۱۳۸۶ اسفند ۱۲, یکشنبه

اولین تجربه تشریح

تشریح بدن آدم، کار خاصیه از چند جهت
- هر کسی اجازه اش رو نداره. طبق قوانین خدا (و انسان!) مجاز نیست، مگر اینکه برای نجات جان زنده ای باشه
- وجه تمایز دانشجوهای پزشکیه با دانشجوهای همه رشته های دیگه
- مایه هیجان و پرس و جوی میان کساییه که میخوان تلاش کنن و وارد پزشکی بشن
- یکی از مواد درسیه، که با همه واحد ها متفاوته، از این جهت که شدیدا روح رو تحت تأثیر قرار میده
- ...
هنوز یادمه، اولین بار که رفتیم سر بدنی که گروه ما باید شروع میکرد به تشریح، اونم تشریح قفسه سینه، همه دور ایستاده بودند و نگاه میکردند. پیشقدم شدم (با یه حالت مثلا نترس!) و روکش پلاستیکی آبی بدن رو کنار زدم و زیر یه پارچه سفید، یه بدن بود... به خاطر مواد شیمیایی ای که به بدن میزنند که فاسد نشه، رنگ و جنس پوست غیرقابل مقایسه با پوست عادیه، کمی قهوه ای میشه و کدر. سر بدن رو پوشانده ان که خشک نشه، بنابراین، این آدمی که روی تخت دراز کشیده و داشتیم به قفسه سینه اش نگاه میکردیم، فقط به نظر یه مدل ممکن بود بیاد. باز هم همه داشتن نگاه میکردن. تیغ جراحی رو دستم گرفتم، گذاشتم یک وجب زیر گردن، و فشار دادم توی پوست. اصلا تجربه ای بود که قابل وصف نیست. یه لحظه احساس کردم که این بدن، مال یه مادریه، که همین الان شوهرش یا بچه هاش هنوز ممکنه عزادارش باشن، مثل مادر بزرگ عزیز خودم. هنوز، سر هایی زنده هستن که عمیق ترین آرامش ها رو با گذاشتن سر به روی این سینه تجربه کرده ان و خدا میدونه که چه راز هایی تو این سینه نهفته بوده...
... ولی نمیشه صبر کرد، تیغ رو فشار دادم. در حالی که مواظب بودم لایه پوست و چربی رو رد نکنم و وارد لایه عضلانی نشم، تا پایین جناغ تیغ رو آوردم و بعد از لبه قفسه سینه، تا پهلو رو باز کردم. دستم رو به پوست گرفتم و تلاش کردم بلندش کنم، طبیعتا پوست چسبیده بود به بدن و ... تلاش کردم بقیه رو هم به دخالت دعوت کنم، به یکی گفتم بیا این رو بگیر، تیغ رو به دیگری دادم و گفتم یالا، لایه پوست و چربی رو جدا کنین، ولی وارد عضلات نشین، و خودم کمی فاصله گرفتم. احساسش هنوز تو ذهنم باقیه، و شاید تا آخر عمرم باهام می مونه، احساس بریدن، جر دادن، و بلند کردن لایه ای از پوست بدن آدمی... واقعا احساس متفاوتی بود و چقدر احساسیه که نه بهش میتونم افتخار کنم، نه ژست علمی میشه باهاش گرفت، تجربه ای بود، از اون جنس که میتونی بیان کنی، ولی شاید معدود باشن کسایی که بفهمن دقیقا چه حالی داری. حال کسی که مرتکب کاری شده، "تابو"یی رو شکسته و نه هیجان، شاید کمی مضطربه.
پزشکی تو هر مرحله اش این پارادوکس رو داره. پارادوکس نگاه به مریض، به عنوان یه موضوع کاملا علمی، و یا نگاه به مریض به عنوان یک "انسان". و واقعا چه دنیایی تو این پارادوکس نهفته است...

..هنوز هم هر دفعه که وارد اتاق تشریح میشم، یه جوری میشم.

4 comments:

ناشناس گفت...

یه چیز ِ جالب: من تنها چیزی که تا حالا از تشریح دیدم همون بود که تو «اره 4» نشون داد!

Mohammad KhoshZaban گفت...

ها! اونی که دیدی، کالبدشکافی بود که پزشکی قانونی برای تشخیص علت مرگ میکنه. اینی که ما انجام میدیم (تشریح)، مثلا همون یه ذره ای که تو اره 4 انجام شد حدود سه-چهار هفته طول میکشه، چون هدفش آموزشه و مثل اون از لایه ها و عصب ها نمی پریم.
ولی خیلی جالب بود، موندم چجوری یه مدل به اون قشنگی درست کرده بودن! یا شاید بدن واقعی بود، صورتش رو عوض کرده بودن. احتمالا همون اولی درست تره!
در هر صورت، خوشا بحالت!

ناشناس گفت...

سلام.خوشبحالتون.منم عاشق پزشکی هستم ولی اشتباهی ریاضی خوندم.

Mohammad KhoshZaban گفت...

به ناشناس:
من هم ریاضی میخوندم.
هنوز عاشق ریاضی هم هستم!
یا علی