۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

مسیر زندگی، IELTS، توحید

ضمیر من: پسر مگه علافی؟ پاشو برو درس بخون، کمتر از دو هفته دیگه مونده تا امتحانات ها!
خودم: چشم، منتها دلم واسه نوشتن تنگ شده!

ماجرای اول: تو دانشگاه انجمن های متفاوتی هست. از انجمن کوهنوردی بگیر بیا تا انجمن بی خدایان، تا انجمن نمیدونم هندوها، و بیا تا عزیزان همجنس گرا(!) و البته انجمن ایرانی ها و نمیدونم، مسلمون ها و ... جالب اینجاست که برای خیلی از این انجمن ها، یه ورژن انجمن فلانیهای پزشکی هم هست. یعنی بچه های پزشکی استقلال خودشون رو حفظ میکنن! ولی یه انجمنی هست به نام Surgical Society (انجمن جراحی) که فقط ورژن بچه های پزشکی داره (طبیعتا). البته تا یادم نرفته بگم، تمام این انجمن ها، صددرصد مرتبط با دانشجوهان و هیچ وابستگی به دانشگاه ندارن، بعد از امتحان ها شاید مفصل در مورد ساختارشون نوشتم. خلاصه، سه شنبه شب، یه جراح ارتوپد آورده بودن که ده سال رفته بود آفریقا، تو یه کشوری به اسم مالاوی (Malawi) که تنها جراح ارتوپدش این بود. حرفاش خیلی شنیدنی بود، خیلی. باعث شد یه بار دیگه به آینده ام فکر کنم. واقعا وقتی درسم تموم شه میخوام چه کنم؟ گزارش مفصل از حرفاش و بحثی که بعدش باهاش کردم طلبتون، ولی این یکی خیلی قشنگ بود: جراح ها معمولا از مریض ها یه عکس قبل از عمل و یکی بعد از عمل میگیرن (pre-op & post-op). یه دختر بچه ای رو عمل کرده بود که پاهاش کمانی بودن (تصور کنین که زانوهاتون به جای اینکه زیر تنه تون باشه، خارج بزنه) عکس اشعه ایکسش میشه مثل این:
خلاصه، دو تا عکس دختر بچه رو بهمون نشون داد، قبل از عمل، با یه لباس کثیف، بعدش با یه لباس تمیز! گفت که زن من تو این دو عکس یه چیزی رو تشخیص داد، لباسش به کنار که میتونه تصادفی باشه، ولی نگاه کنین، میتونین ببینین که بچه بعد از عمل گوشواره داره! یعنی زندگی پیدا کرده...

ماجرای دوم: داداشم حدود دو هفته پیش امتحان IELTS داد. حدود یکی دوهفته قبلش، یه شب بهم گفت برام دعا کن. (نه که از قبلش نمی کردم، ولی همینطوری قبل از نماز به زبون آورد). با خودم گفتم، پس چی؟ تو این دنیا برای برادرت دعا نکنی، برای کی دعا کنی؟ بعدش یادمه که برای چند ثانیه این فکر به ذهنم رسید که حالا خیلی هم دعا نکردی، مهم نیست، این که بالاخره نمره اش رو میاره. تقریبا مطمئن بودم که نمره اش رو میاره. بعد یه هو تنم لرزید، از فکرم خیلی ترسیدم. از توحید فاصله گرفته بودم و حواسم نبود...
اگه یه نفر بخواد یه امتحان خیلی ساده رو بده، اگه دعا نکنه، داره لنگ میزنه. از این سهل تر، وقتی نفس میخوای بکشی، از اون مهمتر، وقتی میخوای باشی... به بودنت ادامه بدی... این فکر که من در این کار به خدا نیاز شدید دارم، اگه مفهوم ضمنیش این باشه که بقیه کارها رو خودم انجام میدم، از توحید خیلی فاصله داره. هر لحظه باید ازش خواست، و مگه من جز نیاز مطلقم؟ غرور، وقتی درش دقیق میشی، خیلی خنده داره... و البته گریه دار... الله أکبر از این جمله أمیرالمؤمنین(ع): سیئة تسؤک خیر من حسنة تعجبک...
بازم آفرین به برادرم، کار او درست بود... میگن دوست، برادریست که آدم خودش انتخاب میکنه (ممنون سید)، اگه میخواستم برادری انتخاب کنم، قطعا برادر خودم، انتخاب اولم بود. بماند تا بعد امتحان ها ازش بنویسم.

و این هم از حافظ: زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه ، رند از ره نياز به دارالسلام رفت

12 comments:

ایمان محمدی گفت...

خط‌به‌خطش عالی بود، به خصوص شعر ِ حضرت ِ حافظ. یاد ِ این افتادم از سورن کیرکگور ( مبدع ِ همون جهش ِ ایمان)، ترجمه‌ی ِ علی عبداللهی: «هرچه آدمی به خداوند نیاز ِ بیش‌تری داشته باشد، هرچه عمیق‌تر این را دریابد که نیازمند ِ خداست، و در این حال در اشتیاق و کشش به وی پیش‌تر رود، به همان اندازه کامل‌تر می‌شود.»

Mohammad KhoshZaban گفت...

لطف داری.
ولی این کیرکگور، نمیدونستم کیه، تا اینکه فهمیدم همون Søren Kierkegaard خودمونه!
این تیکه ویکیپدیا رو در موردش، خیلی مهم میدونم:
To believe or have faith that God exists, without ever having doubted God's existence or goodness, would not be a faith worth having. For example, it takes no faith to believe that a pencil or a table exists, when one is looking at it and touching it. In the same way, to believe or have faith in God is to know that one has no perceptual or any other access to God, and yet still has faith in God
و البته بسیار بسیار غلط و خطرناک!

ناشناس گفت...

راستي در سوره بقره در وصف مؤمنان گفته شده كه آنها به "غيب" ايمان دارند. نميگويم غيب قرآن همان امر ابسورد كيركگور است اما فابل تأمل است
ا.صفا

Mohammad KhoshZaban گفت...

به ا.صفا:
منظورت از ابسورد چیه؟ همون absurd به معنی "یاوه، بی معنی، مزخرف"؟
بله، تمام تفاوت اینجاست، میان "ایمان" قرآن، با belief، آنگونه که کیرکگور بدان ظاهرا معتقد است، تفاوت از زمین تا آسمان است. به هیچ وجه ترجمه همدیگر نیستند.
این ایمان، سازنده است، تفکر زا است، تقلید پذیر نیست، پرسشگر، ناقد، محکم و کوه ساز است، و صد البته خطرناک برای حاکمان.
اون ایمان، مخرب است، تقلید زاست، سکوت زاست، مانع پرسش است، خفه میکند، و بهترین وسیله است برای حکومت کردن.
تو فیلم Kingdom of Heaven، یه کشیش به یه شوالیه روشنفکر(!) که میخواد بدن مرده ها رو بسوزونه تا طاعون آغاز نشه، میگه که اگه این ها رو بسوزونی تا قیامت زنده نخواهند بود (یه همچین چیزی)، برمیگرده میگه:
God will understand, my lord. And if he doesn't, then he is not God and we need not worry
زیباست، نه؟

ناشناس گفت...

نظرهای Kierkegaard را تو کتاب های فلسفه استفاده می کنند چون خیلی ساده می شه مفهوم فلسفه وجودی Existential philosophy را معرفی کرد. وگرنه بقیه حرفاش را با فاصله خیلی کم نیچه Nietzsche خیلی قوی رد می کنه، چه برسه به فیلسوف های (فلسفه وجودی) بعدی مثل Heidegger و غیره که احتمال زیاد هیچ وقت با طرز فکر اسلام و شیعه آشنا نشدن. اما جالبه که هنوز تو مسیحیت و کشیش ها به فلسفه Kierkegaard ایمان دارن. تو YouTube چندتا ویدیو از کشیش هایی که مسلمون شدن هست که خیلی روشن و واضح ضعف اون فلسفه را می گن از نظر شخصی خودشون.
اما چرا اون کتاب به فارسی ترجمه شده؟ کتاب بهتری نبوده؟

ناشناس گفت...

غلط:
Existential philosophy
درست:
Existentialist philosophy
;-) blame the spell checker - partly

Mohammad KhoshZaban گفت...

به عبدالله:
والا چی بگم؟
من عادت دارم از بسیاری حرفها، قسمت زیباش رو اگه از یه دید خیلی عجیب غریب هم باشه، دوست داشته باشم. بعدا در این مورد یه پست مفصل باید بنویسم، ولی کسی به زبان هم بگه که مثلا ایمان یه چیزیه که اصلا براش آدمی درک نباید داشته باشه، من فکر میکنم که در درونش، واقعا اینگونه نیست. یعنی یکی از ایراد های بزرگی که به فلاسفه ولو اسلامی هم وارده اینه که تلاش میکنن چیزهایی که ازش وجدان دارن رو به صورت قاعده و قانون بیان کنن، که باعث خیلی خاکی زدن ها میشه. مثلا همین بنده خدا Kierkegaard اگه به جملاتش نگاه کنی، کلی لذت می بری مثل این جمله که ایمان ازش نقل کرد یا مثلا این:
The task must be made difficult, for only the difficult inspires the noble-hearted
بنابراین، این که چرا این کتاب ترجمه شده به فارسی، سوال مناسبی نیست، بلکه در نهایت منجر به یه حاکمیت authoritarian میشه. (البته منظور شما احتمالا بر سبیل طنزه!)
این روش نگاه (صرف نظر از موضع طرف مقابل، نگاه به زیبایی های حرفهاش)، روش نگاهیه که من در دوستانم، خیلی زیاد در این دو عزیز بالایی، ایمان و ا.صفا، سراغ دارم، و خیلی موضع زیبا و عزیزیه برای من.

سيد عباس بني هاشم گفت...

این "سید" که گفتی کیه؟

ایمان محمدی گفت...

از پاسخت در مورد ِ ترجمه خیلی خوشم اومد (اهمیتی که کیرکگور برای ِ زیبایی‌شناسی یا aesthetics قائل بوده برای ِ من قابل ِ ستایشه). بگذریم! من هم خیلی اعتقادی به این جهش ندارم. به نظر ِ من ایمان چیزیه که آدم باید در درون ِ خودش بیابه، نه این که چون تو یه کتابی نوشته شده، بپذیردش. از این هم بگذریم. دوست دارم بیش‌تر نظرتو در مورد ِ «ایمان به غیب» بدونم.

Mohammad KhoshZaban گفت...

به سید، خود خودتی!

Mohammad KhoshZaban گفت...

به ایمان:
چشم! ولی تحریک نکن، بزار سه هفته دیگه، سر فرصت میخوام یه پست در مورد ایمان بنویسم.
راستی، تو که با "ایمان" باید آشناتر از ما باشی! ;) بالاخره اسمی گفتن، رسمی گفتن!

ایمان محمدی گفت...

تازه اون هم ایمان ِ «محمدی» (-;
ته ِ اسمه ها!