکی از مشکلات ما ایرانیان در طول تاریخ این مساله بزرگ است که پرداختن به اموری که به نظرمان کوچک می‌آید را زشت و به اصطلاح "چیپ" می‌دانیم. اگر به تاریخ نگاه کنیم به موارد زیادی از این گونه موارد بر می‌خوریم. به طور نمونه شخص اول مملکت را چون می‌انگاریم کسر شأن ایشان است که حاکم ایران بنامیم به القابی چون قبله عالم مفتخر می‌کنیم. بسیاری از شاهان چون کشور ایران را برای حکومت کوچک می‌دانستند خود را حاکم هفت اقلیم و هفت دریا می‌نامیدند. آزادی‌خواهان ما در دوره استبداد ناصری رویای دموکراسی فرانسوی می‌دیدند. روشنفکران معاصر ما نیز پس از دوم خرداد از خاتمی انتظار خلق سوییس را داشتند. همین جناب آقای احمدی‌نژاد را ببینید در حالی‌که از منجنیق فلک بر این کشور سنگ می‌بارد به جای این‌که درباره مشکلات داخلی سخن بگوید روزی خبر از برنامه برای اداره جهان می‌دهد، روز دیگر از تماس‌های تلفنی مداوم جهانیان برای مشکل‌گشایی آنها توسط خود پرده بر می‌دارد، روز دیگر فاش می‌کند که بعضی سران کشورها در صف اتحاد با ایران زنبیل گذاشته‌اند و دست آخر هم با تورم 28 درصدی به کارشناسان اقتصادی دولت دستور می‌دهد که برای بحران اقتصادی جهان نسخه بپیچند.
...
همگی از توده‌های حاشیه‌ای گرفته تا روشنفکران در مسیر حرکت اجتماع با خلق یک اتوپیا در ذهن خود انتظارات را بالا برده و با وجود همه موفقیت‌ها به سبب عدم امکان دستیابی به آرمان‌شهر موهوم خودساخته، پس از مدتی سرخورده و مایوس به کنج عزلت پناه مي‌بريم. و این سیکل معیوب سال‌ها است که در این مرز و بوم به شکل‌های مختلف در حال بازتولید است و ضد اصلاحات نیز خرسند از این امر در برخی دوره‌ها خود نیز با تشدید انتظارات به دست‌نیافتنی‌تر شدن این اهداف کمک می‌کنند. در این باره مثال‌ها فراوان است...

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

مغز، خدا، توهم

خوب میدونستم که وقتی پزشکی رو شروع کنم، وقتی به بحث مغز برسم، دچار کلی مشغله و فکر فلسفی میشم. ولی جالب اینجاست که مشکلاتی که برام ایجاد شدن، خیلی خیلی عمیق تر از اونایی هستن که قبلا بهش فکر میکردم یا الان رفقای غیرپزشکیم بهش فکر میکنن. مثلا؟
یکی از عزیزترین رفقای همفکر ولی متفاوت الرشته(!) ام این متن (این زیر گذاشتمش) رو برام فرستاده که اگه اصل مقاله رو که خیلی طولانی تر و طبیعتا مفصل تره رو میخواین بخونین، اینجاست. (اگه علاقمندین، حتما توصیه خوندن کل مقاله انگلیسی رو میکنم، خیلی خیلی خوبه)

"کلاهخود خدا" God Helmet با نام تجاری Shakti Headset و به قیمت ۲۸۵ دلار آمریکا فروخته می شود (می توانید در ۱۰ قسط این کلاه را بخرید).
آزمایش ها نشان داده است که احتمالا با تحریک الکتریکی ِ لوب های جانبی Temporal Lobe مغز می توان در انسان ها احساس مذهبی پدید آورد. در یک آزمایش ۸۵% افراد شرکت کننده ابراز کردند که حضوری را در اتاق احساس کرده اند. نکته ی جالب این است که ریچارد داوکینز، منکر مشهور خداوند، بعد از گذاشتن این کلاه فقط احساس کمی انقباض در پایش کرد.
بررسی ها همینطور نشان داده است که رهبران مذهبیی نظیر Ellen Gould White، از رهبران مذهبی گروه مسیحی Seventh-day Adventist، که ۱۲ میلیون پیرو در جهان دارد، احتمالا مبتلا به صرع لوب جانبی TLE بوده اند. این بیماری باعث ایجاد “توفانهای الکتریکی” در لوب های جانبی مغز می شود، رفتاری که “کلاهخود خدا” سعی می کند تقلید کند.
یک تئوری می گوید افراد بشر هر یک تا حدی دچار TLE هستند. در این تئوری، منکران خداوند، نظیر داوکینز، در یک سوی طیف و پیامبران و مردان خدا در سوی دیگر طیف قرار دارند. مساله ی خداپرست بودن یا نبودن در این تئوری نسبت مستقیم با میزان “حساسیت” لوبهای جانبی مغز افراد دارد.
متن کامل این مقاله در شماره ی جدید روزنامه ی دانشجویی دانشگاه منیتوبا بخوانید: بازسازی الوهیت، آیا خدا مغز را آفرید یا مغز خدا را آفرید؟

خوب، باحاله؟
من الان شدیدا دارم کتاب توهم خدا مال ریچارد داوکینز رو میخونم (Richard Dawkins, The God Delusion) و خیلی درگیرشم و شدیدا هم دارم لذت میبرم از خوندنش، بعدا یه پست مفصل میخوام در موردش بنویسم، ولی فعلا بگذریم.
خب، مثل خیلی از مسائل دیگه، این دو جور جواب داره: یکی جواب نقضی که در حقیقت فقط نشون میده هر گونه ایراد وارد نیست ولی نشون نمیده راه حل صحیح حل این معضل چیه، یکی هم جواب حلیه.
جواب نقضی: اولا مثل همیشه، یادآوری میکنم که مفهوم خدا در غرب، یه مسئله اختیاریه. "ایمان در برابر شواهد متناقض!"، یعنی خدا، یه اختیاره، نه یه مسئله عقلانی قابل اثبات. و اساسا خدای غرب، خیلی خدای خنده داریه، مثل خدای دارای صفات ثبوتیه، یا دارای جسم بعضی فرقه های اسلامی.
جواب خیلی ساده اش اینه که خب که چی؟ ما میتونیم توهم دیدن یه میز رو هم ایجاد کنیم، پس؟ یعنی هر جا که میز میبینی توهمه؟ حالا تونستی حس معنوی رو ایجاد کنی، پس یعنی خدایی که من میبینم توهمه؟ (بگذریم از این بحث که کلا science پاش رو آبه)
حقیقت اینه که ما چیزی برای اطمینان کردن، جز وجدانیات (یافته های درونیمون) نداریم. اگه زیر این بزنیم، میشه در این هم شک کرد که واقعا دو دو تا چهارتاست؟ شاید منطق یه توهمه؟ و ... برای بحث مفصلش، باید فلسفه بخونین، که خیلی شیرینه!
اما جواب حلی: این بماند، باید مفصل در مورد ریچارد داوکینز بنویسم، بزار این چند تا بخش آخر کتابش هم تموم شه، بعد ببینیم خدا چی میخواد.

همین!

۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

غدیر

راجع به غدیر، امیرحسین بهتر از هر چه کی میتونستم بگم رو اینجا و اینجا گفت.
و من هم عیدیم رو از مولام گرفتم، شاید راجع بهش نوشتم. ولی عجب چسبید، هنوز مبهوتم و متحیر...

پانوشت: ایمان هم که از سیاست مینویسه آدم حال میکنه!

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

بحث، من، اوباما

- حدود دو هفته پیش قرار بود که در یه زمینه اخلاقی - حقوقی خاص، در گروهمون دو قسمت بشیم و هر قسمت، به نفع یه طرف بحث کنه. در حین بحث ناگهان متوجه شدم که تو جو رفته ام و کلی در زمینه فلسفه آزادی (Liberty) حرف زده ام
- یکی از بچه ها دیروز گفت، تو صحبت کردن، محمد و باراک اوباما مثل همن
- بله، دقیقا! گفتم: WHAT (با کلی علامت سوال و تعجب!)

۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

توهین به زن بودن

این متن زیر رو از این پست وبلاگ اینجا کپی میکنم، چون پس زمینه اش تقریبا خوندن رو غیر ممکن میکنه. یکی از عزیزترین دوستام لینک اینو داد که شاید نخواد اسمش رو بیارم.
به شدت با این جمله اش حال میکنم "متنفرم از اینکه به مردها اینطوری نگاه کنم"، چون دقیقا همین معنی رو خودم تو اون سه پست مهریه (مهریه ، مهریه - مارکسیسم ، مهریه - فمینیسم) آورده بودم، منتها هر دو طرفه اش رو.


اولین بار: پلیر به گوش دارم و از خیابان رد می شوم ، آقای نسبتا متشخصی نزدیک می شود و چیزی می گوید هدفون رو در میارم و می گم بله؟ می گه : می شه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟ میگم بفرمایید (به خیال اینکه آدرسی چیزی می پرسد) می گه: من می خواستم ازدواج کنم! شاخ در می آورم و بی هیچ حرفی هدفونو به گوشم می زنم و به راهم ادامه می دهم.
بارهای بعدی و بعدی در خیابان ، پشت چراغ عابر پیاده ، پیاده رو ، کوه ، پارک:
- میشه وقتتونو بگیرم؟
- چند لحظه وقت دارید؟ (انگار هیچکس برای کار دیگری وقت یک دختر را نمی گیرد)
- حیف نیس دختر به این خوشکلی تنهایی راه بره؟
- جاااااان
- بیا بغلم
- جیگرتو
...
این بار آخر: دانشجو هستین؟
این حرفها زیاده ، همه تون می دونین . شاید به خاطر وضعیت ظاهری ام اینها کمی هم تعدیل شده باشند واگرنه معلوم نیست طرف بجای درخواست ازدواج چی می گفت.
همه ی شما که منو از نزدیک می شناسید می دونید که آدمی نیستم که مرض داشته باشم صاف و ساده سرم تو لاک خودمه می رم و میام و اغلب اخمی هم روی صورتمه . نمی تونید بگید مشکل از منه، این مشکلیه که همه دخترا باهاش دست به گریبانن .
اوایل خیلی لجم می گرفت که اینقدر به زن بودنم توهین می شه
انیکه هر روز و هرروز این اتفاقها تکرار می شه
اینکه مجبورم بهش عادت کنم
لجم می گرفت که نمی تونم از شر همچین آدمایی لذت یکبار تنها کوه رفتن یا پارک رفتن رو بچشم
جدیدا به برداشت دیگری هم رسیده ام
عده ای از آقایون که دست بر قضا تعدادشون کم هم نیست سعی دارن این تفکرو القا کنن :
"همیشه یک سگ نگهبان همراه داشته باش تا سگهای دیگر پاچه ات را نگیرند"
متنفرم از اینکه به مردها اینطوری نگاه کنم
متنفرم از اینکه هرجا می رم مردی رو همراه خودم ببرم که مراقبم باشه
این آدما فقط ما رو اذیت نمی کنن ، نقش مردها رو هم عوض می کنن
نمی دونم چرا جامعه ی مردا از اینکه چنین دیدی نسبت بهشون داشته باشند ناراحت نمی شن و کاری نمی کنن

چرا و چگونه می نویسم

سید مجتبی عزیز گفته بود که خودمونی مینویسم و واسه همین تأثیر حرفم کم میشه. حرفش درسته، ولی دلیل من چیه؟
من اینجا برای خواننده نمینویسم، برای خوانده شدن و در ارتباط بودن مینویسم. هدفم از نوشتن، یه تابلوی تبلیغات، یا روزنامه دیواری یا حتی مقاله نیست. اینجا دفتر خاطرات عمومی منه. چیزایی که برام جالبه رو مینویسم. گاهی یه مسئله فکری دارم، تبدیل میشه به یه مانیفست فکری، یه وقت یه مسئله عاطفی پیش اومده، میشه عاطفی، یه وقت یه چیز جدید پیدا کردم، اینجا لینک میدم.
همین. هدفم هم خیلی تأثیر گذاری نیست، عمومی شدن هم نیست. چون اینجا رو کسایی میخونن که یا من رو میشناسن، یا با اینجا شناختن و انگار مدتیه که میخونن و معنای حرفهای من رو می فهمن. وگرنه نوشتن، به گونه ای که هر نوشته جدا، به تنهایی جامع و مانع باشه، اصلا الان تو حوصله ام نیست.

۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

تقدس، نیکی، تدین - سرزمین بهشت

جملاتی هستن، که همیشه تو خاطر آدم میمونن، این جملات، از فیلم Kingdom of Heaven 2005 از اونان:

- God does not speak to me. Not even on the hill where Christ died. I am outside God's grace.
+ I have not heard that.
- At any rate, it seems I have lost my religion.
+ I put no stock in religion. By the word "religion" I've seen the lunacy of fanatics of every denomination be called the will of God. I've seen too much religion in the eyes of too many murderers. Holiness is in right action and courage on behalf of those who cannot defend themselves. And goodness -what God desires- is here [MIND] and here [HEART]. By what you decide to do every day, you will be a good man; or not.
زیبا نیست؟ میگه اونچه که به اسم دین عده ای تبلیغ میکنن، به اندازه کافی تو دنیا جنایت کرده.
- تقدس در عمل صحیحه، و شجاعت برای اون کسایی که نمیتونن از خودشون دفاع کنن.
- و نیکی - آنچه خدای را رضاست - در عقل و قلب توست.

وقتی نگاه میکنم، می بینم که هر چی جنایت و بدبختی داریم، از طرف متدینینه (متدین به دین نمایی) یا بی دینانی (متدین به مصالح شخصی). پایبندی، به هرچه که درون ما جایی نداره، خطرناکه.
هر باید و نبایدی که پایگاه درونی نداره، نباید پذیرفته بشه، وگرنه، چی میتونه مانع پذیرفتن کثیف ترین اعتقاداتی که بزرگ ترین فجایع رو پیش آوردن بشه؟

این جملات، همیشه من رو میگیره

There, at the end of the world you are not what you were born but what you have it in yourself to be.
A better world than has ever been seen. A kingdom of conscience. A kingdom of heaven.
و شاهکار پاپ اون زمان رو هم داشته باشیم:

To kill an infidel, the pope has said, is not murder. It is the path to heaven.
و اگه اسلام، تسلیم در برابر حقایق درونیه، چه خوب بیان شده این فرمان عقل که:
و من یبتغ غیر الإسلام دینا، فلن یقبل منه