۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه

معلم، دوست، و دیگر هیچ

وقتی معلمی از ایران بهت زنگ میزنه
میگه یه زحمت دارم
و یه کاری میخواد که تو بخاطرش برنامه فردات رو که از هفته پیش با یه دوستی ریختی باید به هم بزنی
و تو از صمیم قلب به هم میزنی
چون معلم رو خیلی دوست داری
و فرداش آواره خیابون میشی
چه لذتی داره...
چه لذتی، وقتی که احساس میکنی یه نکته کوچیک رو از گوشه ذهنش برداشتی

و چقدر قدر دوستت رو میدونی،
که وقتی بهش میگی قضیه چیه،
و باید برنامه فردا رو بهم بزنی،
میگه:
Of course, man. That’s important.