۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

تکلیف نبوت رو روشن کن

یه چیزی که نمی فهمم، و خیلی هم تلاش کردم که بفهمم، روش برخورد بعضی افراده با نبوت پیامبر اکرم(ص)، یا حتی بقیه پیامبران و امامان.
یه چیزی که مدتی مد بود، این بود که اینها همه مصلحین اجتماعی زمان خودشون بودن. اخیرا مد شده که اینها دریافت هایی عرفانی داشتن و به مناسبت ظرف و توانایی شون این دریافت رو به مردم عرضه میکردن (این ربطی به حرف اخیر دکتر سروش نداره، مدتهاست که این حرف مطرحه). غلط بودن این دو حرف رو الان نشون میدم، ولی نکته جالب اینه که افرادی که این حرف رو میزنن، به نظر میاد اولا معتقدن که از این افراد بالاتر و والاتر می بینن، که توانایی طبقه بندی و تشخیص محدودیت این مسئله رو دارن. آخه چطور ممکنه کسی که بهش وحی نشده، بتونه بگه که وحی چگونه است و چگونه باید تفسیر بشه؟ این اولین اصل تمام بحث هاست، وقتی از چیزی وجدانی نداری، بگو نمیدونم! مثل اینه که یه بنده خدایی که از نعمت بینایی محرومه، بیاد و بخواد روشن کنه که اساسا بینایی نمیتونه تفاوت سنگ و خرس رو، وقتی خرس مرده، از فاصله بیش از ده متری تشخیص بده، چون خرسی که صدا نمیکنه و بوش هم به مشام نمیرسه رو که "عقلا" نمیشه تشخیص داد! آخه برادر من، چیزی که نمی یابی رو، چجوری میخوای تحلیل کنی و تشخیص محدودیت بدی؟
مصلح، یا عارف، هر دو یک حرف است، بزار دست بالا بگیریم، مصلح عارف!
اساسا دو حالت بیشتر در برخورد با این دو شخصیت قطعی تاریخی (پیامبر(ص) و امیرالمرمنین(ع)) نمیتونیم داشته باشیم. تأکید میکنم رو این مسئله، چون اسلام، تنها دینیه که تاریخ قطعی داره. بقیه ادیان، "تاریخ" ندارن. از این دو حالت برخورد، اولی خودش دو حالت داره که در ذات، یکی هستند.
1- این دو نفر دروغگو بودن (ألعیاذ بالله). دو تا آدم فرصت طلب که توانایی خطابه خوبی داشتن و خوب مردم رو خر کردن.
2- این دو نفر انسانهای خوبی بودن، معلمین اخلاق خوبی هستن، ولی بسیاری دستوراتشون مال زمان خودشون بوده.
3- اعتقاد تشیع مبنی بر وحی بودن، و مورد تأیید و از جانب خدا بودن تک تک کلمات این بزرگواران.

1- فکر کنم برای هر آدمی با وجدان سالم و یه جو انصاف(!) روشن باشه که اولی غلطه. پیامبر(ص) سیزده سال شکمبه شتر به سرشون ریختن، عزیزترین همسرشون (خدیجه (س)) رو از دست دادن، برای چی؟ با وجود اینکه رسم حاکمان اون موقع، اون وضع زندگی بود، به وضعی با مردم می نشستن که عربی که میاد تو مسجد، میگه "أیکم محمد؟"! فرض کسی بگه که بالاخره مرید داشتن هم لذتی داره، و خیلی ها در تاریخ، لذت زندگی رو برای مریدپروری کنار گذاشتن. بله، ولی سیزده سال شکنجه، به امید واهی؟ و در طول اون سیزده سال، سران قریش میگن بیا خدایان ما رو قبول کن، ما خودمون مخلصت هم هستیم، اون جمله معروف صادر میشه که ماه و خورشید هم به عنوان رشوه قبول نمیشه. نه دیگه، نمیشه، کسی تاریخ خونده باشه میدونه که نمیشه! اونوقت علی(ع) که همسرشون رو میکشن، 25 سال خار در چشم و استخوان در گلو، تبعید و قتل شیعیانی چون ابوذر(س) و ابن مسعود(س) رو می بینن، که چی؟ که به حکومتی برسن چنان که افتد و دانی؟ که سپاهی داشته باشن که به حرفش در مورد نماز هم گوش ندن، که شمشیر بر گردنش بگذارن؟ بی خیال بابا! - این یه جورایی اطمینان نقضیه، اما اطمینان حلی هم داریم که عرض میکنم.
2- این به ذاته قابل قبول نیست. چون که این معلم اخلاق، ادعا کرده که از جانب خدا حرف میزنه. گاهی مدتها صبر میکنه که منتظر وحی هستم. گاهی شترش از فشار، بر زمین مینشینه، خودش خیس عرق میشه، که حین نزول وحی است. نوه هاش رو که به دست میگیره، میگه منتظر می مونم که خداوند نامگذاریشون کنه. در کتابش از قول خداوند میاره که: لو تقول علینا بعض الأقاویل لأخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من أحد عنه حاجزین (حاقه 44-47) که اگر بر ما سخنی ببندد رگش را میزنیم! این بشر، اگر "دروغ" بگه دیگه معلم اخلاق نیست، همون حالت اوله که یه شارلاتانه، که برای گرفتن کارش، حرف قشنگ هم زده. واقعا نمیشه که هم اعتقاد به سالم بودن این بزرگان داشت، هم معتقد به حالت سوم نبود.

منتها مسئله ای که می مونه اینه که چگونه میشه به این معجزه بودن قرآن یقین کرد؟ مگرنه اینکه غزلیات حافظ هم واقعا در درون آدم طوفان به پا میکنن؟ در این مورد من خودم مدتها فکر میکردم، تا به حال چند راه حل به ذهنم رسیده:
1- من شخصا تفاوت حافظ رو با قرآن حس میکنم. در درون خودم می یابم که این دو، تفاوتشون از زمین تا آسمانه.
2- اگر هم نمی یافتم، میشه دقت کرد. روابط ریاضی قرآن، واقعا کار بشر نیست. این خصوصیت قرآن (که خیلی راحت میشه به بقیه نشون داد، برخلاف تجربه های شخصی)، از بقیه کتب متمایزش میکنه. گذشته از مسائل علمی که میگن تو قرآن هست (که من خیلی کاری باهاشون ندارم) روابط ریاضی قرآن آدمی رو داغون میکنه.
3- برای یافتن این مسئله، به نظر بهترین راه، شیوه قرآنه: تلاش کنیم که مثل قرآن رو بیاریم. اصلا شوخی نمیکنم. تلاش کردم که یه متنی، ولو کوچک (فأتوا بسورة من مثله) بنویسم که هم تأثیر شدید معنوی (از جنس سعدی) و هم ارتباط شگرف ریاضی داشته باشه، نشد که نشد. و در حین این تلاش، برای من روشن شد. نه صرف ناتوانی من، بلکه به گونه ای دیگه، قرآن خودش رو نشون داد. جالبه که در دوران أئمه هم زنادقه (ماتریالیست های خودمون) این تلاش رو کردن، ولی واقعا گیرپاچ کردن!
4- مهم ترین مسئله، در درخواست معجزه، طلب از صاحب معجزه است. وقتی که من در شبانه روز، چهار پنج تا گناه (کاری که در درونم بد میدونم) میکنم، واقعا آیا از خدا میخوام که به من نور بده؟ نه دیگه، سر خودم رو گول نمی مالم! گاهی وقتها، وقت نماز عشاء، از اینکه از خدا نور بخوام شرمنده میشم! رودربایستی که نداریم!

ولی من واقعا فکر میکنم که اثبات نقضی پیامبر بودن پیامبر(ص) کافیه، واقعا کافیه، و درونا برای آدم واجب الإطاعة بودنشون رو ثابت میکنه. یعنی نمیشه در دو حالت دیگه به سر برد، واقعا نمیشه.
و باید دوید، تا اثبات حلی اون، درک قرآن رو به آدم بدن. که هرچه بیشتر جلو بری، بیشتر بهت میدن...

پانوشت: این متن رو یه هو احساس کردم باید بنویسم. مدتهاست که واقعا می بینم نمیتونم بعضی رو توجیه کنم. هر چند به من عقلا ربطی نداره که هر کسی در درونش چه میگذره، ولی بالاخره شرط محبت همینه دیگه، تلاش برای یکی کردن، برای همفکری، نه؟

بازم از حافظ:
حديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پاي
فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد

گرت هواست که معشوق نگسلد پيمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

9 comments:

ایمان محمدی گفت...

اولاً. انتخاب‌هات از حافظ شاه‌کاره. یعنی وقتی حافظ رو تو نقل می‌کنی انگار به توان ِ دو می‌رسه!

ایمان محمدی گفت...

ثانیاً. انتقادی که به من و امثال ِ من وارد می‌کنی کاملاً به‌جاست. اما موضوع اینه که من مدتیه دارم دست و پا می‌زنم تا بفهمم بالاخره حقیقت چیه و چه باید کرد. واقعاً گاهی گیج و گنگ می‌شم... هر طرف برای ِ خودش دلایلی داره.

ایمان محمدی گفت...

ثالثاً. من اواسط ِ کتاب ِ «بسط ِ تجربه‌ی ِ نبوی» ِ دکتر سروش‌ام. بعضی جاهاشو کاملاً قبول کردم و به بعضی جاهای ِ دیگه انتقادهایی رو وارد دونستم. هرچند که در نیک‌اندیشی و عالمیت ِ این آدم شک ندارم، اما گاهی استدلال‌هاش رو ناکافی دیدم. گاهی ایرادات ِ پساساختارگرایانه (post-structuralist) به حرف‌هاش وارد دونستم. گاهی هم (با راه‌نمایی‌هایی‌های ِ سپهر) احساس کردم متوجه ِ بعضی از آیات ِ قرآن نشده (متوجه شدن به معنای ِ notice).

ایمان محمدی گفت...

رابعاً. خیلی وقت‌ها آدم به محض ِ این که فکر می‌کنه قضیه رو فهمیده و آروم می‌گیره، یه ایراد ِ جزئی اما اساسی براش مطرح می‌شه که همه چیزو به هم می‌ریزه. من هنوز چیزی رو نمی‌تونم با اطمینان بگم. بعدش باید اون مقاله‌ی ِ مجتهد شبستری رو هم بخونم. اما فکر کنم، «فکر کنم»، دارم می‌رسم به این که حضرت ِ محمد خاتم‌النبیینه.

ایمان محمدی گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ایمان محمدی گفت...

خامساً. اما هنوز بحث ِ بسیار خواهد بود بر سر ِ این که ذاتیات ِ دین کدامه و عرضیاتش کدامه. و این که اون عرضیات چه‌طور باید به فرهنگ ِ جامعه‌ی ِ امروز ِ ما ترجمه بشه (همون چیزی که بهش می‌گن «اجتهاد»، و متأسفانه بابش ده‌ها ساله که تقریباً بسته مونده).

ایمان محمدی گفت...

یه نکته‌ی ِ دیگه: دکتر سروش بین ِ رسول (یا نبی، که خب هر نبی‌ای رسول هست) و عارف تفاوت قائله. که مهم‌ترین تفاوت‌شون همینه که رسول مثل ِ عارف کنج ِ عزلت نمی‌گزینه و از اسمش پیداست که رسالت و مأموریت ِ اجتماعی داره. جمله‌ی ِ جالبی هست که اقبال ِ لاهوری نقل می‌کنه: «پیام‌بر به معراج رفت و برگشت. سوگند به خدا اگر من بودم برنمی‌گشتم.» در هر صورت، به نظرم این رو می‌شه به راحتی پذیرفت که رسالت و عرفان اشتراکات ِ زیادی دارن و می‌شه از هم قیاس‌شون گرفت. و افراد ِ زیادی بودند و هستند که به نوعی و به اندازه‌ای از این طعم چشیده‌اند.

ایمان محمدی گفت...

و این هم داغ ِ داغ؛ پاسخ ِ دوم ِ سروش به سبحانی:http://www.drsoroush.com/Persian/By_DrSoroush/P-NWS-13870200TootiVaZanboor.html

Mohammad KhoshZaban گفت...

ایمان جان، ایمان عزیز، واقعا دمت گرم. اول جواب سبحانی رو پیدا کردم، بعد قسمت اول متن سروش رو که خوندم، غرق لذت شدم. اساسا شعله شدم، در حال اشتعالم الآن!
در زمینه این پست، راستش وقتی می نوشتمش، تو تو ذهنم نبودی، شاید تنها قسمتی که قطعا مخاطبم تو بودی، پانوشت بود. ولی قطعا در این زمینه مشتاقم به صحبت.
بگذار این امتحان هام بگذره...